📚 ﷽ 📚
قافلهای بُد به رهی رهسپار
شد به کفِ رهزنِ چَندی دُچار
یک تن از آن قافله ز اندازه بیش
گشت هراسان و فَکار و پریش
گفت به وی دیگری: این حال چیست؟!
یا مگرت اَمتَعه و مال چیست؟
گفت مرا زر بوَد اندر به بار
با گُهر و لعل و دُرِ شاهوار
گفت گمان کن ز کَفَت راهزن
آن بِرُبوده است، عطا کن به من
تا مگر آنرا به سلامت برَم
باز بدستت ز وفا بسپُرَم
داد ز استر به کفِ وی عَنان
او بملا رفت سوی رهزنان
بانگ زدندش که چه داری به بار؟
گفت زر و لعل و گُهَر بیشمار
باورشان نامد از آن راستکیش
از چه سبب؟ از کجیِ طبعِ خویش!
دست نکردند بهسویش دراز
او به شعف میشد و میگفت باز
رحمتِ حق شاملِ آن طبع راست
کاین سخنِ راست از آن طبع خاست
"راستی آور که شوی رستگار"
"راستی از تو، ظفر از کردگار"
راستی ار هم تو ظفر خواستی
همچو صغیر، آن طلب از راستی
🖋#صغیر_اصفهانی
➰#شعر
@sulookmanavi