❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
🌱هرکس میخواست بیاد خونه خواهرم یا جایی میرفتن، میپرسیدن: «آرمانم هست؟» از بس خوش اخلاق و شوخ بود. وقتی که آرمان توی جمع بود، به همه بیشتر خوش میگذشت...
(به روایت از خاله شهید)
#شهیدآرمانعلیوردی🕊️
.
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
🌱زخمي شده بود پايش را گچ گرفته بودند و توي بيمارستان مريوان بستري بود.
بچه ها لباسهايش را شسته بودند. خبردار که شد،
بلند شد برود لباس هاي آن ها را بشويد.
گفتم«برادر احمد،پاتون رو تازه گچ گرفتن اگه گچ خيس بشه، پاتون عفونت ميکنه.»
گفت«هيچي نميشه.»
رفت توي حمام و لباس همه بچه ها را شست.نصف روز طول کشيد. گفتيم الآن تمام گچ نم برداشته و بايد عوضش کرد.اما يک قطره آب هم روي گچ نريخته بود.
ميگفت«مال بيت المال بود،مواظب بودم خيس نشه.»
.
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
🌱 علی میگفت: خدا کند که جنازه من به دستتان نرسد؛ دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب هم شده، از این خاک را اشغال کنم.
"شهید مفقودالاثر، #علی_تجلایی"
.