#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_هشتاد_و_شش
#فصل_هفتم_کتاب
#پنجرهای_روبهسوی_خدا
#از_زبان_سیدمحمدعلی_افقه_پسرداییشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ دو سال بعد وقتی برگشت برایم از #مصطفیآقامحمدلو و گروه مستند سازیاش گفت.
میگفت از بچههای دانشگاهشان هستند و مستندهای قوی میسازند.🎥
بعد زنگ زد به دوستش و دعوتش کرد تا بیاید آنجا.
🔺 از میان حرفهایشان فهمیدم که قرار است با مصطفی به سوریه بروند تا از جنگ سوریه فیلم بسازند. 📼📹
🌺🌺🌺
⚜ وقتی که دوستانش رفتند، همانطور که دستم زیر چانهام بود و عکس و فیلمهایش را میدم با حسرت گفتم: «ای کاش دو سال قبل بود که منم میاومدم اونجا، اما الان تازه ازدواج کردم و خانمم بارداره!»😔
🌹🌹🌹
💕 مصطفی بلند شد و آمد کنارم، دستی به شانهام زد و گفت: «داداش غمت نباشه، ❣ این جنگ به این زودیا تموم نمیشه، یه روز میرسه که همهتون راهی میشید!»🌹
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_
این شهید، یکی از رفقای شهیدِ #شهید_مصطفی_صدرزاده هستن...🌹🌹🌹
آقا مصطفی اول به #شهید_ابراهیم_همت علاقهمند شدند و بعد از ایشون هم با #شهید_حسن_هِنری آشنا شدند...💐
یه روزی هم میاد
رو بَنِرای سطح شهر میبینیم نوشته:
« کاروان راهیان #عشق »
.
کاروانی که از ایران و افغانستان و عراق زائـر راهی میکنه به سمت #سوریه...
می بردمون به سمت حرم حضرت زینب و حضرت رقیه...
وقتی خوب دلمونو تکون دادیم و عقده ی این چند سال فراق رو جبران کردیم...
.
یکی مثل #حاج_حسین_یکتا که از یادگارای همین سالای جنگ با تکفیریا باشه برامون شروع میکنه به روایت کردن...
.
" اینجا که نشستید
اسمش #زینبیه است!
قریهای که توش حرم مطهر خانوم زینب قرار داره...
همینجا بود که مدال #شهادت گردن #شهید_محرم_ترک ، اولین شهید مدافع حرم ، انداختند...
.
تو همین خاک بود که #شهید محمود رضا بیضایی به معشوقش ، امام حسین رسید... "
.
بعد سوار اتوبوس میشیم و میریم #حلب
بعد از اینکه نشستیم رو خاکا ، راوی میگه:
" اینجا حلبِ...
همونجایی که #سردار_همدانی رو به آسمون پرواز داد...
همینجا بود که #شهید_صدر_زاده ، فرمانده ایرانی لشگر فاطمیون ، سرشو گذاشت رو پاهای اربابش!
#شهید_محسن_خزایی خبرنگاری که دختر سه ساله شو به دختر سه سالهی ارباب سپرد و از دنیا خداحافظی کرد...
.
اینجا مقتلِ #شهید_محمدرضا_دهقانِ و #شهید_رسول_خلیلی ...
جووناالوارثینو سال شماها که از همون اول عادت کرده بودن به دل ندادن...
.
مقصد بعدیمون #خان_طومانِ ، جنوب غربِ حلب...
همونجایی که تروریستا محاصرهش کردن و نیروهای مقاومت رو مجبور به عقب نشینی...
همونجایی که وقتی آزاد شد،همه سجده شکر بجا آوردیم...
هر چند برای آزاد شدنش #شهید دادیم و اسیر...
یکیشون #شهید_محمد_بلباسی بود که با رفتنش چهار تا بچهش یتیم شدن...
ولی کاری کرد که اون دنیا ، جلو حضرت زهرا ، سرشونو با افتخار بلند کنن و بگن:
ما بچه های شهید بلباسی ایم! "
مثل #شلمچه ، مثل هویزه ، مثل چزابه ، مثل طلاییه ...
یه روزی #حلب و خان طومان و زینبیه و ریف رو قدم قدم زیارت می کنیم...
یه روزی گذرمون بهشون میخوره..
[ هر زمان تو خیابونا چشمتون خورد به بَنِرا و تابلوهایی که ازتون دعوت کرده با این کاروان راهی شید ، بدونید به فاصله ی اندکی ، روزی میرسه که سرتاسر ایران نوشتن...
« کاروان راهیان قدس »
کاروانی که این بار مقصدش فراتر از #شلمچه و #دمشقِ !
کاروانی که میره به سمت خود #بهشت
نماز میخونه تو مسجدالاقصی...
با امامت امام دوازدهم...
و با حضور تمام شهدا...
شهدایی که روزی برای زیارتشون #چفیه هامون و #چادر هامون خاکی شد ...
و دیر نیست اون روز !
روزی که با چشمای خودمون ببینیم که رو سر در ورودی #فلسطین نوشته:
«ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین»
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_هشتاد_و_هفت
#فصل_هفتم_کتاب
#پنجرهای_روبهسوی_خدا
#از_زبان_سیدمحمدعلی_افقه_پسرداییشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ مصطفی از شهرکهای شیعهنشین میگفت و سرهایی که بیگناه بریده میشود.😔
🔺از اتفاقات تلخی که برای شیعیان میافتد.😔
در بین فیلم هایی که داده بود ببینم، به فیلمی رسیدم که مصطفی بیسیمش را گم کرده بود و به بچهها میگفت: «بیسیم من کجاست؟» 🤔
یکی از بچه ها بیسیم را آورد و گفت: «بفرمایید فرمانده!»🌹
زدم رو شانهاش و گفتم: «چه خبره داداش؟😉 برای خودت فرمانده شدی، لو نمیدی؟!» 😁
🌹اما او به شوخی و خنده ماجرا را گذراند.🌹
🌺🌺🌺
✨ فیلم بعدی را آوردم.
مصطفی روی زمین نشسته و اشتباهی داشت پوتینهای خاکی #شهید_قاسمی_دانا را میپوشید.
#شهید_قاسمی_دانا مرتب کف میزد و با لهجهی غلیظ مشهدی میگفت: «آقا این پوتینا رو دربیار، دزدی قبیحه، 😁 پای تو ۴۳ است و پای من ۴۴. آقا تو فرماندهای زشته!» 😉
✨ مصطفی میخندید 😁 و غنایمی را که #شهید_قاسمی_دانا از عملیات آورده بود، نشان میداد و میگفت: «آخه مگه ما دوشکا داریم که تو رفتی دو تا جعبه فشنگ دوشکا جمع کردی؟»😄
#شهید_قاسمی_دانا خم شد تا پوتینهایش را پا کند.
بعد با خنده گفت: «مو بچه مشهدُم. 😉 تو چیکار داری به این کارا، ولی مگه تو مربی پوتینی که پوتین من رو برمیداری؟ آقا پوتین مردم رو برندار، تخم مرغ دزد، شتر دزد میشه ها!»😁
#شهید_قاسمی_دانا پوتین را آورد جلوی دوربین و قسمت پارهاش را نشان داد و گفت: «زدی به کاهدون برادر!»😉
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ شوخی #شهید_مصطفی_صدرزاده و #شهید_قاسمی_دانا که در این قسمت #کتاب_قرار_بی_قرار بهش اشاره شد...🌹
#پیشنهاد_دانلود
@syed213