فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸فیلمی بسیار جالب از پیش بینی رهبر انقلاب در مورد آینده کشور قریب ۳۰سال پیش در کنار سردار سلیمانی...
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_نود_و_سه
#فصل_هشتم_کتاب
#کوچهپسکوچههای_کودکی
#از_زبان_فاطمهسادات_افقه_دخترداییشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ همیشه صدای نوار ترانهی همسایه طبقهی بالای ما بلند بود.
ما هم با همفکری مصطفی و محمدحسین و البته همکاری پدرم، ضبط قراضهمان را در حیاط گذاشتیم و نوحهی "ممد نبودی" را با صدای بلند پخش کردیم.😉
دو ماه هم در آن خانه دوام نیاوردیم، با کمک عمه و بچهها اثاثها را به خانهی جدید منتقل کردیم.
🌺🌺🌺
⚜ آن وقتها مصطفی شطرنج یاد گرفته بود و اصرار داشت که به ما هم یاد بدهد.
وقتی از من و زهره ناامید شد، سراغ رقیبی قَدَر رفت 💪🏻 تا بتواند تواناییاش را به رخش بکشد.
اداهای پدرم را تکرار میکرد. یک متکا را تا میکرد و لم میداد.😉
بعد با همان قدوقوارهی لاغرش برای پدرم کُری میخواند.😁
هر دور که برنده میشد دور خانه میدوید و ریتم یک آهنگ محلیِ آبادانی را با دهانش تکرار میکرد.😉💪🏻
آخر سر هم مثل یک قهرمان جهانی روبهروی پدرم مینشست تا دوباره بازی کنند.
وسط مهره چیدنها با لبخند میگفت: «دایی حسین چند چندیم؟»
پدرم هم میگفت:«برو خدا رو شکر کن، چون اگه بهت ارفاق نکنم میبازی!»😉
وقتی پدرم این حرف را میزد مصطفی کُفری میشد 😡 میگفت: «ارفاق؟! 😳 اگه راست میگید این دور راستکی بازی کنید تا ببینیم کدوم یکیمون بهتر بازی میکنه!»
و این قصه مدام تکرار میشد.😉
🌸🌸🌸
✨ تا آنجایی که یادم میآید، عاشق پدرم بود.✨ پدرم هم عاشق مصطفی بود.💕
پدرم همیشه میگفت: «مصطفی و شیطنتاش کپی برابر اصل بچگیای خودمه!»😉
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_دهم اولین مرکز درسی که من رفتم، مدرسه نبود، مکتب بود- در سنین قبل از م
#خاطرات_رهبر_انقلاب
#قسمت_یازدهم
دوران کودکی ما نان گندم نمیتوانستیم بخوریم، نان جو گندم میخوردیم چون نان گندم گرانتر بود. البته یک دانه نان گندم میخریدیم برای پدرم فقط، ما نان جو گندم میخوردیم، گاهی هم نان جو...
وضعمان خیلی خوب نبود و اتفاق میافتاد شبهایی که در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام میشد، برای ما شام تهیه میکرد. آن شام هم که تهیه میشد و با زحمت تهیه میشد، نان و کشمشی بود.
آن وقتها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانوادهمان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشهگیر بود، لذا زندگیمان خیلی به سختی میگذشت.
در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که اینها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خوب این کفشها را میشکافیم، اندازه میکنیم و برایش بند میگذاریم. یک عالمه خوشحال شدیم که کفشهایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفشهای دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم و خلاصه چارهای نداشتیم.
۱۳۷۶/۱۱/۱۴
#خاطرات
#سید_علی_خامنهای
#حضرت_ماه
@syed213
💕 رسولالله صلىاللهعليهوآله 💕
✨ باتقواترين مردم، كسى است كه در آنچه به نفع يا ضرر اوست، حق را بگويد.✨
📚 نهج البلاغه، خطبه ۱۷۸
@syed213