بی تعارف ...
«یا حسین! شاهد باش در این موقعیت حساس و سرنوشت ساز که دشمنان دست به دست هم داده اند تا اسلام را از بین ببرند، برادران ما در پشت خاکریزها چه مظلومانه و عاشقانه به شهادت نایل می گردند و یک سری انسان های بی تفاوت که اسم مسلمان به خود گذاشته اند به فکر هوسرانی و خوش گذرانی و در حال جمع آوری اموال هستند.
یا حسین! شاهد باش امروز امام ما در رأس همه مسائل، جنگ را قرار داده و گفته است هر کس توانایی رفتن به جبهه را دارد باید به جبهه برود. حال بیا مشاهده کن فقط زمان شما نبود که از بین چندین هزار نفر ۷۲ نفر در کنار شما ماندند بقیه همه عذر و بهانه آوردند و رفتند...»
✨ فرازی از وصیت نامه دردمندانه سرباز مخلص #امام_زمان(عج)، شهید موسی الرضا خراسانی؛ شهادت ۸ تیر۶۶، ماووت
@srdarha
21.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کشف پیکر مطهر یک شهید در سالروز شهادت #شهید_بهشتی و یارانش و صحبتهای سردار باقرزاده در لحظه کشف شهید
@srdarha
2.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا این همه هزینه برای تخریب حجاب؟
اگه فکر میکنید دلشون برای زنهای جامعه ما میسوزه این کلیپ رو ببینید !
@srdarha
24.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلا موقعیت حساسه!!
#ایران_قوی
@srdarha
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از فاجعه بارترین مصیبت ها برای کشورها…
@srdarha
🔺فرمانده نیروی دریایی ارتش: بیخ گوش اسرائیل شناورهای ایرانی را در کانال سوئز اسکورت کردیم
🔹امیر دریادار شهرام ایرانی: در کانال سوئز و بیخ گوش رژیم منحوس صهیونیستی شناورهای ایرانی را اسکورت کردیم
🔹در این منطقه وقتی پرچم ایران به اهتزاز در میآید، حساب کار دست دشمنان میآید
🔹 به هر کشتی که تقاضای کمک داشته باشد کمک میکنیم
🔹ایرانیها امنیت را به کشورهای دیگر هدیه میدهند
🔹ما بهدنبال صلح هستیم و با کسی سر جنگ نداریم، البته آنهایی را که بیشتر از قد و قواره خود حرف بزنند، تنبیه میکنیم/
#ایران_قوی
@srdarha
#عاقبت_نماز_خواندن_در_جبهه_با_لباس_نجس_و_پشت_به_قبله!
💠به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو
آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . .
امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند…..
🍃حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر
بعد دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد.
ترکشی به سینه اش اصابت کرده بودو جای زخم را با دست فشار می داد.
✳️سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم.
گفتم برادر اسمت چیه؟جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به
رو نداشت، زیر لب چیزهای می گوید.
فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم.
🌸مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد .
✨گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟
گفت نماز می خواندم .
💠نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون…
گفتم ما که رو به قبله نیستیم، تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه.
☘️گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد.
گفتم نماز عصر را هم خوندی ؟گفت بله
گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را
عوض می کردی، آن وقت نماز می خوندی.
✨گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا.
💠گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات..
🔴با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با
بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه!!
♻️در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل!
گفت: تا خدا چی بخواد.
با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید…
🌟بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح
نوجوان چطوره؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و
رفت…..
💥تمام وجودم لرزید.
🌺بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده:
🔵آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم! من می خواهم به تو پیشنهاد یک
معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !
🔷من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو،
🌕 و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی
را که تو در میدان جنگ بدون وضو
پشت به قبله
با لباس خونی
و بدن نجس
خوانده ای از تو بگیرم... آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی...؟!
📘خاطرات سردار شهید حسین همدانی
#شهیدحاج_حسین_معزغلامی
#پایگاه_مقاومت_بسیج_شهدای_کرمجگان
@srdarha
🏴امشب دل اهل ولاشکسته
درماتم ابن رضا نشسته
🏴یاثامن الحجج گلت فسرده
درحجره دربسته جان سپرده
. 🏴شهادت دردانه امام رضا(علیه السلام )،جوانترین شمع هدایت، نهمین بحرکرامت،مظهر جود وسخاو علم و معرفت باب الحوائج،جوادالائمه،ابن الرضا علیه السلام تسلیت باد. 🏴
@srdarha
🌴 #قسمت_نوزدهم: تأثير کلام🌴
🌹راوی: مهدی فريدوند
چند ماه از پيروزی انقلاب گذشت. يکی از دوستان به من گفت: فردا با ابراهيم برويد ســازمان تربيت بدنی، آقای داودی(رئيس ســازمان)با شما کار دارند!
فردا صبح آدرس گرفتيم و رفتيم ســازمان. آقــای داودی که معلم دوران دبيرستان ابراهيم بود خيلی ما را تحويل گرفت.
بعد به همراه چند نفر ديگر وارد سالن شديم. ايشان برای ما صحبت کرد و گفت: شما که افرادی ورزشکار و انقلابی هستيد، بيایید در سازمان و مسئوليت قبول کنيد و...
ايشان به من و ابراهيم گفت: مسئوليت بازرسی سازمان را برای شما گذاشتهايم.
ما هم پس از کمی صحبت قبول کرديم. از فردای آن روزکار ما شروع شد. هرجا که به مشکل برمیخورديم با آقای داودی هماهنگ میکرديم.
فراموش نمیكنم، صبح يک روز ابراهيم وارد دفتر بازرســی شــد و سؤال
کرد: چيکار ميکنی؟
گفتم: هيچی، دارم حکم انفصال از خدمت میزنم. پرسيد: براي کی!؟
ادامه دادم: گزارش رســيده رئيس يکي از فدراسيونها با قيافه خيلی زننده به محل كار میآيد. برخوردهای خيلی نامناسب با کارمندها خصوصاً خانمها داره. حتی گفتهاند مواضعی مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همســرش هم
حجاب نداره!
داشتم گزارش را مینوشتم. گفتم: حتماً يك رونوشت برای شورای انقلاب میفرستيم. ابراهيم پرسيد: ميتونم گزارش رو ببينم؟
گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال از خدمت!
گزارش را بادقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردی؟
گفتم: نه، لازم نيست، همه میدونند چه جور آدميه!
جواب داد: نشــد ديگه، مگه نشــنيدی: فقط انســان دروغگــو، هر چه که میشنود را تأييد میکند!
گفتم: آخه بچههای همان فدراســيون خبر دادند... پريد تو حرفم و گفت:
آدرس منزل اين آقا رو داری؟ گفتم: بله هست.
ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خونهاش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش چیه.
من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه.
عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم.
آدرس او بالاتــر از پــل ســيد خندان بــود. داخل کوچهها دنبــال منزلش میگشــتيم. همان موقع آن آقا از راه رســيد. از روي عکســی که به گزارش چسبيده بود او را شناختم.
اتومبيل بنز جلوی خانهای ايستاد. خانمی که تقريبا بیحجاب بود پياده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد.
گفتم: ديدی آقا ابرام! ديدی اين بابا مشکل داره.
گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن.
موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک. ابراهيم زنگ خانه را زد.
آقا که هنوز توی حياط بود آمد جلوی در.
مردی درشــت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده. با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلی تعجب کرد! نگاهی به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟!
ادامه دارد...
#سلام_بر_ابراهیم
@srdarha