eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
1.2هزار دنبال‌کننده
104.5هزار عکس
137.1هزار ویدیو
634 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
SAMERI-17.mp3
3.46M
❌ ❌ مهم ❌ ❌ خواب . رویا . مکاشفه ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
۱۷_۲۰۲۴_۰۳_۲۹_۱۵_۳۴_۴۰_۱۷۲.mp3
2.76M
💚 کیمیای صلوات سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧
17.mp3
6.36M
"هیچکس به من نگفت...!" 📝 7⃣1⃣ 🎙 به کلام : مصطفی صالحی 🎼 تنظیم: بابک رحیمی 📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی = 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
آشتی با امام عصر 17.mp3
12.01M
. 📚 مجموعه شنیدنی: «آشتی با امام عصر(عج)» 👈🎧 : « توسل به امام عصر(عج)» ✍🏻برگرفته از کتاب: دکتر علی هراتیان 🎙 به کلام و تنظیم : = ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
کانال سیاست دشمنان مهدویت
#داستان_واقعی #ایلماه #قسمت_شانزدهم🎬: روز اول به خاطر خستگی ولیعهد، اغلب اوقات آنها در حال استراح
🎬: فاصله عمارت شاهانه تا اقامتگاه ملکه زیاد نبود و البته این فاصله کم، بسیار روح افزا و مملو از گلهای رنگانگی بود که ایلماه با اینکه بچه روستا و جنگل بود، نمونه اش را در آنجا ندیده بود، اصلا نگاه کردن به اینهمه زیبایی و گلهای مختلف روح او را جلا میداد و کمی از استرسش کم می نمود. جلوی پله های عمارت ملکه رسیدند، ایلماه می خواست همانند قبلا که جلوی عمارت شاهانه به انتظار نشسته بود، منتظر ناصر میرزا باشد که ناصر میرزا با نگاه کوتاهی که به پشت سرش کرد به او اشاره ای نامحسوس نمود تا دنبالش بیاید و این نشان میداد که ناصر میرزا علاقه شدیدی به ایلماه دارد و از نگرانی او آگاه است و می خواهد ایلماه در همان لحظه اول از علت احضارش توسط مادر باخبر شود. البته ایلماه هم کلاهی بر سر داشت که تا روی ابروهایش را پوشش می داد و چهره اش قابل تشخیص نبود و از طرفی ملک جهان خانم چندین سال بود ایلماه را ندیده بود و نمی توانست چهره او را که اینک همچون دخترکی نوجوان و سرزنده در قالب مردی جوان در زیر کلاه و لباس سربازی پنهان بود، تشخیص دهد. ایلماه در حالیکه چهره اش جدیت همیشگی را داشت اما در دل از اینهمه توجه ناصر میرزا به او شاد بود، پس به دنبال ناصر میرزا حرکت کرد و باز جلوی ورودی در عمارت ، نگهبان مانع ورود او شد و ناصر میرزا با لحنی قاطع گفت: بهروز محافظ مخصوص من است و باید سایه به سایه ام حرکت کند. نگهبان که بی اجازه ملک جهان خانم قادر نبود حرکتی کند ، منتظر امر ملک جهان خانم بود که در این هنگام ملکه ایران نگاهی سرسری به ایلماه کرد و با اشاره دست به نگهبان فهماند مانع ورود ایلماه نشود و سپس خودش را نزدیک ولیعهد کشانید و گفت: مگر صد بار به تو نگفتم که به هیچ کس جز خودت اعتماد نکن، این محافظ شخصی آیا آنقدر مطمين است که می تواند به عمارت ملکه قدم نهد؟! و بعد آهسته تر ادامه داد: اینبار برای اینکه شان و منزلتت در بین سربازان حفظ شود با این کار مخالفتی نکردم، اما دیگر تکرار نشود و هیچ وقت، هیچ‌کس را اینقدر به خود نزدیک نکن... در ضمن در فرصتی مناسب باید به من توضیح دهی که این محافظ را از کجا و چگونه برگزیدی و چه جور امتحان خود را پس داده که اینگونه مورد اعتماد ولیعهد مملکت ایران قرار گرفته است. ناصر میرزا سری تکان داد و گفت چشم... حالا وارد عمارت ملکه شدند، عمارتی که درست شبیه عمارت ولیعهد بود اما با این تفاوت که بزرگتر از آن بود و تزیینات بیشتری داشت. ملک جهان خانم به سمت اتاقی در انتهای تالار حرکت کرد و ناصر میرزا هم به دنبالش و ایلماه هم با یک قدم عقب تر آنها را تعقیب می کرد. ملک جهان خانم وارد اتاق شد و ولیعهد هم به دنبالش داخل شد که صدای ملکه بلند شد: آن در را ببند، نکند توقع داری محافظ شخصی ات را در خلوت مادر و پسری وارد کنی؟! نترس اینجا خطری تو را تهدید نمی کند تا تو مجبور باشی با خود محافظ بیاوری و بلند تر فریاد زد: آن در را ببند. در اتاق بسته شد و ایلماه پشت در ایستاد و سراپا گوش شده بود تا بفهمد چه چیزی بین این مادر مرموز و پسر نوجوانش در حال رخ دادن و گفتگوست. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺