در عجبم از کسی که کوه را می شکافد تا به معدن جواهر برسد،
ولی خویش را نمی کاود تا به درون خود راه یابد.
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👀حجاب مال قدیمه
استاد #رحیم_پورازغدی
#درس_اخلاق
#حجاب
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
بعضی دخترای حزبالهی توئیت میزنن :
ای کاش ما پسر بودیم و خودمون رو میرسوندیم سرزمینهای اشغالی و چنین و چنان میکردیم !
مثل اینکه ملتفت نیستید رهبری برای جهاد شماها چی فرمود که خیلی هاتون عمل نکردید ...!!!
رهبری فرمودند : #فرزندآوری و #خانهداری #مجاهدتی بزرگ و #هنری_زنانه است و اگر به آن توجه شود ، پیشرفت یک جامعه تضمین خواهد شد .
متاسفانه برای #ازدواج سخت گیری می کنید ، ازدواجم که می کنید به یکی یا دو تا فرزند قناعت می کنید ..
+ خواهران حزب اللهی لطفا #ساده ازدواج کنید ، با #قناعت زندگی کنید ، چهار ، پنج تا بچه بیارید و وقف امام زمان کنید تا کشور از #تفرد و #پیری_جمعیت نجات پیدا کنه .
اون موقع شما #شهید_زندهاید !
عرصهی جهاد شما اینه !!!
این جهاد رو رها کردید ،
چسبیدید به اینکه کاش پسر بودید و
فلان جهاد رو میکردید !!
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
#در سامرا بود و ملقب بود به شیرِ سامرا میگفت که حضرتآقا و یا نماینده ایشان امر کنند که کار شما اینجا مهمتر است من قبول میکنم،
بگویند برو رفتگر محله باش نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد من می رفتم،همان کاری که نیاز نظام است انجام می دادم و به این نتیجه رسید که دفاع از حرمین و مبارزه با تکفیری ها الان خط مقدم دفاع از اسلام است.
🌹 شهید مهدی نوروزی
امروز سالروز شهادتشون بود
هدیه به روحشان صلوات 🕊
کتابِ دیدار پس از غروب
و مستند برادران
درباره این شهید بزرگوار هست
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
@Ostad_Shojaeجهاد الکی.mp3
زمان:
حجم:
7.91M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
خیّرها، جهادگرها، فعالان فرهنگی،
فعالان رسانه و .... که مشغول خالهبازیاند و تصور میکنند کارشون خیلی درسته!
منبع:صوت 44 از مبحث شرح دعای ندبه
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙استاد شجاعی
آزمونی که قبل از ظهور# امام_زمان عج از همه میگیرند!!
بسیار شنیدنی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت86
اولین صندلی خالی که پیدا کردیم، نزدیک هم نشستیم.
آقایی برای صحبت و اعلام زمان امتحان بالای سالن ایستاده بود. بعد از همکارانش خواهش کرد که سوالات را پخش کند.
نگاهم به نرگس اُفتاد هردو استرس داشتیم ولی باز هم به روی هم لبخندی زدیم و به هم امید دادیم.
مراقبین شروع کردند به پخش کردن برگه ها...
سرم را پایین انداختم و زیر لب آیه الکرسی را خواندم همان موقع بود یک جفت کفش واکس زده جلوی پایم ایستاد و برگه ای را به طرفم گرفت کفش ها برایم آشنا بودند سرم را که بالا گرفتم عموی نرگس بود...
هُل شده سلامی دست و پا شکسته کردم
که با خونسردی و همان طور که نگاهش پایین بود جوابم را داد و رفت.
نگاهم را به نرگس دادم که با تعجب و آرام گفت:
من با این عمو نیاز به دشمن ندارم
خودش مراقب هست و احتمالا طراح سوالات، بعد من را اصلا کمک نکرد صبح هم بدون اطلاع رفت.
از حرص خوردن نرگس خنده ام گرفت.
شروع به پاسخ دادن کردیم سرم را بالا نمی آوردم احساس می کردم نگاه کسی دنبالم هست این باعث استرسم میشد.
چون کتاب را با عشق خوانده بودم سوالات برای من شیرین بودند با شوق می خواندم و جواب می دادم.
خیلی زود برگه ام را دادم و بیرون رفتم و منتظر نرگس نشستم .
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸