۱۶_۲۰۲۴_۰۳_۲۸_۱۷_۴۲_۱۸_۲۰۵.mp3
2.42M
💚 کیمیای صلوات
سیری در فضائل بیانتهای ذکر شریف صلوات
🎧 #قسمت_شانزدهم
1639828760815_1.m4a
10.9M
#عمل_نجات_دهنده
#قسمت_شانزدهم
🌼عمل مقبول
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
16.mp3
5.84M
📚 مجموعه 30 قسمتی "هیچکس به من نگفت...!"
📝 #قسمت_شانزدهُم 6⃣1⃣
🎙 به کلام : مصطفی صالحی
🎼 تنظیم: بابک رحیمی
📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی
#نشر = #صدقه_جاریه
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
آشتی با امام عصر 16.mp3
9.61M
.
📚 مجموعه شنیدنی: «آشتی با امام عصر(عج)»
👈🎧 #قسمت_شانزدهم: « دعا بخوانیم...»
✍🏻برگرفته از کتاب: دکتر علی هراتیان
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر = #صدقه_جاریه
#نذرظهور
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
به سوی نور16.mp3
18.69M
📚 مجله صوتی شنیدنی: «به سوی نور»
👈🎧 #قسمت_شانزدهُم 16
🎙 به کلام و تنظیم مدیرکانال: #مصطفی_صالحی
#نشر دهید که صدقه ای است جاریه!
#نشر دهید، به امید التیام داغی که از غربت بر دل امام است😔
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
#داستان_واقعی
#ایلماه
#قسمت_شانزدهم🎬:
روز اول به خاطر خستگی ولیعهد، اغلب اوقات آنها در حال استراحت بودند به ایلماه اتاقی در طبقه اول عمارت ولیعهد دادند.
اتاقی که درست زیر پله ها قرار داشت و برای آنان شاید حکم انبار کوچکی را داشت ولی همین اتاق که نقش انبار عمارت را داشت از اتاق ایلماه در روستای کهنمو بزرگتر و زیباتر بود که با وسایلی گران قیمت پوشیده شده بود، در این اتاق تختی یک نفره که روی آن تشکی نرم و بالشتی که بی شک از پر قو بود وجود داشت و کمدهای چوبی که در هر کدام چیزی به چشم می خورد، قرار داشت
ایلماه داخل اتاق برای اولین بار بعد از سفر، لباس مردانه را از تن بیرون آورد و در قالب دخترکی بازیگوش درآمد که به جایی اعجاب انگیز آمده و بعد از کنکاش در وسایل اتاق ، در را محکم بست و خود را به تختخواب گرم و نرم سپرد.
خورشید تازه از پشت کوه ها سر زده بود که ناصر میرزا به همراه بهروز از عمارت ولیعهد خارج شدند تا ولیعهد برای صرف صبحانه خود را به عمارت پدرش محمدشاه قاجار برساند و همراه پدر و مادرش ملک جهان خانم صبحانه را صرف کنند و ایلماه هم در آن زمان پایین عمارت منتظر برگشتن ناصر میرزا بود.
بعد از صرف صبحانه، ملک جهان خانم به ناصر میرزا دستور داد که به عمارت ملکه بیاید او می خواست به طور خصوصی با پسرش صحبت کند.
ایلماه جلوی عمارت مانند نگهبانی کارکشته نگهبانی می داد و مدام با قدم های بلندش از این طرف به آن طرف می رفت، در همین حین متوجه حضور ناصر میرزا شد که بالای پله ها ایستاده بود، ایلماه می خواست خودش را با شتاب به او برساند و از چهار پله جلو عمارت بالا برود که متوجه حضور ملک جهان خانم شد که داشت از عمارت شاهانه خارج میشد و درست پشت سر ناصر میرزا بود.
ایلماه ترسید که ملک جهان خانم او را ببیند، برای همین خودش را کنار کشید او تصمیم گرفته بود تا سر حد امکان از این زن مرموز که ناصر میرزا هم از او حذر می کرد، دوری کند.
ملک جهان خانم بیرون آمد بدون آنکه کوچکترین نگاهی به نگهبانان قصر و ایلماه کند، رو به ناصر میرزا گفت: به دنبال من بیا! ناصر میرزا که انگار می خواست کلامی به ایلماه بگوید کمی تعلل کرد که همین باعث عصبانیت ملک جهان خانم شد و ملک جهان خانم برای بار دوم گفت: مگر نشنیدی؟! گفتم همین الان به دنبال من بیا...
ناصر میرزا گفت: چشم به روی چشم حالا چه توفیری می کند، الان بیایم یا نیم ساعت دیگر؟! اجازه بدهید کاری واجب دارم و برمی گردم.
ملک جهان خانم با تغَیّر گفت: همین الان باید بیایی
ناصر میرزا چشمی گفت و به ناچار به دنبال ملک جهان خانم حرکت کرد بهروز هم به دنبال آنها روان شد
قلب ایلماه درون دلش به شدت می تپید، چرا که فاصله اش با بانوی اول ایران که برای او حکم عزرائیل را داشت کمتر از چند قدم بود و از طرفی انگار دلش گواهی خبرهای بدی به او میداد، احساسی گنگ و خیلی بد داشت.
ادامه دارد...
📝به قلم:طاهره سادات حسینی
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴