شاید شب در رویایم نیایی😔 ولی روزم را با تو با نگاه به عکس چشمان تو شروع میکنم😍 میدانم که نگاهم میکنی و حواست هست به من که من راهم را درست بروم 🙏👌
رفیق شهیدم نرسد روزی که بی نگاه تو روزم را بگذرانم 😭
چشاتو بر نگردون از منی که اون چشا رو دیدم از تو ❤️
دلتنگتم رفیق
#صبحت_بخیر🤚🌺
#صبحتون_منور_با_نگاه_آقامصطفی
#ببخشید کانال با تاخیر شروع شد
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
در آمریکا خون از دماغ کسی نیومد و اینترنت رو هم قطع نکردند.😏
🔸️حالا خوبه شروع دعوا تو آمریکا بخاطر کشته شدن یک سیاهپوست بیگناه بوده(خون از دماغ...)
🔸️آدم باید بی شرف باشه تا از نظام تروریست و جنایتکار آمریکا حمایت کنه.👊
@syed213
🌹🌹🌹
🌺🌺
🌹
حاج حسین یکتا:
مساجد باید در جذب جوانان نقش اساسی داشته باشند و امروز باید به مراکز تربیتی و فرهنگی تبدیل شوند چرا که این مساجد در گذشته نقش اساسی در پیروزی انقلاب اسلامی داشتهاند.
🌺 @syed213🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
یک فرش شش متری که مال بابابزرگ بود،مامانم به ما داد و باقی اش را هم با وسایل خودمان پر کردیم.خوبی این خانه در این بود که دوتا اتاق خواب داشت.اگر مهمان می آمد مجبور نبود در هال بخوابد.از بودن در این خانه راضی بودیم و خوشحال و میتوانستی بمانی و دنبال درآمد بیشتر باشی.اما تو افق های بزرگتری را می دیدی. تو عقاب بودی نه کلاغ و رسم نیست که عقابان بر کف خیابان زندگی کنند.
■■■
چشمانم از خستگی روی هم می افتد.حتی یک فنجان قهوه ای هم که خوردم کارساز نیست.این آخرین صحبتی است که امشب میکنم.بقیه صحبت ها بماند برای فردا بعدازظهر که میخواهم بروم سر مزار شهدای گمنام.همان رفقایت که یک بار جلوی چشمم حسابی باهاشان دعوا کردی!
زمزمه های رفتنت از شعبان سال ۱۳۹۲ شروع شد و در ماه رمضان به اوج خود رسید.انگار میخواستی از این ماه و حال و هوایش سکوی پرش درست کنی.عصر هجدهم ماه رمضان بود،داشتم جارو برقی می کشیدم که تلفن زدی《عزیز،حدس بزن کجام؟》
_کجایی؟
_فرودگاه!
_اونجا چیکار میکنی آقا مصطفی؟!
_داریم میریم سوریه!
صدای شیون جاروبرقی را خفه کردم《مصطفی نرو،خواهش میکنم!》
_اِ خیال میکردم برای چنین لحظه ای ساختمت!جبهه جنگ نمیرم،میرم آشپزخونه!
هرچقدر التماست کردم بی فایده بود.استرس افتاده بود به جانم.در اتاق راه میرفتم و می گفتم حالا چکار کنم؟زنگ زدم به سجاد:《داداش،مصطفی داره میره سوریه،الان فرودگاه امامه!》
_میخوای بیام دنبالت بریم پیشش؟
_تا ما بریم که رفته!
_می رسونمت.
سجاد که حدس زده بود چه حالی دارم آمد دنبالم.مامان و سبحان را هم آورده بود.همین که رسیدیم فرودگاه دیدم جلوی در ورود از کشورهای دیگر و خروج از ایران،ایستاده ای و با چند تا از بچه های پایگاه صحبت میکنی.حتی نگذاشتم سجاد ماشین را پارک کند.با عجله پیاده شدم و آمدم جلو،چهره ات درهم بود.
_چیشده آقا مصطفی؟
_تو اینجا چیکار میکنی؟
_بگو چیشده؟
_ساکم رفت،خودم نه!
_یعنی چی؟
انگار که من مقصر باشم جوابم را ندادی.سجاد رسید.جواب او را هم ندادی.هر جور بود سجاد راضی ات کرد که سوار ماشین شویم و برگردیم.در جاده فرودگاه نگاهت را به بیرون دوخته بودی و بلند بلند گریه میکردی.سابقه نداشت هیچ وقت جلوی دیگران بشکنی.خندیدم:《آقا مصطفی مرد که گریه نمیکنه!》
با خشم نگاهم کردی:《تو راضی نبودی و نشد!》
شروع کردم سربه سرت گذاشتن.به اینکه خدا دوستم داشته و خواسته ام را اجابت کرده،به اینکه حالا فرصت زیاده،به اینکه نباید من را با یک بچه کوچک تنها بگذاری.
ادامه دارد..
با ما همراه باشید..
#کپیممنوع
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 یادتان هست می گفتیم تاوان داغ حاج قاسم که هنوز دلمان را می سوزاند عین الاسد نیست.
یادتان هست می گفتیم تاوان خون حاج قاسم حتی رفتن آمریکا از منطقه هم نیست.
تاوان خون حاج قاسم نابودی پیکره ی ظلم و ستم فرعونیان عالم به رهبری آمریکاست.
می گویید نه مجددا وعدهی امام خامنه ای را ببینید.
✍"محمدصالحی"
@syed213
سلام
دوستان اگه حرفی یا دل نوشته ای انتقادی یا کمک کردن شهید تو زندگی تون دارین می تونید برامون به صورت ناشناس تو این لینک بفرستید 🤩☺
منتظر حرف هاتون هستیم 🌸
https://harfeto.timefriend.net/703658944
+رفیق شهید که داشته باشی دیگه خیالت راحت ☺️
-خیالم راحت از چی؟؟؟😳
+از این که یه پارتین داری😉
-پارتین دارم؟؟
+اره دیگه پارتین بین تو خدا میشه رفیقت یه جوری پارتین بازی میکنه که نگو فقط خودت باید پایه باشی و بخوایی👌
-رفیق شهیدم #خیلی_دوست_دارم❤️😉
#صحبت_بخیر_رفیق🤚😉
#صبحتون_شهدایی ❤️
💖 @syed213💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ بسیار زیبا 👆👆👆
#استوری😉
میبینی خواهرم برا دفاع از این حرم دارم میرم ولی به تو وصیتی دارم ...
حتما ببینید
#دانلود
@syed213
❤️امیرالمؤمنین عليه السلام:
🌿اى مردم! در راه راست، به دليل شمارِ اندك رهروان آن، احساس تنهايى و ترس نكنيد؛ زيرا مردم بر سفره اى گِرد آمده اند كه سيرى آن، كوتاه و گرسنگى اش طولانى است
📚نهج البلاغه، از خطبه 201
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
🕊 #نهج_البلاغه ای شویم
@syed213
🦋.|ﺁﻣﺎﺭ ﮐﺸﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﮓ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ😐
ﻫﺮ ﮔﻠﻮﻟﻪ☄ ﺩﻭﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ
پدر را ﻭ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﻣﯽﺗﭙد ...🌈🌱
@syed213
⚘﷽⚘
«ایزدخواه» نماینده مردم تهران در مجلس از تدوین طرح شفافیت آرای نمایندگان و انتشار مشروح مذاکرات کمیسیونها خبر داد.
fna.ir/exp7z5
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
🎥فیلم منتشر نشده از مراسم اعطای درجه سرتیپی به شهید سلیمانی توسط رهبر معظم انقلاب
@syed213
ـــــــــ✨🍃💛🍃✨ــــــــــ
#دخترانه
نام من سرباز کوي عترت است ،
دوره آموزشي ام هيئت است..
پــادگــانم #چــادري شــد وصــله دار ،
سر درش عکس علي با ذوالفقار
ارتش حيــدر محــل خدمتم ،
بهر جانبازي پي هر فرصتم
نقش سردوشي من يا فاطمه است ،
قمقمه ام پر ز آب #علقمه است
رنــگ پيراهــن نه رنــگ خاکــي است ،
زينب آن را دوخته پس مشکي است
اسـم رمز حمله ام ياس علــي ،
افسر مافوق من
#سیدعلی .😍
ـــــــــ✨🍃💛🍃✨ــــــــــ
@syed213
1_146326117.mp3
4.2M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان زیبای حاج اقا دانشمند
بخدا ظهور نزدیکه
اللهم عجل لولیک الفرج
@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
مامانم و داداش هایم ساکت بودند.جلوی در خانه،مامان هر چه اصرار کرد پیاده شوی و افطار کنی،قبول نکردی و سجاد باز ماشین را روشن کرد و ما را رساند خانه خودمان.افطاری را حاضر کردم.خوردی.پرسیدم:《چطور شد ساک رو فرستادی خودت نرفتی؟》
_توی خیابون بودم که تلفن کردن بیا سمت فرودگاه و به چند تا از دوستاتم که پاسپورت دارن و آمادهن بگو بیان.اینا که زنگ زدن از بچه های فاطمیون بودن.منم زنگ زدم به آقای حاج نصیری و گفتم اگه میخوای با پسرتون بیایین.میدونستم پاسپورت دارن.حاجی و پسرش اومدن.ساکامون رو دادیم.اونا از گیت رد شدن،اما جلوی من رو گرفتن و گفتن ویزای عراق داری و نمیتونی وارد سوریه بشی.گفتم:《خب چون سربازی نرفتی ویزای سوریه رو نمیدن.ویزای عراق رو هم وقتی دادن که ودیعه گذاشتی!》
گفتی:《قسمت نبود سمیه!آخه جلوی چشمم رفقا رفتن و من جا موندم!》
بعد از افطار ضربان قلبم بالا رفت.سفره را همانطور که نشسته بودم جمع کردم.اما بلند نشدم که ببرم آشپزخانه.تو هم انگار که من مقصر باشم برنداشتی و با اخم بلند شدی و رفتی اتاق فاطمه.ربع ساعتی دراز کشیدیو بعد آمدی:《من میرم بیرون.》
_کجا؟
لباس بیرون را پوشیدی :《میرم با دوستام دعوا کنم!》
تو مرد صبوری بودی و اهل دعوا نبودی.حتی یک بار از مامانت تشکر کرده بودم که چنین پسر صبوری تربیت کرده،ولی وای از وقتی که عصبی میشدی.با ناراحتی گفتم:《این دعوا کردن یعنی بزن بزن و بکش بکش؟وایسا منم میام!》
_لازم نیست بیایی،هر جا میرم پشت سرمی !
_مصطفی!
_مصطفی نداره!
رفتی آشپزخانه،لیوان آب را پر کردی و سر کشیدی.فاطمه که خواب بود بیدار شد و گریه میکرد .
گفتی:《خیلی خب،آماده شو.فقط زود!》
سریع آماده شدم.فاطمه را هم آماده کردم.چون آن روزها ماشین را فروخته بودی،زنگ زدم آژانس.
_بگم کجا؟
_فاز ۳ اندیشه.
ادامه دارد..
با ما همراه باشید..
#کپیممنوع
@syed213