شرح هفت شرح عشق عطار نیشابوری
منزل اول : طلب
قسمت چهاردهم
مجاهده در مقام طلب
مراتب مجاهده
ادامه...
در مرحله اى از مراحل سلوك هم مجاهدت سالك در اين است كه علاوه بر انجام دادن واجبات و ترك محرمات و معاصى، و علاوه بر ترك لذات مباح و قطع علقهها، در همه اوقات و احوال به ياد حضرت مقصود بوده و ذكر دائم نيز داشته باشد، و از «غفلت» اجتناب كند، و هيچ وقت جناب او را فراموش نكند، يعنى جانب مطلوب خويش را از اين جهت هم مراقبت كند كه «دل» على الدوام در ذكر او باشد، زيرا اين، مقتضاى طلب صادق، و مقتضاى اراده لقاء و شهود است.
وظيفه عبودى سالك در اين مرحله به او مىگويد اگر حضرت حق را طالبى، هرگز نبايد از او غفلت كنى و او را فراموش نمايى. چگونه مىشود طالب او باشى، و از ياد او غافل شوى، و به غير او روى بياورى، آن هم در محضر او، و در حضرت علم و اطلاع او؟!
در مناجات الراجين حضرت زين العابدين سلام الله عليه مىخوانيم: «اى خدايى كه قصد كنندگان او به رحمت واسعه او به سعادت رسيدند، و طلب مغفرت كنندگان از او هرگز به نقمت او به شقاوت دچار نگشتند. خدايا، چگونه تو را فراموش كنم در حالى كه تو هميشه ياد كنندهام بودهاى، و چگونه از تو غفلت كنم و روى به غير تو بياورم در حالى كه تو مراقب من هست؟!».
در اين مرحله از سلوك، به طورى كه اشاره شد، مجاهدت سالك، يعنى مراقبت يا مراقبه او در اين خواهد بود كه «دوام ذكر» نيز داشته باشد. زيرا كه وى براساس اشارتهاى ربوبى به اين حقيقت وقوف كامل پيدا مىكند كه حضرت معبود على الاتصال او را ياد مىكند، و به سوى خود مىخواند، و اين، گناه بزرگى است كه جناب او بنده اش را ياد كند و وى را بخواند، و بنده غافل از حضرت او باشد، و غير او را ياد كند. و نيز، به اين حقيقت وقوف پيدا مىكند كه حضرت حق بر ظاهر و باطن وى ناظر و مراقب است تا معلوم شود وى در طلب خويش صادق است يا نه؟ و اين، خلاف صدق طلب است كه بنده به خود اجازه غفلت از حضرت مقصود را بدهد، و او را فراموش كند.
مگر نه اين است كه مطلوبى جز او ندارد، و مقصودى جز لقاء او.
هواى كوى تو از سر نمىرود، آرى
غريب را دل سرگشته با وطن باشد
و در مرحلهاى از مراحل سلوك، مجاهدت سالك، علاوه بر همه آنچه در مراحل قبل به آنها اشاره شد، در امور بسيار عميق و دقيقى نيز هست، يعنى بايد جانب حضرت معبود را در خصوص آنها هم مراقبت كند، امرى كه نه تنها در الفاظ و مفاهيم نگنجد، بلكه از حفظه اعمال و ملائكهاى كه كاتب حركات ظاهرى و باطنى هستند نيز مخفى، و از حساب آنها خارج است، و خداى لطيف و خبير خود به آنها آگاه و بر آنها شاهد مىباشد.
حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه در دعاى كميل آنجا كه از خداى متعال طلب مغفرت در خصوص گناهان مىكند، در ضمن گناهان به گناهان و قصوراتى اشاره مىنمايد كه از حفظه و كاتبين اعمال با كرامتى كه دارند مخفى بوده، و خداى متعال خود آگاه به آنها و شاهد آنهاست، و به رحمت خود آنها را مخفى نگه داشته، و به فضل خود آنها را ستر فرموده است.در اين دعا چنين مىخوانيم:«... و از تو مىخواهم اى خدا، كه در اين شب و در اين ساعت، ببخشى براى من هر سيئهاى را كه امر فرمودهاى كرام كاتبين ثبت كنند، ملائكهاى كه تو آنها را براى حفظ همه آنچه از من سر مىزند مأمور ساخته، و آنها را با اعضاء و جوارح من شهادت دهندگان بر اعمال و حركات من قرار دادهاى، و تو خود از وراى آنها مراقب من بوده، و بر آنچه از آنها مخفى مانده نيز شاهد بودهاى، و به رحمت خود آنها را پنهان داشته، و به فضل خود آنها را ستر فرمودهاى...».
از اين جملات بر مىآيد سالك در سلوك عبودى خويش به مرحله اى مىرسد كه در مقام عبوديت، به طورى كه اشاره شد، وظايف بسيار دقيق پيدا مىكند كه قصور در آنها به مقتضاى آن مرحله از گناهان دقيق به حساب مىآيد، گناهان دقيقى كه به لحاظ دقت از حيطه كتابت حفظه اعمال خارج است، و خداى متعال خود شاهد بر آنهاست، و سالك الى الله بايد در خصوص آن وظايف دقيق هم مجاهدت داشته باشد، و جانب حضرت معبود را از اين جهت نيز مراقبت كند.
منبع :مقالات جلد سوم .از مرحوم ایت اله محمد شجاعی
#طلب
@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
منزل دوم :عشق
قسمت پانزدهم
از نظر عطار کسی که به این وادی میرسد، غرق آتش میشود،
کس در اینجا جز آتش نباشد و اگر آتش نباشد عیش او خوش نباشد. عاشق گرم و سوزنده و سرکش است و عاقبت اندیش نیست، نه در شک است و نه در یقین. نیک و بد در راه او یکسان است، هرچه دارد میبازد تا به وصال دوست برسد. تا زمانی که خودش را نسوزد از دست غم عشق خلاصی ندارد. دائماً در سوز و گداز است تا جایگاه واقعی خود را پیدا کند. عشق مثل آتش است و عقل مثل دود، عشق که بیاید عقل میگریزد. عقل در سودای عشق استاد نیست چرا که عشق کار عقل نیست. اساس هستی از عشق است و زمانی که چشم غیب تو باز شود، همه ذرات جهان با تو همراز میشود. عشق کار مرد افتاده و مرد آزاده است.
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هرکه بیرونی بود
عشق واقعی، عشقی است که تو را دگرگون کند و خرد را از تو بگیرد.
عشق باید کز خرد بستاندت
پس صفات تو بدل گرداندت
(منطق الطیر، 3410)
در اين مرحله شخص سالك عقل محدود حسابگرِ ناظر به نفع و ضرر را كنار گذاشته و با نيروى عشقِ عقلسوز، كليه پيشامدهاى ناگوار، ناكامىها و رنجها را جهت رسيدن به معشوق تحمل مىكند و پروانه وار خود را به آتش زده و از سوختن هيچ پروايى ندارد.
(در مورد رابطه عقل و عشق،و اینکه عقل و عشق با هم هیچ تضادی ندارند ،قبلا بطور مشروح مطالبی ارائه گردید )
کمترین کار در راه عشق ،جان دادن است.
کمترین چیزیت در محو صفات
بخشش جان است و ترک ترهّات
(منطق الطیر، 3411)
بزرگترین حجاب وصل یک عاشق با معشوق، جانش است.
جان چو برخاست از میان بی جان خویش
خلوتی کردند با جانان خویش
(منطق الطیر، 3488)
ادامه دارد...
@sserfan
گذر از وادی طلب و ورود به میدان عشق :
مشکلات راه عشق ، به حقیقت همان رنجی است که در جریان این تبدیل ها در کوره طلب بر سالک پیش می آید -رنجی لذت بخش و سختی راحت آفرین- .اما در شعله سوزان این شوق نخستین،اندک اندک شوق های شیطانی چون خار و خس می سوزند و سالک غرق در آتش به وادی عشق می رسد.
کس در این وادی بجز آتش مباد
وآنکه آتش نیست عیشش خوش مباد
(عطار)
عشق آن شعله است کاو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت
(مثنوی)
استاد حسین الهی قمشه ای
مقالات ص۳۰۳
#عشق
@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
منزل دوم :عشق
قسمت شانزدهم
ادامه...
درين وادي وجود طالب و سالك مالامال از عشق و شوق و مستي مي گردد و چون صراحي لبريز مي شود. عشق وجودش را چنان پر مي سازد كه يكسره آتش سوزان مي شود و در تب و تاب مي افتد.
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستي كه جلوه رخ دوست هستند، نمودار مي گردد و در عين سوز و گداز و اشتعال درون سر تا پا خوبي و صفا و صلح و آشتي مي گردد. مي سوزد و به ياد دوست، همه كس و همه چيز را دوست مي دارد.
درين حال سالك خود را در مسير و جريان كل كاينات مي بيند و با تمام ذرات هستي همراه و همراز مي گردد..
سالک باید مصمم این وادی باشد و آن را با همه تعب و سختی ای که دارد ، بپیماید، عشق را به آتش و گاهی به آفتاب تشبیه کرده اند ، آتش کارش این است که هر جایی که بیفتد ، می سوزاند و وقتی شی را سوزاند به رنگ خودش در می آورد . معشوق را به خورشید نیز تشبیه کرده اند و از صفات خورشید این است که هرآنچه به او نزدیک شود ، آن را ذوب می کند و می سوزاند . عشق وقتی که در عاشق به وجود آید و در معشوق هم ایجاد شود ، عاشق هم سعی اش بر این است که به رنگ معشوق درآید و در نتیجه عاشق و معشوق همرنگ هم می شوند . عاشق نه قدرت فراق دارد و نه تحمل دیدار دارد . اگر به وصال برسد از بین می رود و نابود می شود در نتیجه این باعث حرکت و کوشش برای رسیدن به معشوق می شود و می خواهد به اصل برسد .
بعد از این وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی بجز آتش مباد
وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد
زمانیکه سالک در وادی عشق قـدم می گــذارد ، وجودش مالامال از محبت ، شوق و مستی می گــــردد ، در اتش سوزان و تب و تاب آن می سوزد و حظ می برد .
ادامه دارد...
#عشق
@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت هفدهم
منزل دوم :عشق
ادامه...
بعد از وادی طلب سالک دل سوخته به وادی عشق می رسد.
کسی که به این وادی میرسد تمام وجودش در شوق رسیدن به او و فهمیدن غرق آتش است. سالک در وادی طلب به این مرحله میرسد که تمام وجودش در طلب فهمیدن و رسیدن است. و آنقدر در این طلب است که در انتها به جذب میرسد. و هرچه میخواهد را میبیند و می چشد. و کسی از این وادی عبور میکند که گمان نبرد این انتهای کار است. تا به وادی عشق برسد. در این مرحله سالک باید سرکش و رونده باشد. آنقدر عاشق باشد که عاقبتاندیشی نکند. هیچچیز برایش جز رسیدن مهم نباشد. به دنبال کافری و مسلمانی نیست. شک و یقین را نمیشناسد. یعنی او چنان در آتش است که به شک کردن و یقین پیدا کردن فکر نمیکند. تنها در اندیشه رفتن،رسیدن و شدن است. جای آنکه بخواهد وقتش را صرف این کند که آیا این سوختن و رفتن درست است یا به وجود داشتن و نداشتن حق فکر کند، فقط تمام وجود خود را صرف رفتن میکند.
او چنان عاشق است که هیچچیز جز خدا را نمیبیند. دنبال خوب و بد بودن نیست. همهچیز برایش یکسان است. به همهچیز عشق میورزد. و در بدترین اتفاقات خرد و خوبی میبیند. چون همهچیز را از خودش تا دورترین نقطه عالم متصل بهم میداند که در همه آنها خدا را میبیند. همهچیز که یک پیکر را تشکیل میدهند. یک پیکر که خداست. هیچچیز جدا نیست. و اینگونه است که سالک عاشق همهچیز میشود چون در هر چیزی معبود خود، حق را میبیند. او هرچه دارد را میبازد تا به وصال برسد. و مدام در سوز و گداز است. تا خودش را بیابد. و بفهمد نفسش حق است. چون او نیز جزیی از این پیکر واحد است. جزیی از این شکوه عالم هستی است. و انچنان به همهچیز و همهکس عشق میورزد که همه در او صلح و آشتی و خوبی میبینند. چون کسی را آزار نرساند که آزار به هر چیز موجود در هستی گویی آزار به خود و حق است. و سالک سرشار از عشق جز به مهربانی نتواند اندیشد.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
ادامه دارد...
#عشق
@sserfan
#علامت_عاشق
از جنید بغدادی پرسیدند :
عاشق چه علامتی دارد ؟
گفت:
_خلوت بسیار.
_معاشرت اندک.
_چون می نگرد نمی بیند و چون خطابش کنی نمی شنود.
_گر سخن با او گویی نمی فهمد.
_نه مصیبتی اندوهگینش می کند و نه دست یابی به چیزی خشنودش.
_در خلوت سرای خویش ناظر خداست و با او مانوس است.
_در آشکار و نهان با او راز و نیاز دارد.
_با اهل دنیا در کارشان ستیره ندارد.
_برای از دست دادن آنچه می جوید بیمناک است.
_خردش از دیدن جلال حق به وحشت افتاده.
_کم می خورد.
_کم می خوابد.
_همواره دلش غرق در اندوست.
_مردم سرگرم کار خود و او سرگرم کار خویشتن است.
_در خلوت سرای خویش گریان و در تتهایی نالان است.
_شراب از جام عشق می نوشد و از مردم روی گردان است.
حضرت استاد کریم محمود حقیقی
تجلی 7.
@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
قسمت هجدهم
منزل دوم : عشق
ادامه...
در این وادی سالک هرآنچه او را از حق دور میکند از پیش راه برمیدارد و اولین قدم برداشتن حجاب خودی و پا گذاشتن بر روی نفس و خودیت است. آن منیت و غرور خفته در جان آدمی که او را از رسیدن و شوق جدا میکند.
چون شمع تا قرار سوختن ننهی
سر رشته روشنی به دستت ننهند
عشق از دیدگاه عطار قابل بیان نیست. چون این نور از حق بر دل تابیده سالک باید او را چونمدار هستی بداند که همهچیز دور آن میچرخد. آنچه عطار از عشق میگوید را همان وحدت وجودیان درک میکنند. عاشق سالک چنان در راه معشوق میسوزد که هیچچیز غیر معشوق نمیبیند. و لحظهای این شعله در دل او خاموش نمیشود. اگر آنانی که خدا را ذاتی جدا میدانند او را به وعده فردایش میستایند سالک نه در پی وعده است و نه پاداش. او تنها در طلب رسیدن است و هرچه باید را همینجا از معشوق میگیرد.
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم ؟
و هرچه بخواهد را معشوق به او میبخشد چون او نور حق را در دل خود روشن نگاه داشته است. او عقل خود را میبازد در این عشق ، عقلی که بخواهد او را از راه وادارد.
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
عطار عاشق سالک را چون ماهی میداند که اگر از دریا بیرون افتد آنقدر دست و پا زند تا یا جان دهد یا به دریا بازگردد. اینجاست که همهچیز هستی را با خود یکی میبیند. و آنکه با عقل مینگرد این عاشق و این عشق را چنان میبیند که سر و تهی ندارد و عجیب است. و آنکه این عشق را نچشیده مردهای بیش نیست.
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
و سالک عاشق میتواند صدها دل را به این عشق زنده کند.
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست
صد گدای مثل خود را بعد از این قارون کنم
این وادی بزرگترین و سهمناکترین وادی است که سالک در آن پا میگذارد. بریدن از خود و هرآنچه هست و مقابل عقل قرار گرفتن. توصیف عشق در بیان نمیگنجد. سالک باید آن را با جان و وجود خویش حس کند. عطار میفرماید:
در ماندهایم و راه بسی دورست
ما راه بکار خود نمیدانیم
ما چاره به کار خود نمیسازیم
چون جمله زکار خویش حیرانیم
#عشق
@sserfan