eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
1.8هزار دنبال‌کننده
139.7هزار عکس
184.1هزار ویدیو
820 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت4 من با خنده بهش گفتم: - برو بابا... حالا فقیر، بد بخت، بیا دنبالم برای تو هم خرید می کنم! مینو با اَخم ساختگی رو کرد بهم و گفت: چرت و پرت نگو... تو دنبالم بیا بستنی امروز با من.. خرید را با لباس شب شروع کردیم. همیشه لباس های سنگین و به قول حاج بابا عاقل را دوست داشتم. ولی چند وقتی دیگر بی اهمیت لباس می پوشیدم کوتاه،تنگ ،جلف دیگر حاج بابا نبود که یاد آوری ام کند. مینو و سوگل دوتا پیراهن کوتاه و مزخرف گرفتند و با چه ذوقی که چقدر ماه می شویم تو این لباس ها شروع کردن به رفتن. من عقب تر از آن ها بودم که پشت ویترین یک لباس آبی بلند نظرم را جلب کرد. چون هم شیک و هم به نسبت بقیه ی لباس ها پوشیده تر بود برای خریدش معطل نکردم. بعد از خرید لباس من ؛ رفتیم کافی شاپ  پاساژ تا بستنی که مهمان مینو بودیم را نوش جان کنیم... نزدیک ظهر بود و برای نهار به پیشنهاد سوگل رفتیم رستورانی که نیم ساعتی از شهر فاصله داشت. وارد یک رستوران باغ شیک و شلوغ شدیم. داخل رستوران که شدیم کلی سر و صدا داشتیم با تیپ های جلفی هم که زده بودیم تقریبا همه نگاهمان می کردند ولی ما بی اهمیت به چشم های اطرافمان نهار خوردیم و گشتی تو باغ زدیم و به طرف خانه حرکت کردیم تا شب برای مهمانی آماده شویم. موقع پیاده شدن سوگل بهم گفت: - ساعت هشت می آیم ؛ آماده باش چون مهمانی بیرون از شهر هست باید زود حرکت کنیم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 ♦️♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸