وصيت نامه شهيد محمدرضا لولاچيان
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيتنامه اينجانب محمدرضا لولاچيان فرزند محمود به شماره شناسنامه 2142 مسلمان و شيعه اثني عشري و منتظر ظهور حضرت مهدي (عج) انشا الله پروردگارا، كريما، رحيما، اي محبوب محبان، اي معشوق عاشقان اي غوث مستغيثان اي پناه بي پناهان، اي درمان دردمندان اي سرمايه و غناي مستمندان اي اميد اميدواران اي نجات گمراهان اي روشني دل عارفان، اي فروغ قلب خالصان، اي امين شاكران ، كدام جستجوگر به جستجويت برخاست و نااميد از جستجو بازگشت و كدام عاشق دلباخته به درگاه لطفت آمد و به وصال تو نرسيد؟ آنانكه در اين درياي خروشان حيات به جستجويت برخاستند تو را يافتند و آنانكه به عشق ديدارت با پاي دل به سويت آمدند با ديده جان به ديدارت شتافتند. عارفان عاشق در تمام مسير حيات چشم به هم زدني از او غفلت نكردند و لحظه اي بي ياد تو به سر نبردند و يار و ياوري جز تو نگرفتند و به كسي به غير تو تكيه نكردند. و روي به سرايي جز سراي تو و كويي جز كوي عشق تو نياوردند. اي خدا، اي پروردگار عالميان من به خويشتن ظلم كرده ام اي آقاي من اي مولاي من از تو مي خواهم به عزتت كه بدي رفتار و كردارم جلوي اجابت دعايم را نگيرد و رسوا نكني مرا به آنچه از اسرار پنهاني من اطلاع داري و شتاب نكني در عقوبتم براي رفتار و اعمال زشتي كه در خلوت انجام مي دادم و خدايا به عزتت سوگند كه در تمامي احوال نسبت به من مهربان باش و در تمام امور بر من عطوفت فرما. اي معبود من در حالي كه به درگاهت آمده ام كه درباره ات كوتاهي كرده و بر خود زياده روي نموده و عذرخواه و پشيمان و دل شكسته و پوزش جو و آمرزش طلب و بازگشت كنان و به گناه خويش اقرار و اذعان و اعتراف دارم.
خدايا عذرم را بپذير و به سخت پشيمانيم رحم كن و از بند سخت گناهانم رهاييم ده. خداوندا به راه بندگيم بدار و از زشتي ها دورم كن، به حسنات اخلاقي و صفات الهيم بياراي و قلبم را به نورت روشن كن شرار عشقت را در دلم بيفروز سينه ام را بسوزان و محبتت را نصيبم كن و شر بدترين دشمن يعني هواي نفس را از ميدان زندگيم دور فرما.
از آن لحظه كه گام هاي خود را براي حضور در جبهه برداشتم خود را براي هرگونه تقديري از جانب او آماده كرده ام و از خودش خواستم كه قدرت شكرگزاري در قبال هرگونه اتفاقي را به من عطا كند. از همين هنگام دلم را به خدا مي سپارم و از او مي خواهم مرا در هر گونه امتحاني سربلند و سرافراز بيرون آورد. بي خبران و بي هدفان بدانند جبهه رفتن امثال ما اگر مكرر هم باشد وظيفه شرعي زيرا تبعيت و اطاعت از مرجع تقليد مي باشد لذا اگر انجام نشود حتماً فرداي قيامت مواخذه خواهيم شد آن مقدس ماب هاييكه هيچ عقيده به انقلاب و امام و اين مردم و رزمندگان ندارند قدري به خود آيند و از چاه ظلمت و خودخواهي و حسد بيرون آينده كه فردا پشيمان خواهند شد.
اي امام عزيز اي اميد همه مستضعفان جهان تا زمانيكه حتي يك بسيجي مخلص باشد دست از ياري تو برداشته نخواهد شد اي ملت بزرگ امام و رزمندگان را دعا كنيد و از اطاعت اين مرد خسته نشويد خدا نياورد آن روزي را كه امام در بين ما نباشد پس بايد بخواهيم كه خدا تا انقلاب جهاني حضرت مهدي (عج) ايشان را براي رهبري ملت نگهداري فرمايد.
اي خانواده عزيز:
تنها توصيه ايكه داشتم اين است كه هركار را كه مورد رضاي خداست انجام دهيد مبادا طبق هواي نفس عملي كنيد تا لحظه اي كه عمر داريد از آموختن علم غفلت نكنيد هر علمي كه ما را به خدا نزديك كند مخصوصاً علم دين و مذهب همانطوريكه آرزوي من بود و به حمدالله در آن راه قرار گرفتم.
در مورد محل دفن هرچه صلاح مي دانيد انجام دهيد آرزويم اين است كه با همان لباس رزم دفن شوم.
در خاتمه هربدي كه از من ديديد به خوبي خودتان ببخشيد و از هركه مرا مي شناسد حلاليت بطلبيد و اگر قرضي داشتم كه خودم فراموش كردم آن را بدهيد. از پولي كه در صندوق قرض الحسنه دارم چهارهزارتومان نذر كردم صدقه بدهيد يك سال روزه و دوماه نماز براي من انجام دهيد و بقيه را به جبهه ها كمك كنيد.
از همه دوستان و اقوام التماس دعا دارم و از همه مي خواهم براي اين بنده مذنب طلب مغفرت كنند.
9/3/65
#وصیت نامه شهید محمدرضا لولاچیان
@syed213
وصيت نامه شهيد احمد نوزاد
بسم الله الرحمن الرحيم
خداوند منان نعمتي بر ما مردم نهاد و ما را در برهه اي از زمان قرار داده كه بتوانيم قدمي در راه اسلام عزيز برداريم ما هم مثل ديگران كار را به خودش واگذار مي كنيم و فقط از او مي خواهيم كه عاقبت ما را ختم به خير گرداند و اين لياقت را به ما بدهد كه بتوانيم در راهش هرچه محكم تر و استوارتر قدم برداريم.
خواهران عزيزم بدانيد كه احترام به پدر و مادر از واجبات مي باشد و بدانيد كه مسؤوليت سنگيني در اين مورد به عهده آنان مي باشد. الحمدالله همگيتان به سن و سال بلوغ رسيده و مسائل را خوب درك مي كنيد. در حفظ حجاب و پوششتان بكوشيد و حد شرعي را رعايت كنيد.
#وصیت نامه شهید احمدنوزاد
@syed213
🔰خاطره از همسر شهید صدرزاده
فکر کنم ۶مرداد امسال(۹۴) بود مستقیم بردنشون بقیةالله.حدودا ساعت۳شب رسیده بودن بقیةالله دلم پرمیزد برای دیدنش ساعت۷حرکت کردم سمت بیمارستان وقتی رسیدم آقا مصطفی ودونفر از دوستانشون توی یه اتاق بودن همیشه تو بدترین حالم که بود تا من میدید میخندید و میگفت خوبم هیچی نیست نگران نباش اون روز هم تا من دید روی تخت نشست و گفت خوبم هیچی نشده بعد از یکی دو ساعت اصرار میکرد برو خونه دلیلش هم محمد علی سه ماهه بود.وقتی دلیل اصلی اصرارشون برای رفتنم پرسیدم گفتن مجروحان دیگر که تو بخش بستری هستن خانواده هاشون تهران نیستند که به راحتی توی این موقعیت کنارشان باشند وقتی شما اینجا هستی من خیلی شرمنده این رزمنده ها میشم بخاطر این حرف آقا مصطفی اونروز چند ساعت مجبور شدم توی حیاط بیمارستان بنشینم و هر یک ساعت یکبار برم توی بخش که هم دل خودم آروم بشه وهم آقا مصطفی شرمنده دوستانشون نباشن...
@syed213
#سلام_ارباب_خوبم✋
#صبحم_بنامتان
میدهم سوے امیرم یڪ سلام
صبح من آغاز شد با این ڪلام
ڪار هر روز من از فرط فراق
یڪ سلام از راه دور از روے بام
السّلام اے ساڪن ڪرب وبلا
من حرم خواهم همین و والسلام
@syed213
وصيت نامه شهيد حسين نامور
"من با آگاهي كامل و علم به مكتب رهايي بخش تشيع قدم به اين راه گذاشته ام، زندگي جز آزمايش همين مرحله كه چه كنيم تا رسالت خليفه الله را بعهده بگيريم نيست".
#وصیت_نامه_شهیدحسیننامور
@syed213
🔹روایت یکی از دوستان...
🌹شهید مصطفی رو چند سالی بود که می شناختم.
تو بسیج کهنز شهریار بود..
یه سال و نیم تو سربازی میومد پیش ما..تو ستاد امر به معروف ونهی از منکر بود..
وقتی خبر شهادتش رو تو یکی از شبکه های اجتماعی دیدم،شوکه شدم و اعصابم ریخت به هم.. متولد 1365بود .
اون موقع درس می خوند..از این رشته های دینی..
همیشه با اشرار واراذل و مزاحمین نوامیس مردم درگیر بود..
خیلی دل و جرات داشت...باتعصب و نترس بود..
خداوکیلی راست میگم..
ولی هنوز هم باورم نمیشه اصلا اصلا...😔
@syed213
▪️🔹▪️نامه شهید مصطفی صدرزاده به بچه های پایگاه
🌹چه میشود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیافتد فکرش را بکن راه میروی و راوی میگوید اینجا قتلگاه شهید رسول خلیلی است یا اینجا را که می بینی همان جایی است که مهدی عزیزی را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد یا مثلا اینجا همان جایی است که شهید حیدری نماز جماعت میخواند شهید بیضایی بالای همین صخره رصد میکرد نیروها را و کمین خورد شهید شهریاری را که میشناسید همینجابا لهجه آذری برای بچه ها مداحی میکرد یا شهید مرادی آخرین لحظات زندگیش را اینجا درخون خودش غلتیده بود یاشهید حامد جوانی اینجا عباس وار پرکشید خدا بیامرزد شهید اسکندری را همینجا سرش بالای نیزه رفت و شهید جهاد مغنیه در این دست با یارانش پر کشید عجب حال و هوایی میشود کاروان راهیان نور مدافعین حرم . ......
عجب حال و هوایی.......
@syed213
﷽
🔹دهم رمضان سال 92 حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا 15 رمضان به اوج رسید.
🔹حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت. گذرنامهاش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود.
🔹گفت که میخواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمندهها است و خطری نیست. تا همین حد را رضایت دادم.
🔹تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه میکرد.
🔹 مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش میرفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود.
✅ #نقل_قول_از_همسر_شهید_صدرزاده
➖➖➖➖ ➖➖➖
@syed213
🔹روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت میخواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند.
🔹 مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش میرفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود میخواهد با کدام دوستش دعوا کند؟
🔻 او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهت میآیم، طبق روال همیشه زندگی....
🔹....آن زمان ماشین نداشتیم.
با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند.
🔹یادمان شهدا، چندتا پله میخورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد.
🔹پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم میگویم که شما کاری نمیکنید. هرجا بروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».
🔹دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه میکردم.گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحهای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد.
🔹کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.
🔹اولین بار،مصطفی به همراه تعدادی از دوستانش به آشپزخانه ای در دمشق که پخت و پز غذای رزمنده ها را انجام می دادند رفت.
🔹بعد از چند هفته ای،آشپزخانه دیگر نتوانست خواستههای مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود.
غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمیکرد. آشپزخانه بهانهای برای رسیدن به چیز دیگری بود.
🔹زمانی که آمریکا، سوریه را تهدید به حمله هوایی کرد،دستور رسیده بود که باید آشپزخانه تحویل داده شود و نیرو ها هم به تهران برگردند.
🔹ولی مصطفی اهل برگشت نبود.
به خاطر این که به ایران برنگردد، به همراه یکی از افرادی که در آشپزخانه با او آشنا شده بود از آشپزخانه فرار کرده بودند.
🔹همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر میگردد؟ آنها به من نمیگفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما میگفتند که رفته و با کاروان بعد میآید.
🔹بعد از چند روز تازه فهمیدیم مصطفی از آشپزخانه فرار کرده.
🔹نگرانیم حالا چند برابر شده بود
ذهنم پر شده بود از سوال های نگران کننده:
🔻در کشور غریب و جنگ زده مصطفی کجا میتونه بره؟؟؟
🔻اونکه اصلا کسی رو سوریه نمی شناخت؟؟؟
🔹این سوال ها از یکطرف و از طرفی دیگه اصلا تو این مدت که از آشپزخانه رفته بود با هم تماس تلفنی نداشتیم، بد جوری آشوبم کرده بود.
🔹45 روز از مصطفی بی خبر بودیم
تا خودش برگشت....
#نقل_قول_از_همسر_شهید_صدرزاده
@syed213