گفتازدلتنگےبنویس...
گفتمدلتنگڪے؟
گفت: «ح» !
گفتم«ح»مثلچے؟
گفتبنویسحمثل :
حسین،حرم،حیات
گفتجملہبسـٰاز !
بابغضنوشتم :
دلتنگےیعنےحسین
حسیــنیعنےحـرم
حــرمیعنےحیــٰات
حیـٰاتیعنے...
منبےعشقحسینمیمیرم..
#اباعبدالله
دلمگرمخداییاستکهباتمامِ
بدیهاوگناهانم؛
بازهمهوایدلمراداردوهیچوقت
امیدمراناامیدنمیکند🌙
#ربِمن
دلمگرمخداییاستکهباتمامِ
بدیهاوگناهانم؛
بازهمهوایدلمراداردوهیچوقت
امیدمراناامیدنمیکند🌙
#ربِمن
بخونید خیلی قشنگه❤️🥹
یه روز مهندس انگلیسی اومده بود برای سیستم تهویه ای حرم امام رضا (ع) وقتی داشت داخل صحنه رو بازدید میکرد چشمش خورد به پنجره فولاد آقا، رو کرد به مترجمش چرا اینقدر اینجا شلوغ و این دستمالها چیه که مردم به اون میبندن؟؟
گفت: ما شیعه های ایران هر مشکلی داریم میایم اینجا و این دستمالها رو میبندیم تا مشکلمون زودتر حل بشه
که دیدم مهندس کراواتشو از گردنش درآورد و بست به پنجره فولاد آقا. چند قدمی از کنار پنجره دور نشده بودیم که تلفنش زنگ خورد
مترجم میگه دیدم حالش دگرگون شد نمی تونست حرف بزنه😢بعد از این که حالش بهتر شد گفتم اتفاقی افتاده
دستاش میلرزید گفت خانمم بود ما توخونه،یه دختر فلج داریم زنگ زده میگه کجایی،بهش گفتم :چرا گفت: یه شخصی اومده بود جلوی در گفت من رضا هستم همسرتون منو فرستاده اومدم دخترون رو ببینم
برای چند لحظه اومد تو اتاق بچه یه نگاهی بهش کرد یه دستی کشید و گفت به آقاتون بگید مشکلش حل شد و رفت بعد از این که برگشتم اتاق بچه دیدم ایستاده رو جفت پاهاش داره راه میره این آقا کی بود فرستادی وقتی رفتم جلوی در رفته بود...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا😭😭😭😭😭😭😭
از دستش ندیدا
بخدا اگر رد شدی نخوندی
ضرر کردی ❤️🩹
یهو یادم به پنجره فولاد امام رضا (علیه السلام) اومد
اینکه چه حسی داره
البته میدونی من تاحالا حسش نکردم🥺
وقتی صبح امتحان شیمی از ۲ونیم فصل داری الان تازه وسط فصل دویی😂🥺😭
همه این خیارو باهم دارم
خواببمم میادددد
خدااا
#رمان غریبه
#پارت ۱۵
برگشتم خونه مامان و بابا از کارن پرسیدند گفتم منو پیاده کرد و رفت
رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم
هرچی فکر کردم میدیدم نمیشه با رفتار ضد و نقیض کارن کنار اومد
از یه طرف میخواست منو از این قضیه آگاه کنه که به نوعی قراره منو بخرن و از یه طرف هم منو مجبور به گفتن جوابی میکرد که خودش میخواست
با به یاداوردن صورتش درآخرین لحظه خندم گرفت
شده بود شبیه غول های که با سر داخل یه چیزی فرو رفتن 😂
.
کارن
دختره زشت حالا نشونش میدم
شانس آوردم که کافه مال علی بود و تونستم اونجا حمام کنم
وگرنه سرشو میکندم
البته قبول داشتم زیاده روی کرده بودم
ولی خب اونم فکر میکرد کیه؟
ولی حرفاش برام تعجب آور بود اون گفت که پدرم به دلیل دیگه ای اونو انتخاب کرده و همینم برای من جای تعجب داشت
یعنی اونا از قبل همدیگه رو میشناختن؟
قصد بابا از این کار چی بود مشخص نبود ولی میدونم که چیزی مد نظرشه
« به وقت شام »
میتوانست :
« به وقت تهران »
شود !
اگر شهدا نبودند . . . ♥️
مدیونیم حقیقتا :) -!