شـدهام از حَــــــرَمَـت، تــا بـه ابــــد، شـرمنده
چـه کنـــم یک تنـه بـا لشکــرِ بــد؟ شـرمنده
آمــدم، تــا نــرســـد بــر تــو گــــزنــدی، هــرگــز
عهــد بستـــم، بـه خــداونـدِ اَحَـــد، شـرمنده
کنم ای خـواجه،چو پروانه طـوافت هر دَم
تـا رســانــم بـه تـو همـــــواره مـــدد، شرمنده
نگـذارم کـه لبـــی، تشنـه بمــــانـد ز عطـش
شکنـم پشـتِ عــدو را چــو اَسـد، شـرمنده
بـه دلـــم بــود کـه تنهــــا نشــوی بـا دشمـن
شــدهای یکّــه بـه میـــدانِ نبــــــرد، شـرمنده
آب شـرمنـدهٔ من گشت، من از روی شما
مَبَــرَم خیمـه، تـو ای شــاهٔ خـــرد! شـرمنده
مَشک شد پـاره و بـا سـر به زمیـن افتـادم
رهٔ من گشت، در این بادیه سد، شرمنده
از تـو شــرمنـدهٔ شــرمنـدهٔ شــرمنـده شــدم
شده شعرم،ز تو شرمنده و من، شرمنده
حــرمتـم را تـو یقیـن، حفـظ نمـایـی، دانـم
دار معـــــــــذور ، ز اللـهٔ صمــــــــد، شـرمنده
#محمدرضا_فتحی