🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
#داستان_آموزنده
🔆رفتار با زيردستان
على عليه السلام با غلامش ، قنبر، براى خريد پيراهن وارد بازار كوفه شد، به مرد پيراهن فروش فرمود:
دو پيراهن لازم دارم .
مرد عرض كرد:
يا اميرالمؤمنين ! هر نوع پيراهنى بخواهى ، من دارم .
همين كه حضرت فهميد اين شخص ، او را مى شناسد از او گذشت ، به جوان لباس فروش ديگرى رسيد كه سرگرم خريد و فروش بود، از او دو پيراهن ، يكى را به سه درهم و ديگرى را به دو درهم خريد.
سپس به قنبر فرمود:
پيراهن سه درهمى را تو بپوش !
قنبر عرض كرد:
سرور من ! پيراهن سه درهمى بر اندام شما سزاوارتر است زيرا شما به منبر مى رويد و مردم را موعظه مى كنيد. لباس وزين بر اندام خطيب زيباتر است .
حضرت فرمود:
قنبر! تو جوانى و جوان شكوه و آراستگى مى طلبد. از طرفى من از پروردگارم حيا مى كنم كه خود را بر تو در لباس برترى دهم ، زيرا از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
(البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاءكلون ) : از آنچه مى پوشيد به آنها (غلامان خدمتگزاران ) بپوشانيد و از آنچه مى خوريد به آنان بخورانيد.
على عليه السلام پيراهن را پوشيد آستين آن از دستش بلندتر آمد، مقدار زيادى را پاره كرد و دستور داد كلاه براى نيازمندان درست كنند.
جوان عرض كرد:
اجازه فرماييد سر آستين پاره را بدوزم .
امام عليه السلام فرمود:
بگذار همچنان بماند، گذشت عمر سريعتر از آراستن لباس است .
على عليه السلام پولها را داد و حركت نمود. كمى فاصله گرفته بود كه صاحب مغازه آمد. پس از آنكه متوجه شد پسرش پيراهن ها را به قيمت زياد فروخته است ، خود را به حضرت رسانيد، عذر خواست و گفت :
يا اميرالمؤمنين ! پسرم شما را نشناخته و پيراهن ها را به قيمت زياد به شما فروخته است . اينك تقاضا دارم اين دو درهم زيادى را پس بگيريد.
حضرت فرمود:
من و پسرت در قيمت پيراهن ها به اندازه كافى صحبت كرديم و كم و زياد نموديم و هر دو راضى شديم . بنابراين معامله به رضايت طرفين انجام گرفته است ، هرگز دو درهم را نخواهم گرفت .
🔆بحار : ج 40، ص 324 و ج 74، ص 143 و ج 103، ص 93 با اندكى تفاوت
#داستان_آموزنده
🔆معجزه اى از امام صادق عليه السلام
جميل پسر دراج مى گويد:
در محضر امام صادق عليه السلام بودم ، زنى وارد شد و عرض كرد:
يابن رسول الله ! بچه ام از دنيا رفت ، پارچه اى روى آن كشيده به خدمتتان آمده ام مرا يارى فرماييد.
حضرت فرمود:
شايد فرزندت نمرده ، اكنون بلند شو و به خانه ات برو، غسل كن و دو ركعت نماز بگذار و خدا را با اين كلمات بخوان !
اى خدايى كه اين فرزند را به من دادى پس از آن كه فرزندى نداشتم ، خداوندا! از تو مى خواهم بر من منت نهاده فرزندم را به من بازگردان ! سپس فرزندت را حركت مى دهى و اين مطلب را هرگز به كسى بازگو نكن !
زن به خانه برگشت و مطابق دستور امام صادق عليه السلام عمل نمود، ناگهان بچه زنده شده و به گريه افتاد.
📚ب : ج 47، ص 79.
🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼
#داستان_آموزنده
🔆كنترل زبان
شخصى محضر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) مشرف شد. حضرت به او فرمود: آيا مى خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به وسيله آن داخل بهشت شوى ؟
مرد پاسخ داد: مى خواهم يا رسول الله !
حضرت فرمود: از آن چه خداوند به تو داده است انفاق كن و به ديگران بده !
مرد: اگر خود نيازمندتر از ديگران باشم ، چه كنم ؟
فرمود: مظلوم را يارى كن !
مرد: اگر خودم ناتوان تر از او باشم ، چه كنم ؟
فرمود: نادانى را راهنمايى كن !
مرد: اگر خودم نادان تر از او باشم ، چه كنم ؟
فرمود: در اين صورت زبانت را جز در موارد خير نگهدار! سپس رسول خدا فرمود:
آيا خوشحال نمى شوى كه يكى از اين صفات را داشته باشى و به بهشت داخلت نمايند؟
📚بحار: ج 71، ص 296
#داستان_آموزنده
🔆حاج شيخ در ماه رمضان
ماه رمضان در فصل زمستان بود و هواى مشهد آن زمان بسيار سرد بود بطورى كه حوض آب منزل با آنكه سطحش بوسيله قاب پوشيده بود، اغلب نصف شب مى تركيد. مرحوم حاج شيخ در ماه رمضان پنج شب در شهر منزل ما بودند.
شب اول پس از افطار و نماز مغرب و عشاء من و برادر بزرگتر و كوچكترم رفتيم مسجد گوهر شاد پاى منابر و چون شبها بلند بود حدود 5 ساعت در مسجد و حرم بوديم .
وقت مراجعت برادر بزرگترم درب حياط را باز كرد تا داخل حياط شديم . گفت : آى كى هستى ! بلافاصله مادرم دويد و گفت آهسته آقاى حاج شيخ هستند و معلوم شد اول شب حاج شيخ آمده اند وسط حياط زير آسمان مقدارى برف روى قاب حوض را كنار زده و يك تكه گونى پهن كرده و آنجا نشسته اند به دعا خواندن ؛ گويا شرط لازم آن دعا اين بوده كه حتماً زير آسمان ، بايد خوانده شود و حدود شش ساعت در هواى 20 درجه زير صفر در وسط حياط زير آسمان نشسته اند و اين برنامه همه شب عملى مى شد در صورتيكه كاسه آب در طاقچه اطاق يخ مى بست .
مرحوم حاج شيخ فرموده بودند كه در زمان كودكى من ، استادم در ((تخت فولاد اصفهان )) در شب بسيار سرد زمستان در فضاى تخت فولاد مشغول خواندن دعا بوده . يارانش كه من جمله پدر من از آنها بود در داخل اطاق كنار منقل آتش از سرما مى لرزيدند.
پدر حاج شيخ نزد استاد رفته و گفته بود اگر صلاح مى دانيد امشب چون خيلى هوا سرد است داخل اطاق مشغول ذكر باشيد.
استاد دست پدر حاج شيخ را گرفته و به داخل عبا كشيده و گفته بود آخر اسم خدا بقدر پنج سير زغال حرارت نداره ؟!
پدر حاج شيخ گفته بود خدا شاهد است كه وقتى دست مرا به داخل عبا كشيد خيال كردم دست من داخل تنور نانوائى شده است .
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
#داستان_آموزنده
🔆قانون پياده رو و سواره
بنابر فرمايش امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود:
هنگامى كه حضرت صاحب اءمر (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف و سلام اللّه عليه ) ظهور نمايد، قانونى را براى عبور و مرور از خيابان ها و پياده روها تعيين و به مرحله اجراء در مى آورد، كه به شرح ذيل مى باشد:
كلّيه سواره ها - موتورى ، ماشين ، دوچرخه ، الاغ و... بايد از خيابان حركت و عبور نمايند.
و كلّيه پياده ها بايد از پياده رو استفاده و رفت و آمد نمايند.
تبصره :
هر سواره اى كه از پياده رو استفاده و حركت نمايد، چنانچه برخوردى با عابر كند و آسيبى به او برساند، مقصّر و ضامن است و بايد خسارت او را پرداخت كند.
هر پياده و عابرى كه از خيابان استفاده و رفت و آمد نمايد، هرگونه آسيبى توسّط سواره اى به او برسد ضمانتى برايش نيست و خسارت بر عهده خودش مى باشد
📚وسائل الشّيعة : ج 29، ص 243، ح 3.
#داستان_آموزنده
🔆وسعت رزق
در عيون اخبارالرضا از بزنطى نقل ميكند كه گفت از حضرت رضا عليه السلام شنيدم فرمود مردى از بنى اسرائيل يكى از بستگان خود را كشت و كشته او رابر سر راه مردى از بهترين بازماندگان يعقوب (اسباط بنى اسرائيل ) گذاشت بعد مطالبه خون او را كرد حضرت موسى عليه السلام گفت گاوى بياوريد تا كشف حقيقت كنم حضرت رضا عليه السلام فرمود هر نوع گاوى مى آوردند كافى در اطاعت و پيروى امر بود ولى سخت گفتند چون توضيح خواستند خداوند هم بر آنها سخت گرفت پرسيدند چگونه گاوى باشد؟ گفت : (بقرة لافارض ولابكر عوان بين ذلك ) نه كوچك و نه بزرگ بلكه ما بين اين دو باشد. باز پرسيدند چه رنگ داشته باشد؟
حضرت موسى گفت : (صفراء فاقع لونها تسر الناظرين ) زرد رنگ نه مايل بسفيدى و نه پر رنگ مايل بسياهى باز بر خود دشوار گرفتند خداوند هم بر آنها سخت گرفت گفتند اى موسى گاو بر ما مشتبه شده واضح تر از اين توصيف كن موسى گفت (لا ذلول تثير الارض ولاتسقى الحرث مسلمة لاشية فيها) گاوى كه بشخم زدن آرام و نرم شده و براى زراعت آبكشى نكرده باشد بدون عيب و غير از رنگ اصليش رنگ ديگرى در آن وجود نداشته باشد بالاخره آن گاو منحصر شد بيكى و آن هم در نزد جوانى از بنى اسرائيل بود وقتى كه براى خريد باو مراجعه كردند گفت نميفروشم مگر اينكه پوست اين گاو را پر از طلا نمائيد!
بحضرت موسى اطلاع دادند گفت چاره اى نيست بايد بخرد. به همان قيمت خريدند و آن را كشتند.
دم گاو را بر مرد مقتول زدند زنده شد و گفت يا رسول الله پسر عمويم مرا كشته نه آنكسى كه بر او دعا ميكنند: بدين وسيله بنى اسرائيل قاتل را شناختند.
يكى از پيروان و اصحاب موسى گفت يا نبى الله اين گاو را قصه شيرينى است حضرت فرمود آن قصه چيست ؟
مرد گفت جوانيكه صاحب اين گاو بود خيلى نسبت بپدر خويش مهربانى ميكرد. روزى آن جوان جنسى خريد و براى پرداختن پول پيش پدر آمد، او را در خواب يافت و كليدها را در زير سرش چون نخواست پدر را از خواب شيرين بيدار كند. لذا از معامله صرف نظر كرد هنگاميكه پدرش بيدار شد جريان را باو عرضكرد پدر گفت نيكوكارى كردى اين گاو را بجاى سود آن معامله به تو بخشيدم حضرت موسى گفت نگاه كنيد نيكى به پدر و مادر چه فوائدى دارد.
📚بحار، ج 16، ص 21
#داستان_آموزنده
🔆داستان يوم الانذار
✨در اوائل بعثت پيغمبراكرم صلى اللّه عليه و آله آيه نازل شد: و انذر عشيرتك الاقربين خويشاوندان نزديك را انذار و اعلام خطر كن . هنوز پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله اعلام دعوت عمومى به آن معنا نكرده بودند. در آن هنگام على (علیه السلام ) بچّه اى بود در خانه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله . (على (علیه السلام ) از كودكى در خانه پيغمبر بودند كه آن هم داستانى دارد.)
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله به على (علیه السلام ) فرمود: غذايى ترتيب بده و بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را دعوت كن . على (علیه السلام) هم غذايى از گوشت درست كرد و مقدارى شير نيز تهيّه كرد كه آنها بعد از غذا خوردند.
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله اعلام دعوت كرد و فرمود: من مامورم كه ابتدا شما را دعوت كنم و اگر سخن مرا بپذيريد سعادت دنيا و آخرت نصيب شما خواهد شد. ابولهب كه عموى پيغمبر بود تا اين جمله را شنيد عصبانى و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت كردى براى اينكه چنين سخنى را به ما بگويى ؟! جار و جنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد.
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله براى باردوّم به على (علیه السلام ) دستور تشكيل جلسه را داد. خود اميرالمؤ منين (علیه السلام ) كه راوى هم هست مى فرمايد، كه اينها حدود چهل نفر بودند يا يكى كم يا يكى زياد.
در دفعه دوّم پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: هر كسى از شما كه اوّل دعوت مرا بپذيرد، وصى ، وزير و جانشين من خواهد بود.
غير از على (علیه السلام ) احدى جواب مثبت نداد و هر چند بار كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اعلام كرد، على علیه السلام از جا بلند شد.
در آخر پيغمبر فرمود: بعد از من تو وصى ، وزير و خليفه من خواهى بود
📚 امامت ، مجموعه آثار، ج 4، ص 879.
#داستان_آموزنده
🔆ظروف و ديگ سنگى
هنگامى كه ماءمون حضرت رضا عليه السلام را از مدينه به خراسان احضار كرد، آن حضرت در مسير راه ، معجزات و كراماتى را به اذن خداوند متعال به مردم و همراهيان خود ارائه نمود.
از آن جمله وقتى امام عليه السلام به روستاى سناباد رسيد، بر كوهى - كه از سنگ سياه بود - تكيه زد و اين دعا را بر زبان مبارك خويش جارى نمود: ((اللّهمَانْفَعْ بِهِ وَ بارِكْ فيما يَنْحَتُ مِنْه )) يعنى ؛ پروردگارا، مردم را از اين كوه سودمند گردان ، و در آنچه از آن مى تراشند، بركت و فايده اى بسيار قرار بده .
سپس فرمود: هر غذائى كه مى خواهيد براى من طبخ نمائيد در ظرف سنگى تراشيده شده از اين كوه باشد.
و چون از آن كوه براى حضرت در ظروف سنگى غذا تهيّه شد، مرتّب غذا تناول مى فرمود؛ گرچه حضرت كم خوراك بود.
و از آن روز به بعد، مردم ظرف هاى سنگى گوناگونى از آن كوه مى تراشند و مورد استفاده قرار مى دهند، كه به وسيله دعاى حضرت بركات بسيارى ديده اند.
📚عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 136، ح 1، ناسخ التّواريخ : ج 11، ص 244.