انقدر دلم یهو براشون تنگ شده که خدا میدونه؛ یه وقتایی مرض دارم میرم گذشته هارو شخم میزنم و به این فکر میکنم چجوری میتونستم انقدر راحت حرف بزنم؟
فکر اینکه این آخرین سالیه که میتونم از مدرسه لذت ببرم واقعا دردناکه ولی وقتی به این فکر میکنم که هنوز ۸ ماه مونده میخوام زودتر چشم به هم بذارم و بگذره.
شبا وقتی مدرسه خلوته خیلی خوش میگذره مخصوصا اون بخشش که قشنگ انگار خونه ی خودته😭
جدی مدرسه شده خونه ی دوممون.
-
از قبل هم میدونستم اگر دیگه اونطوری همدیگرو نبینیم رابطمون کمرنگ میشه، اما اینکه الان دارم بهش اطمین
میدونی، سلام فرد x اینجا ۱۴۰۳ ئه و حالا یقین پیدا کردم مدرسه یه چییز دیگس.
از اینکه باز بهم نزدیک تر شدیم واقعا خوشحالم، از اینکه دیگه پیشت حس احمق بودن ندارم و کاری کردی اعتماد به نفس داشته باشم خوشحالم و واقعا باهات خوش میگذره.
میدونم هرگز قرار نیست اینو ببینی ( برای بار هزارم) ولی انقدر حس خوبی دارم که اگر ننویسمش انگار بی انصافیه.