eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
1.1هزار دنبال‌کننده
97.5هزار عکس
126.9هزار ویدیو
586 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 تبلیغات،تبادل @rezaeii1361 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بابا آمده ام مهمانی خانه ی پدری میدانی این روزها چه چیز نبودت را برایم سخت‌تر کرده است؟ بابای خوبم، میدانی که نبودت دلم را چرا این روزها بیشتر آتش می‌زند؟ بابا جان، این روزها یاد دخترانه های کربلا که می افتم تا عمق جانم سوگ دشت نینوا را حس میکنم. حس نبود پدر را، حس غربت در این مأواها را، حس مظلومیت آل علی، حس یتیمی را.... بابا جان میدانی این روزها که روضه کربلا را می شنوم تمام سوگ نبود تو برایم روضه مجسم دشت نینوا می شود. بابا جان، غربت دختران امام حسین (ع) چه سخت است. حال میفهمم دلیل گریان بودن آسمان را در آن لحظه. بابا جان، بابای مهربانم، میبینی من هم چون دختران حسین یتیم جاهلیت دوران شده ام. بابا جان آمده ام مهمانی، آمده ام به لطف دختر بودنم برایت دخترانه رفتار کنم، اما حسرتا که فقط میتوانم گرد و غبارقاب عکس زیبایت را بزداییم..... ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊️🥀🕯️🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقـدر‌دوسـتـت‌دارمـ ڪہ‌ڪلمہ‌ڪم‌مـے‌آورم‌‌ مقـابـل‌توصیف‌‌عشـقَـت:) ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊️🥀🕯️🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر عصر جمعه در خانه اش مراسم روضه داشت یک مجلس روضه خانوادگی مخصوص خودش،خانمش و بچه‌هایش ... در این روضه‌ها دنبال تربیت خودش و خانواده‌اش بود. ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊️🥀🕯️🥀🕊️🌴
وقتی خبردار شد حسین را گرفته اند ، یک نفس خودش را رساند ژاندارمری . _ داداش اینجا چیکار میکنی؟ _ ژاندارمری یه تعداد نیرو می خواسته، مارو آوردن اینجا که بریم سربازی. همه چیز زیر سر خان روستا بود. از مذهبی جماعت خوشش نمی آمد. دسیسه کرده بود چند تا از جوان هارا ببرند خدمت که یکی از آن ها، پسر بزرگ خانواده سلیمانی. حسین تازه ازدواج کرده بود.. _قاسم پچ پچی درِ گوش برادر بزرگش کرد و فرستادش خانه. خودش مانده بود توی صف تا به جای برادر تازه دامادش برود سربازی . _ دارودسته خان که حسین را دیدند ، دوباره فرستادند دنبال ژاندارمری که بیاید او را بگیرند .آن موقع کرمان صد سرباز میخواست ؛ دوباره همه را به صف کردند . _حسین ایستاده بود جلوی برادرش قاسم، اسامی صد نفر را خواندند که ببرند کرمان ، بقیه جوان ها هم معاف از خدمت زیر پرچم شدند. قاسم خوش شانس بود که معاف شد؛ اما دوباره رفت پیش حسین . _داداش فرار کن برو، من به جات هستم! قاسم، آخر هم به اسم حسین رفت خدمت سربازی راوی: سرهنگ خلیلی ، فرمانده اسبق ناحیه سپاه بم ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊️🥀🕯️🥀🕊️🌴
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: استقلال فقط یک بعد جغرافیایی نیست که یکجایی از کشور اگر خدشه‌ای بر او وارد شد، اونجا رگ گردن ما بیرون بزند. استقلال در همه ابعاد است. استقلال در فرهنگ ماست، استقلال در مسئله دینی ماست. استقلال در موضوعات اقتصادی ماست. استقلال در موضوعات فرهنگی ماست. همه این سطوح استقلال شاملش می‌شود. استقلال یک بعد ندارد. ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊️🥀🕯️🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۴۵-۱۴۶ 🔻ادامه قسمت : ۷۶ با دیدن چنین وضعیتی، دلهره و نگرانی در دل بچّه ها به وجود می آمد. از فرمانده گروهان گرفته تا سربازها و بسیجی ها، همگی می آمدند پیش خط نگه دارها و دیده بان ها، می پرسیدند《چه خبر شده؟! می خواد اتفاقی بیفته؟! چه کار می خوان بکنن؟!》. حسین با آن سن کمش می خندید و می گفت《نگران نباشید! خیال تون راحت! دارن با چند تا تانک مانور می دن. اصلاً خبری در خط شون نیست.》 حسین به کارش وارد بود. بچّه ها با شنیدن این حرف ها، کمی آرامش می گرفتند. بعضی وقت ها، شدّت تیرها زیاد می شد. حسین، با فرمانده گردان یا معاون گردان می رفت سنگر کمین که زیرزمینی ساخته شده بود و حدود 300 متر با خط اوّل فاصله داشت. با هم، از نزدیک، اوضاع را بررسی می کردند و وضعیت خط را می سنجیدند. حسین با بردن فرمانده یا معاون گردان رزمی باعث می شد ترس خیلی ها بریزد و آرامش به خط برگردد. قسمت : ۷۷ همرزم شهید: احمد نخعی بابچّه های اطلاعات عملیات برای شناسایی به سمت ارتفاعات غرب آمده بودیم. برای این که جلب توجه نکنیم، امکانات زیادی با خود نیاورده بودیم؛فقط بعضی وسایل لازم مثل پتو و لباس آورده بودیم. خودمان هم با یک ماشین آمده بودیم. روز بعد، یک ماشین برای ترددمان آمد.صبح که می شد،می بایست من و یکی دیگر از بچّه ها، برای تهیه ی صبحانه از ارتفاعات پایین می آمدیم، داخل روستا می شدیم، نان و پنیر و هر چه را که می شد،می گرفتیم. هر بار که می خواستیم سمت روستا بیاییم، حسین خیلی نگران می شد. می گفت: احمد، خیلی حواست رو جمع کن. منافق زیاده. احتمال داره چیزی توی غذای بچّه ها بریزند. این ها خیلی نامردند. حسین حق داشت نگران باشد. یک روز صبح، با خود حسین رفتم برای تهیه ی صبحانه و نان. از قصد، نان ها را خیلی شور کرده بودند. ادامه دارد...... 👇 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊️🥀🕯️🥀🕊️🌴 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨