سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_پنجاه_و_دو ✨ معنای نوروز نوروز، یعنی روز نو! در روایـات ما - بخصوص همان
#خاطرات_رهبر_انقلاب
#قسمت_پنجاه_و_سه
✨ وزیري که بـا موتور گازی به نمـاز جمعه میرفت...
به کشوري رفته بودم که رئیس جمهور آن تشـریفاتی و نخستوزیرش همه کاره - یعنی رئیس دولت و کشور- بود. از لحاظ تشـریفاتی، رئیسجمهور در مراسم اسـتقبال ما شـرکت کرده بود، بعـد هم چنـد دقیقهای با ما بود و سـپس رفت و دیگر نیامـد و مـا بـا نخستوزیر آن کشور، مشـغول صـحبت و مبـادلهي نظر و مـذاکره و قرارداد شـدیم. رئیسجمهور، اتفاقاً کشـیش بود. در آن چند لحظهای که با او بودم، از او پرسـیدم که شـما چون کشیش هستید، آیا کلیسا هم میروید و در حال ریاست جمهوري، مراسم مذهبی را انجام میدهید؟ گفت: نه، من اصلاً وقت نمیکنم به کلیسا بروم! هفتهای مثلاً یک بار و یا گاهی چنـد هفته یکبار -حالا یادم نیست، او زمان دوري را معین کرد - به کلیسا میروم! بعـد صـحبت شد، گفت: من ورزش هم میکنم و فوتبالیسـتم( تیم فوتبال داشت).
گفتم: شما فرصت میکنید؟ گفت: بله، من هر روز فوتبال بازي میکنم! یعنی با آن که کشیش بود، اما وقتِ کلیسا رفتن نمیکرد؛ ولی هر روز ورزش میکرد! رئیسجمهوري که در مملکت کـارهای نیست، میتواند
ساعتها وقت خودش را براي فوتبال بازي کردن و شـرکت در بالماسـکه و شرکت در ماهیگیري پاي فلان رودخانه صرف کند. این، مظهر مردمی بودن نیست. مظهر مردمی بودن مـا این است که امروز مردم بین خودشـان و مسئولان کشور، فاصـلهي حقیقی احساس
نمیکننـد. این، نعمت بزرگی است. امروز اگر هر یـک از آحاد این مردم، با رئیسجمهور این کشور ملاقاتی داشـته باشـد، احساس نمیکنـد که با او فرق دارد. آن حالت اشـرافیگري و اوج کاذب طبقاتی که شایـد بتوانم بگویم در همهي حکومتها - تا آن جا که ما میدانیم- وجود دارد، در جمهورياسـلامی نیست. وزرا، جزو همین مردم معمولیِ کوچه و بازارند. آنها از یک خانوادهي اشـرافی جدا نشدهاند به مسـند وزارت بیایند. به خاطر مسئولیت و تخصص و آگاهیای، آنها را از داخل دانشگاه، یا از فلان شغل آوردهاند و در رأس وزارت گذاشـتهاند.
وقتی هم که از کار منفصل میشوند، باز سـراغ همان شغل قبلیشان میروند. یک وقت چندي پیش- دو سـال قبـل از این- یکی از وزراي زمـان مـا، از وزارت کنار رفت. همان هفتهي بعـدش، عیالش را روي موتور گازي نشانـد و با خودش به نمـاز جمعه آورد! یعنی شأن اجتماعی او، این است که حتی یک پیکان نـدارد که زنش را در آن بنشانـد و به نماز جمعه بیاورد.
این، چیز خیلی مهمی است.
🔺 سخنرانی در دیدار با ائمهي جمعهي سراسر کشور
۱۳۶۹/۳/۷
#خاطرات
#سید_علی_خامنهای
#حضرت_ماه
@syed213
4_5924626919172604442.mp3
5.42M
🔴مصاحبه با همسر #شهید_مصطفی_صدرزاده
✨ شهدا مثل ما زندگی میکردن
گناه داشتن، اشتباه داشتن، معصوم که نبودن
اینکه چطوری به اینجارسیدن مهمه...
@syed214
#حدیث_روز
💕 رسول خدا صلی الله علیه
و علی آله 💕
✨ ذكر «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه ِ الْعَلىِّ الْعَظيم» را بسيار بگوييد:
🌷زيرا كه آن، دارايى بهشت است
🌷و هر كس آن را بسيار بگويد خداوند به او مى نگرد
🌷و هر كس خدا به او بنگرد به خير دنيا و آخرت دست يافته است
.
📚 بحارالأنوار، ج ۳۸، ص ۱۶۱، ح ۸۳.
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_پنجاه_و_سه ✨ وزیري که بـا موتور گازی به نمـاز جمعه میرفت... به کشوري
#خاطرات_رهبر_انقلاب
#قسمت_پنجاه_و_چهار
✨ جلسهی مخفیانهی منزل شهید باهنر
اول از شهید باهنر شروع کنم که خاطرات من با او دیرینتر و بیشتر است. همانطور که گفتم من در سال ۱۳۳۶ با مرحوم باهنر آشنا شدم و این آشنایی بعد از گذشت مدتی در سال ۳۸ ظاهراً یا ۳۹ به یک رفاقت نزدیک تبدیل شد و در جریان مبارزات هم که وارد شدیم ایشان یک عنصر فعال بود و در سالهای ۴۴ به بعد ما ارتباطمان ارتباط به صورت یک پیوند کاری و مبارزاتی درآمد. در سال ۱۳۴۴ یا ۴۵ در تهران چندین جلسه به طور مخفیانه تشکیل میشد که نظم این جلسات و ادارهی کلی آنها به عهدهی شهید باهنر بود. این جلسات تشکیل میشد از یک عده عناصر انقلابی و مبارز، عمدتاً از بازاریهای بسیار مومن و چند نفری هم دانشجو و شاید هم یکی، دو نفر اداری که اینها- یکی، دو نفر هم شاید بیشتر- دو، سه نفر اداری ولیکن بیشتر کسبه بودند؛ از بازماندگان مؤتلفه بودند- سازمان مؤتلفه اسلامی - اینها جلسات مخفی تشکیل میدادند و مرحوم باهنر مسئول هماهنگی این جلسات و تعیین سخنرانها و مدرسینی برای این جلسات بود.
یکی، دو تا از این جلسات را خودش تدریس میکرد، یکی، دو تایش را من تدریس میکردم- که ایشان به من محول کرده بود- بعضیاش را هم بعضی از برادران دیگرمان مثل آقای هاشمی رفسنجانی و بعضی دیگر اداره میکردند و تدریس میکردند. این کار مشترک ما بود که آن جا شروع شد و همینطور کار مشترک ما ادامه پیدا کرد تا سالهای ۴۸، ۴۹ که گفتم آن مسألهی جهانبینی پیش آمد و از آنجا ارتباط ما نزدیکتر و ارتباطات کاریمان بسیار بیشتر شد. خاطرات زیادی من در این دوران از شهید باهنر دارم که یکی از این خاطرات، خاطرات زندان سال ۱۳۴۲ ایشان است، که آن سال من هم زندان بودم در قزل قلعه و بلافاصله بعد از من یا اندکی با دوران زندانی من مشترک دوران زندانی ایشان بود، مدتی زندان بودند، آزاد شدند و باز بعد از چند سال مجدداً ایشان زندان افتادند. یادم است در سال ۱۳۴۴ من از مشهد آمده بودم تهران، پروندهای در مشهد داشتم که من را تعقیب میکردند، به خاطر آن مجبور بودم برنگردم مشهد و تهران بمانم. در همین حینی که تهران آزادانه میگشتم و فکر میکردم که مسألهی برای من اینجا وجود ندارد، بوسیلهی آقای هاشمی رفسنجانی اطلاع پیدا کردم که به مناسبت پروندهی دیگری در او من و آقای هاشمی و نُه نفر دیگر از برادرانمان از روحانیون قم تحت تعقیب هستیم. یک روز عصری- این خاطره را فراموش نمیکنم...
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنهای
#حضرت_ماه
@syed213