eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
811 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
📋 خطبه‌ی حضرت زینب (س) در 👇🏻👇🏻👇🏻
🔰🔰🔰 هر کید و مکر، و هر سعی و تلاش که داری به کار بند، سوگند به خدای که هرگز نمی‌توانی، یاد و نام ما را محو و وحی ما را بمیرانی، چه دوران ما را درک نکرده، این عار و ننگ از تو زدوده نگردد. آیا جز این است که رأی تو سست است و باطل، و روزگارت محدود و اندک، و جمعیت تو پراکنده گردد، آری، آن روز که ندا رسد: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ. پس حمد بر خدای راست که برای اوّل ما سعادت و مغفرت، و برای آخر ما شهادت و رحمت مقرر فرمود. از خدا مسئلت می‌کنیم ثواب آنان را تکمیل فرموده و موجبات فزونی آن را فراهم آورد، و خلافت را بر ما نیکو گرداند، چه او رحیم و ودود است، خدای ما را بس است چه نیکو وکیلی است. 🆔 @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌀 روزبه‌روز هوا گرم‌تر می‌شد. همیشه تابستانِ بچه‌ها در اهواز، زودتر از تهران و شهرهای دیگر شروع می‌شود. گرمای آنجا آن‌قدر شدید است که در طول روز نمی‌شود بیرون از خانه ماند، 😫 اما برای ما زمستان و تابستان فرقی نداشت. دنبال بازی بودیم و هیجان.😊 🌀 تنها قسمتی که در خانه کولر گازی داشت، اتاق پذیرایی بود. مادرم در را قفل می‌کرد 🔐 و خودش هم زیر پنجره می‌خوابید تا ما از آنجا هم نتوانیم برویم داخل حیاط. درِ حیاط جلویی و پشتی هم قفل بود. صدای در حیاط بلند شد، بچه‌ها در کوچه منتظرمان بودند. 🌀 مادرم را صدا زدیم و با التماس گفتیم: «مامان بذار بریم توی کوچه با بچه‌ها بازی کنیم!» 🙏 مادرم همان‌طور که دستش روی چشم‌هایش بود گفت: «توی خونه بازی کنید!» باز هم التماس کردیم. 🙏 گفت: «تهِ بازی توی کوچه همیشه دعواست!» بعد هم خوابید. آبجی و مرتضی هم کنارش دراز کشیدند. 🌀 من و مصطفی از اتاق زدیم بیرون تا بلکه راه فراری پیدا کنیم. اول رفتیم آشپزخانه، چشم مصطفی به تهویه افتاد. گفت: «داداش بیا از تهویه فرار کنیم!» بابا هنوز تهویه را میخ نکرده بود. فقط با پارچه و چوب دورش را محکم کرده بود. رفتم روی کابینت و راه تهویه را باز کردم. به مصطفی گفتم: «بیا روی کولم!» مصطفی خودش را بالا کشید، اما شیشه‌ی جلوی تهویه مانع بود. ناامید آمد پایین.😔 🌀 سراغ اتاق مامان و بابا رفتیم. چشممان به جای کولر اتاق افتاد که بابا تنها با یک تکه چوب و چند تا میخ جلویش را بسته بود. دِراوِر بزرگ قهوه‌ای‌رنگ جلوی راهمان بود. تمام کشوهایش را درآوردیم و انداختیم وسط اتاق. اتاق جای راه رفتن نداشت. دراور سبک شد و توانستیم بکشیمش کنار. از داخل کولر رد شدیم و به حیاط رسیدیم.😊 از بلوک‌های سیمانی خودمان را بالا کشیدیم و رسیدیم به پشت‌بام و از آن طرفِ دیوار خودمان را پایین کشیدیم و بالاخره به کوچه رسیدیم.😊 🌀 بچه‌ها به خاطر ما فوتبال بازی نکرده بودند. کوچه را خط‌کشی کردند برای بازی رابط. آخرِ این بازی به قول مامان، دعوا و کتک‌کاری بود. من و مصطفی و رضا در یک گروه بودیم، مزدک و سامان و حبیب هم در یک گروه بودند. چند دست پشت سرِ هم بازی کردیم و به دور آخر رسیدیم. 🌀 به بچه‌ها گفتم: «اگه این دست رو هم خوب بازی کنیم برنده‌ایم!» داشتیم می‌بردیم که مزدک بی‌هوا یکی زد زیر ِگوش مصطفی. 😡 میخواستیم درگیر بشویم که مادر مزدک از سرکار آمد و گفت: «ای وای چی شده که میخواید دعوا کنید؟» 😱 مصطفی با بغض و صورت قرمز رفت پیش مادر مزدک.😔 همان‌طور که سعی می‌کرد اشکش جاری نشود به مزدک اشاره کرد و گفت: «دیده گروهش داره می‌بازه، برای همین بهم سیلی زد!» مزدک آمد وسط و گفت: «چرا دروغ می‌گی؟ 😳 فحش دادی منم هولت دادم!» مصطفی گفت: «ای دروغ‌گو! تو چشمام نگاه کن و باز این حرف رو بزن!» زل زد به چشمان مصطفی و حرف‌هایش را تکرار کرد. مصطفی هم وقتی دید این‌طوری است یکی خواباند زیرگوشش. 🌀 یک‌دفعه در کوچه ولوله‌ای به‌پا شد. مصطفی فرار کرد و تا سر کوچه دوید. مزدک هم دنبالش، من هم دنبال مزدک. از پشت سر لباسش را کشیدم و تا توانستم زدمش. مادر مزدک رسید به ما، دستمان را گرفت و برد جلوی در خانه. 🌀 مامان با صدای زنگ از خواب بیدار شد. از صورت و لباس‌های خاکی ما تعجب نکرد. از مادر مزدک عذرخواهی کرد و ما را فرستاد داخل خانه. من و مصطفی به سمت حیاط پشتی فرار کردیم غافل از اینکه در قفل است. داخل آشپزخانه گیر افتادیم. مصطفی غیبش زد. من بودم و مادر و کفگیر و ملاقه و هر چه که برای تنبیه خوب بود. 🌀 کتک‌ها را که خوردم مصطفی از داخل کمد بیرون آمد و با یک لبخند 😊 و بغل محکم از دل مامان درآورد!💕 از آن روز به بعد دیگر هیچ دری در خانه‌ی ما قفل نبود. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح 🆔 @syed213
قبل انتخابات میگفتند اگر رای بیاورد میشود 8 هزار تومان! مردم وحشت میکردند! روحانی رییس جمهور شد و حالا میگویند دلار در حال رسیدن به 8 هزار تومان است! ذوق کرده اند! این قدرت جنگ_روانی و رسانه است! ما با چنین عمر و عاصهایی در حال جنگ و نبرد هستیم... 🆔👇👇👇 @syed213
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_سجاد_زبرجدی #شبتون_شهدایی @syed213
#شهیدان‌زنده‌اندونزدپروردگارشان‌روزی‌می‌گیرند #سلام‌برشهدا منزلگه عشاق ِ دل آگاه حسین است بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است از مردم گمراهِ جهان راه مجویید نزدیکترین راه به الله حسین است سلام! صبحت بخیر شهید کربلا #مسعود‌ابن‌حجاج 🆔 @syed213
🌹ثواب تجهیز کردن افراد برای زیارت سیّدالشهدا علیه السلام 🌴🌴🌴🌴🌴 1)صفوان جمّال گفت: به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم: ثواب و اجر كسى كه خودش به دلیلی نمي تواند به زيارت حسین بن علی علیه السلام برود، ولى ديگرى را تجهیز می کند و می فرستد، چیست؟ فرمود: به ازای هر يك درهمى كه خرج كرده است، خداوند متعال به اندازه كوه احد به وی حسنه عطا می کند، و چند برابر هزينه هایى را كه متحمّل شده، برايش باقى مي گذارد، و نيز بلاهای نازل شده را از وى دور مي گرداند، و مال و دارایی وى را حفظ و نگهدارى مي فرمايد. 📕.(كامل الزيارات، ص129) 🌴🌴🌴🌴🌴 2)على بن ميمون به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: اگر کسی (به دلیل عذری) به زیارت حسین بن علی علیه السلام نرود، ولى كسى را از طرف خود به آنجا بفرستد، آيا جايز است؟ حضرت فرمود: بله جائز است، ولى اگر خودش برود، اجرش عظيمتر بوده و نزد پروردگارش بهتر و مطلوب تر است. 📕(كامل الزيارات، ص295) @syed213
رهبر نابغه توییت یک عرب زبان زیر پست اکانت عربی امام خامنه‌ای: منِ عربِ فرزندِ عربِ نوه‌ی عرب می گویم: ای فارس ها بخاطر چنین رهبر نابغه ای به شما حسودی مان می شود @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔰بابا از سپاه مرخصی گرفت و اثاثمان را جمع کردیم و برای زندگی راهی بند‌پی نزدیک بابلسر شدیم. 🔰دوری از فامیل و دوستان خیلی سخت بود. 😔 مدام بهانه‌ی اهواز را می‌گرفتم. مامان هم دلداری‌ام می‌داد که «ایرادی نداره، اینجا هم دوست جدید پیدا می‌کنید!» 🔰 دایی حسین هم مرتب به ما سر می‌زد. 🔰 اول مهر که شد من رفتم کلاس سوم راهنمایی و مصطفی رفت کلاس اول راهنمایی. دلهره‌ی مدرسه‌ی جدید و دوستان جدید را داشتیم.😔 دست مصطفی را گرفتم و باهم راهی مدرسه شدیم. بازهم در دلم خدا را شکر می‌کردم که خانواده‌ام هستند.😊 🔰هرچند با مصطفی جنگ و دعوا زیاد داشتیم، اما جلوی غریبه‌ها آن‌قدر پشت هم درمی‌آمدیم 💕 که کسی جرئت گفتن کوچک‌ترین حرفی را نداشته‌باشد. 🔰یک روز زنگِ آخر که تمام شد، جلوی در مدرسه منتظر مصطفی بودم که دیدم دوان‌دوان آمد و نفس‌زنان پشت سرم قایم شد. یک نفر دیگر هم پشت سرش بود که به محض دیدن من سرعتش را کم کرد. همان‌طور که پشت سرم ایستاده بود، با لهجه‌ی مازندرانی جریان بگومگو با هم‌کلاسی‌اش را برایم تعریف کرد. 🔰 حسن ولی‌زاده بعد از درگیری‌شان، برادرش حسین را صدا زد تا حال مصطفی را بگیرد. آن‌ها با هم شاخ‌به‌شاخ شدند و مصطفی یک سیلی به گوش حسین زد. 😱 حسین آمد سمتمان. من هم برای اینکه دستش به مصطفی نرسد با او دست‌به‌یقه شدم و رو‌به‌روی مدرسه حسابی باهم درگیر شدیم. 😡 🔰حسین چند ضربه با شلنگ بلوک‌زنی به من زد، من هم آنقدر گرم دعوا بودم که هیچ کدام از این ضربه‌ها را حس نکردم. 🔰کار به جایی کشید که بالاخره مجبور شدم با صورتم بکوبم به دماغش!😱 🔰خون دماغش روی لباسم ریخت. تا حسین دست به دماغش برد تا ببیند چه اتفاقی افتاده، دست مصطفی را گرفتم و فرار کردیم. 🔰بابا از سرکار آمده بود خانه. کمی کشیک کشیدیم، تا دیدیم کسی حواسش به ما نیست، رفتیم داخل اتاق لباسمان را عوض کردیم و کتاب‌هایمان را دورمان پهن کردیم و مثلا مشغول درس خواندن شدیم.📚 🔰در اتاق باز شد، بابا بالا سرمان ایستاد و پرسید: «باز دعوا کردید؟» 😠من و مصطفی خودمان را زدیم به آن راه که «دعوا کدومه؟» 😳ولی تابلو بود. هر موقع من و مصطفی به جز شب امتحان مشغول درس‌خواندن می‌شدیم، یعنی یک جایی خراب‌کاری کرده بودیم. هنوز بابا از اتاق بیرون نرفته بود که زنگ خانه را زدند. شستم خبردار شد که به شکایت آمده‌اند.😔 مصطفی گفت: «بیا بریم حیاط پشتی!» 🔰وقتی بابا صدایمان کرد مجبور شدیم به حیاط برویم. خانواده‌ی ولی‌زاده با چندتا جعبه‌ی میوه به همراه پسرهایشان آمده‌بودند برای معذرت‌خواهی! 😳 پدرش گفت: «شما اینجا مهمان مایید و پسران من حق نداشتند با بچه‌های شما دعوا کنند!»🌸 🔰نگاهی به صورت حسین که هنوز پر از خون بود انداختم و کمی خجالت کشیدم.😔 🔰وقتی رفتند مصطفی با ذوق گفت: «ایول داداش! اینجا با اهواز خیلی فرق داره. هم دعوا می‌کنی، هم بعد از دعوا برات میوه میارن. چقدر خوب!»😁 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_مصطفی_نبی‌لو #شبتون_شهدایی @syed213
نمایی از استادیوم آزادی در رزمایش بزرگ اقتدار عاشورایی بسیجیان باحضور رهبر معظم انقلاب @syed213
⭕️ رهبر معظم انقلاب: ملت ایران و عراق و دیگر کشورها، خود را آماده میکنند/حماسه‌ی اربعین در پیش است... 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای امروز در ورزشگاه آزادی(۱): 💠 ایام بسیار مهم بعداز عاشورا است؛ در واقع ایام حماسه زینبی است. 💠 در چنین روزهایی مسیر کربلا و کوفه و شام و بعداز آن مدینه، مسیر حرکت نورانی پرشکوه حماسی زینب کبری و حضرت امام سجاد و بقیه‌ی اسرای عاشورا است. اینها که توانستند با این حرکت خود ماجرای عاشورا را ابدیت ببخشند، آن را دائمی و زوال ناپذیر کنند. 💠 ما هم امروز در چنین روزهایی احساس ارتباط قلبی بیشتری با آن شهیدان عظیم‌الشأن میکنیم. 💠 اربعین هم در پیش است. ملت ما و ملت عراق و مردمان زیادی از ملتهای دیگر در تدارک حماسه‌ی بزرگ اربعین هستند. 💠 حماسه‌ی اربعین یک پدیده‌ی فوق العاده‌ای است که به لطف و فضل الهی در هنگامی که دنیای اسلام نهایت نیاز را به اینچنین حماسه‌ای دارد، به وجود آمده است. 💠 یاد سرور شهیدان را در دلهای خودمان در ذهن خودمان مغتنم میشماریم و عرض میکنیم:ای صبا ای پیک دور افتادگان اشک ما بر خاک پاک او رسان... @syed213