روایتی بسیار تامل برانگیز
بندهی خدایی پیش #امام_رضا علیهالسلام آمدند و گفتند: آقا من فقیرم، اگر میشود به من کمک کنید. امام رضا علیهالسلام یک سینی انگور پیش او گذاشت. یک شاخه انگور برداشت و به او داد. گفت آقا انگور چه به کار من میآید شکم زن و بچهام گرسنه هستند. انگور را گذاشت توی سینی. چند لحظه گذشت یک بنده خدای دیگری وارد اتاق شد. به امام رضا علیهالسلام سلام کرد. حضرت یک دانه انگور به او داد. برق خوشحالی در چشمش جهید. گفت آقا ممنونم، من دلم تنگ شده بود آمدم شما را ببینم، شما چقدر کریم هستید. حضرت یک شاخه انگور به او داد. گفت: آقا همان دانه بس است این را داخل یک ظرف آب میچکانم تا همه فامیل و اطرافیانم از آن بخورند و متبرک شوند، شما چقدر بزرگوارید. حضرت سینی انگور را به او داد. گفت آقا من زبان تشکر ندارم، زبانم لال من فقط آمدم شما را ببینم، شما اینقدر #کرامت دارید.
حضرت فرمودند چیزی بیاورید میخواهم بنویسم. حضرت فرمودند باغ انگورم را به او دادم. گفتند آقا من زبانم لال است نمیتوانم تشکر کنم. حضرت فرمودند زمینهای اطرافش را که مال من است به تو میدهم. آن بنده خدا که اول آمده بود یک مرتبه برآشفته شد گفت: من فقیر بودم او فقط دلش برای شما تنگ شده بود آمده بود تا شما را ببیند شما به او این همه دادید. حضرت زیر آن نوشتهای که باغ را بخشیده بود نوشت:
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ
همانا اگر شكر كنيد، قطعاً (نعمتهاى) شما را مىافزايم، و اگر كفران كنيد البتّه عذاب من سخت است.
نســـــآفتابـــــل
سروش
is.gd/86eSCa
ایتا
is.gd/1TzlRl
تلگرام
is.gd/rQFsKp
اینستاگرام
is.gd/LtY4m9
کلوبداتکام
is.gd/oFRdvh