eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
1.2هزار دنبال‌کننده
104.4هزار عکس
136.9هزار ویدیو
634 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا میگه : ببین❗️صداتو بیار پایین فکر کردی به صدای بلنده؟ اگه به اینه که خر از شما مرد تره!! ا😐😐 😅😅اینم آیه اش👆 به کیا میگه⁉️ به کسایی که فکر میکنن اگه دادبزنن کارشون راه میفته و خیلی مردن😏 📣 قسمت جدید کتاب راهنما 👆👆 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎
43.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️این قسمت: اول حجاب یا ربا و اقتصاد🤔 مواظب باشیم روی منبرمون پاس گل به دشمن ندیم همون دشمنی که داره کار میکنه روی ذهن جوونای ما اول حجاب⁉️ یا اول اصلاح ربا و اقتصاد⁉️ حتما به این نکته مهم داخل کلیپ دقت کنید👆👆 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎
11.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فکر کردی فقط با تلاش و فوت و فن بیزینسی و پشتکار و ... میتونی موفق بشی؟ نه ‼️ رزق و روزی تو یک شرط دیگه هم داره که خدا توی گفته رو ببین و برای دوستات هم بفرست ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
پایانی🎬: ایلماه خودش را بالا کشید و روی تخت نشست و گفت: ببخشید بانو! اگر اجازه بدهید من اینجا را ترک کنم. مهد علیا یک تای ابرویش را بالا داد و گفت: مثلا از اینجا به کجا بروی؟ به نزد شاه بروی و دوباره غمزه چشم و ابرو بیاوری؟! ایلماه نفسش را آرام بیرون داد و گفت: من همه چیز یادم آمده، من و شاه علاقه ی شدیدی بهم داشتیم و قرار بود من به پایتخت بیایم و به عقد شاه در آیم که مهدی قلی بیگ نقشه قتل مرا کشید مهد علیا به میان حرف ایلماه پرید و گفت: آن یک اتفاق بود، اما تو نمی توانی به عقد شاه دربیایی! ایلماه نگاه تندی به مهد علیا کرد و گفت: چرا؟! چرا نمی توانم؟! چون شما نمی خواهی؟! مهدعلیا آهی کشید و گفت: نه....چون خدا نمی خواهد، آخر تو با شاه محرم هستی... ایلماه دستانش را روی دهانش گذاشت و گفت: نه...نه...یعنی چه؟! امکان ندارد، تو...تو ...دروغ می گویی مهد علیا دستان ایلماه را در دست گرفت و‌گفت: دروغی در کار نیست، تو ایلماه، دختر من و محمد شاه هستی، آن شب که پا به دنیا گذاشتی، من دعا می کردم پسر باشی تا مبادا پسر خدیجه تفرشی ولیعهد شود. اما....اما تو دختر شدی و زن سید باقر که یک رعیت بود پسر به دنیا آورد، او در آرزوی دختر بود و من در آرزوی پسر، پس با صلاحدید سید باقر جای شما را عوض کردیم. ناصرالدین شاه شیر مرا خورد و تو شیر زن سید باقر را....پس تو و شاه بی آنکه بدانید محرم یکدیگرید و این عشق...عشقی حرام است دخترم... ایلماه که باور نمی کرد این حرفها راست باشد، دستانش دو طرف سرش قرار داد و فریاد زد نه....نه..... مهد علیا برای اولین بار سر دخترش را به سینه چسباند و شروع به نوازش کرد و گفت: ایلماه...هیچ وقت خودت را در آینه دیده ای؟! هیچ وقت به خودت نگفتی که چقدر شبیه ملکه ی ایران، ملک جهان خانم هستی؟! دخترم....من مادر نامهربانی بودم، اما مجبور بودم چنین کنم... مهد علیا حرف می زد و حرف میزد و ایلماه همچون انسان های مجنون سرش را تکان میداد و باران اشک چشمانش به تکاپو بود.. یک هفته از این موضوع گذشت، یک هفته ای که شاه همه جا را دنبال ایلماه گشت اما نمی دانست او در عمارت مهد علیاست. با تدبیر مهد علیا، ایلماه به نام افسانه دختر مهدی قلی بیگ با صندوقچه ای ازسکه و طلا و اموالی زیاد راهی خراسان شد و مهدی قلی بیگ ماموریت یافت تا همراه افسانه شود و عروسی باشکوهی در خراسان برایش برپا کند. ننه سکینه هم که عباسش را پیدا کرده بود به همراه استاد قاسم با این کاروان راهی شد و ایلماه بدون آنکه مردم بفهمند او شاهزاده خانم این مملکت است، عروس دربار خراسان شد و ناصرالدین شاه هیچ وقت نفهمید که پسر سید باقر است و جای ایلماه را گرفته و اصلا نفهمید ایلماه یک باره کجا غیبش زد و از کجا آمد و به کجا رفت. پایان به قلم: طاهره سادات حسینی ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷🕯🌷🕊️🌴