eitaa logo
⌈.استوری مذهبی•.⌋
3.2هزار دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
29.6هزار ویدیو
52 فایل
﷽ ° ° ' #اسـتورے‹💬💻 #جمعہ‌های‌امام‌زمانے 💚 #اللھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج💚 #منبع_استوری #پروفایل⚘ 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8