eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
817 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨ خودم را دور پتو پیچانده‌ام. مثل بیشتر شب‌ها خواب‌های درهم‌و‌برهم می‌بینم...😔 با صدای پشت سر هم رضا از خواب بیدار می‌شوم. چشمانم را که باز می‌کنم هنوز گمم میان تصویرهای مبهم خوابم... رضا نگاهی به ساعت موبایلش می‌اندازد و می‌گوید: «بدو دیر شد!» منگم... طول می‌کشد تا تمام هفته‌ای را که گذشته، به یاد بیاورم. سست می‌شوم.😔 صدای شیر آب آشپزخانه می‌آید. هنوز دنبال معجزه هستم. ای کاش این هم یکی از مسخره‌بازی‌های بچگی‌مان بود.😔 🌺🌺🌺 صدای قل‌قل کتری می‌آید. چند مشت آب سرد روی صورتم می‌ریزم. هنوز صدای سمیه خانم در گوشم است که گوشه‌ی راهرو نشسته و با گریه می‌گوید: «مامان حکیمه دیدی مصطفام سربلند شد! مامان حکیمه نذرت قبول!» 😔🙏🏻 پاهایم لج کرده‌اند و راهی نمی‌شوند. باهر جان‌کندنی که هست لباس مشکی‌ام را می‌پوشم و نگاهی به آینه می‌ندازم. تصویر کج‌وکوله‌ی داخل آینه می‌گوید: «فقط دوازده روز از تو بزرگ‌تر بود!»😔 🌹🌹🌹 به ساعت نگاه می‌کنم. عجب عاشورایی بود عاشورای امسال... ساک لباس بچه‌ها دم‌در است. چادرم را که می‌شود گفت هدیه‌ی مصطفی به من است، سر می‌کنم و از خانه بیرون می‌زنیم... 🌸🌸🌸 ✨ ماشین به سمت پیکرت جلو می‌رود و فکرم با سماجت، راه به عقب می‌گیرد تا به تویی برسد که هم جسم بودی و هم روح...🌹 یاد عید سال ۱۳۷۱ می‌افتم. یک عکس دسته‌جمعی از همه‌ی نوه‌های بی‌بی و آقا...📷 لباس‌های عیدمان تنمان بود و از ته دل می‌خندیدیم.😄 تو بودی، زهرا، محمدحسین، مرتضی، من وبرادرهایم، بچه‌های عموحسن، عمو جمال با بچه‌های عمه بتول و عمه طیبه. همه می‌خندیدیم... ای کاش زمان میان همان چیلیکِ دوربین متوقف شده بود...😔🌹 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_هشتم ماها متاسفانه سرگرمی‌های خیلی کمی داشتیم؛ این طور سرگرمی‌ها آن وق
محیط مدرسه برای خود طلبه‌ها مثل یک باشگاه محسوب می‌شد؛ در وقت بیکاری آنجا دور هم جمع می‌شدند. علاوه بر این، در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خیلی خوبی بود. آنجا هم افراد متدین، طلاب، روحانیون و علما می‌آمدند، می‌نشستند و با هم بحث علمی می‌کردند؛ بعضی هم صحبت‌های دوستانه می‌کردند. تفریح‌های ما این‌ها بود. البته من از آن وقت ورزش می‌کردم؛ الان هم ورزش می‌کنم. متاسفانه می‌بینم جوان‌های ما در ورزش، سستی می‌کنند؛ که این خیلی خطا است. آن وقت ما کوه می‌رفتیم، پیاده‌روی‌های طولانی می‌کردیم. من با دوستان خودم، چند بار از کوه‌های اطراف مشهد، همین‌طور کوه به کوه، روستا به روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم. از این گونه ورزش‌ها داشتیم. البته این‌ها تفریح‌های سرگرم کننده‌ای بود که خارج از محیط شهر محسوب می‌شد. حالا که در تهران، این دامنه‌ی زیبای البرز و ارتفاعات به این قشنگی و خوب هست؛ من خودم هفته‌ای چند بار به این ارتفاعات می‌روم. متاسفانه می‌بینم نسبت به جمعیت تهران، کسانی که به اینجاها می‌آیند و از این محیط بسیار خوب و پاک استفاده می‌کنند، خیلی کم است! تاسف می‌خورم که چرا این جوان‌های‌ ما از این محیط طبیعی و زیبا استفاده نمی‌کنند! اگر آن وقت در مشهد ما یک چنین کوه‌های نزدیکی وجود داشت – چون آنوقت در مشهد، کوه‌های به این خوبی و به این نزدیکی وجود نداشت- ماها بیشتر هم استفاده می‌کردیم. ۱۳۷۶ ادامه دارد @syed213
4_5994318454381872389.mp3
5.16M
....زندگی شهدا بعد از شهادت 💖👏 خیلی زیبا گوش کنید... 👉توضیح :حاج عبدالرزاق پدرشهیدان زین الدین هستتند... @syed213
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_مسعود_عسگری #شهید_محمدرضا_دهقان #شهید_احمد_اعطایی #شهید_سیدمصطفی_موسوی #سالگرد_شهادت #شبتون_شهدایی @syed213
‌ #شهیدان‌زنده‌اندونزدپروردگارشان‌روزی‌می‌گیرند #سلام‌برشهدا خورشید هم به عشق نگاهت طلوع کرد صبحت به شوق ، شاعر لبخندها سلام ..! سلام!صبحت بخیر علمدار...🌹 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 امیرالمؤمنین عليه السلام 💕 ✨ العَفوُ تاجُ المَكارِمِ. ✨ گذشت، تاجِ خصلتهاى والاى انسانى است. 📚غررالحكم،حدیث 520 @syed213
✨ فرازی از وصیت‌نامه #شهید_مصطفی_صدرزاده #قسمت_هشتم @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ موضع رهبر انقلاب درباره دیدار یا همکاری برخی آقایان با سران فتنه ۸۸ 💠 این ویدئو را چندین بار با دقت گوش بدهید @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_نهم محیط مدرسه برای خود طلبه‌ها مثل یک باشگاه محسوب می‌شد؛ در وقت بیکار
اولین مرکز درسی که من رفتم، مدرسه نبود، مکتب بود- در سنین قبل از مدرسه- شاید چهار سال یا پنج سالم بود که من و برادر بزرگ‌تر از من را- که از من، سه سال ونیم بزرگ‌تر بودند- باهم در مکتب دخترانه گذاشتند؛ یعنی مکتبی که معلمش زن بود و بیشتر دختر بودند، چند نفر پسر بودند. البته من هم خیلی کوچک بودم. پس از مدتی -یکی، دوماه- که در آن مکتب بودیم، ما را از آن مکتب برداشتند و در مکتبی گذاشتند که مردانه بود؛ یعنی معلمش مرد مسنی بود. شاید شما در این داستان‌های قدیمی، «ملامکتبی» خوانده باشید؛ درست هم همان ملای مکتبی تصویر شده‌ی در داستان‌ها در قصه‌های قدیمی، ما پیش او درس می‌خواندیم. من کوچک‌ترین فرد آن مکتب بودم- شاید آن وقت، حدود پنج سالم بود- و چون هم خیلی کوچک بودم و هم سید و پسر عالم بودم، این آقای ملامکتبی، صبح‌ها مرا کنار دستش می‌نشاند و پول کمی، مثلا اسکناس پنج قرانی -آن وقت‌ها اسکناس پنج ریالی بود. اسکناس یک ریالی و دو ریالی شما ندیده‌اید- یا دو تومانی از جیب خود بیرون می‌آورد، به من می‌داد و می‌گفت: تو این‌ها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند. ۱۴ بهمن ۱۳۷۶ @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨یادم است تازه کلاس چهارم ابتدایی‌ام تمام شده بود. از خانه‌ی آقا بزرگ تهرانی، پدربزرگم، قرار بود اثاث‌کشی کنیم و به محله‌ای در چیذر برویم. فقط دو چیز برایم مهم بود: 👇🏻 1⃣ اول اینکه خانه‌ی چیذر هم یک حیاط برای خودمان داشت 2⃣ و دوم اینکه یک اتاق خواب برای من و برادرم محمد درست کرده بود. 🌺🌺🌺 ✨ عمه و بچه‌ها برای تعطیلات تابستان به خانه‌ی ما آمدند. شاید تابستان آن سال، بهترین تابستان عمرم بود.😍 به هر حال برای من که خواهر نداشتم، زهرای عمه حکم خواهر بزرگتر را داشت. 💕 و از آن طرف هم مصطفی و محمد‌حسین پایه‌های خوبی برای شیطنت‌هایم بودند.☺️ محمد‌علی و مرتضی هم بی‌صدا گوشه‌ای برای خودشان مشغول بودند. 💠 یک روز که در حیاط داشتیم بازی می‌کردیم، مصطفی چرخی دورتادور حیاط زد و گفت: «نظرتون چیه که استخر درست کنیم؟!»😉 زهرا با تعجب نگاهش کرد.😳 مصطفی ادامه داد: «روی در فاضلاب حیاط رو میگیریم، بچه شلنگ رو باز می‌کنیم تا حیاط پر آب بشه!»😁 اولین کسی که هیجان زده و بدون فکر حرفش را قبول کرد، من بودم. همین کار را کردیم.😉 سطح آب کمی آمد بالا و بالاخره توانستیم شش نفری در حیاط آب‌بازی کنیم و همدیگر را خیس کنیم.😄 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_احمد_کاظمی #سالگرد_شهادت #شبتون_شهدایی @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر چه دیدمت اما هنوز دلتنگم هنوز مثل تو تنها...هنوز دلتنگم سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 @syed213
💕 پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم 💕 ✨ از خرج کردن در راه طاعت خدا دریغ مکن و گرنه دو برابرش را در راه معصیت او خرج خواهی کرد. ✨ 📚 تحف العقول ص 408 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸فیلمی بسیار جالب از پیش بینی رهبر انقلاب در مورد آینده کشور قریب ۳۰سال پیش در کنار سردار سلیمانی... @syed213
✨ فرازی از وصیت‌نامه #شهید_مصطفی_صدرزاده #قسمت_نهم @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨ همیشه صدای نوار ترانه‌ی همسایه طبقه‌ی بالای ما بلند بود. ما هم با همفکری مصطفی و محمدحسین و البته همکاری پدرم، ضبط قراضه‌مان را در حیاط گذاشتیم و نوحه‌ی "ممد نبودی" را با صدای بلند پخش کردیم.😉 دو ماه هم در آن خانه دوام نیاوردیم، با کمک عمه و بچه‌ها اثاث‌ها را به خانه‌ی جدید منتقل کردیم. 🌺🌺🌺 ⚜ آن وقت‌ها مصطفی شطرنج یاد گرفته بود و اصرار داشت که به ما هم یاد بدهد. وقتی از من و زهره ناامید شد، سراغ رقیبی قَدَر رفت 💪🏻 تا بتواند توانایی‌اش را به رخش بکشد. اداهای پدرم را تکرار می‌کرد. یک متکا را تا می‌کرد و لم می‌داد.😉 بعد با همان قدوقواره‌ی لاغرش برای پدرم کُری می‌خواند.😁 هر دور که برنده می‌شد دور خانه می‌دوید و ریتم یک آهنگ محلیِ آبادانی را با دهانش تکرار می‌کرد.😉💪🏻 آخر سر هم مثل یک قهرمان جهانی روبه‌روی پدرم می‌نشست تا دوباره بازی کنند. وسط مهره چیدن‌ها با لبخند می‌گفت: «دایی حسین چند چندی‌م؟» پدرم هم می‌گفت:«برو خدا رو شکر کن، چون اگه بهت ارفاق نکنم می‌بازی!»😉 وقتی پدرم این حرف را می‌زد مصطفی کُفری می‌شد 😡 می‌گفت: «ارفاق؟! 😳 اگه راست میگید این دور راستکی بازی کنید تا ببینیم کدوم یکی‌مون بهتر بازی می‌کنه!» و این قصه مدام تکرار می‌شد.😉 🌸🌸🌸 ✨ تا آنجایی که یادم می‌آید، عاشق پدرم بود.✨ پدرم هم عاشق مصطفی بود.💕 پدرم همیشه می‌گفت: «مصطفی و شیطنتاش کپی برابر اصل بچگیای خودمه!»😉 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_دهم اولین مرکز درسی که من رفتم، مدرسه نبود، مکتب بود- در سنین قبل از م
دوران کودکی ما نان گندم نمی‌توانستیم بخوریم، نان جو گندم می‌خوردیم چون نان گندم گران‌تر بود. البته یک دانه نان گندم می‌خریدیم برای پدرم فقط، ما نان جو گندم می‌خوردیم، گاهی هم نان جو... وضع‌مان خیلی خوب نبود و اتفاق می‌افتاد شب‌هایی که در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام می‌شد، برای ما شام تهیه می‌کرد. آن شام هم که تهیه می‌شد و با زحمت تهیه می‌شد، نان و کشمشی بود. آن وقت‌ها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانواده‌مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه‌گیر بود، لذا زندگی‌مان خیلی به سختی می‌گذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که این‌ها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خوب این کفش‌ها را می‌شکافیم، اندازه می‌کنیم و برایش بند می‌گذاریم. یک عالمه خوشحال شدیم که کفش‌هایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفش‌های دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم و خلاصه چاره‌ای نداشتیم. ۱۳۷۶/۱۱/۱۴ @syed213
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_حسین_هریری #سالگرد_شهادت #شبتون_شهدایی @syed213
#شهیدان‌زنده‌اندونزدپروردگارشان‌روزی‌می‌گیرند #سلام‌برشهدا بر من نظری کن، که مَنَت عاشق زارم دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 رسول‌الله صلى‌الله‌عليه‌و‌آله 💕 ✨ باتقواترين مردم، كسى است كه در آنچه به نفع يا ضرر اوست، حق را بگويد.✨ 📚 نهج البلاغه، خطبه ۱۷۸ @syed213
کوهیم که هر چند پر از درد خموشیم رودیم که در سینه پر از جوش و خروشیم در دفع بلا، پرتو خورشید ولایت فرمان بدهد از در و دیوار بجوشیم #حضرت_ماه @ayed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_یازدهم دوران کودکی ما نان گندم نمی‌توانستیم بخوریم، نان جو گندم می‌خوردی
در دوران ریاست جمهوری که مرحوم پدر و مادرم در منزل خودشان زندگی می‌کردند، هیچ وقت به ذهن هیچ کس- نه به ذهن آن‌ها، و نه به ذهن ما- خطور نمی‌کرد که حالا- مثلاً- چون ما رئیس جمهور هستیم، دستی بر این خانه بکشیم و آن را تعمیری بکنیم. حتی هنگامی که یکی از همسایه‌های ما در این جا ساختمان بلندی ایجاد کرده بود که بر این حیاط مشرف بود و مادر ما هم نمی‌توانست دیگر بدون چادر در حیاط راه برود، بعضی از دوستان گفتند خوب است شما بگویید این کار را نکنند؛ ما پیغام دادیم، دیدیم که گوش نکردند! ما راه قانونی هم نداشتیم؛ یعنی آن قدر داعی و انگیزه پیدا نشد که به آن همسایه فشار بیاورند که خانه‌ات را مثلاً یک متر کوتاه‌تر درست کن. این از آن چیزهایی است که در یک نظام و در یک کشور، برای همه مایه خشنودی و دلگرمی است. مقامات دنیوی و امکانات مادی موجب نمی‌شود که اشخاص وضع شخصی خودشان را با وضع عمومی اشتباه بگیرند و فکر کنند که باید در رفاه بیشتری زندگی کنند. ۱۳۷۴/۵/۱۷ @syed213