eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
817 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 〽️روزهای بعدی خیلی سخت گذشت. 〽️ همان‌شب، خانه‌ی مامان و بابا از صدای گریه‌ی پدر و مادرم کسی نخوابید.😔 〽️ هر روز در خانه‌ی مصطفی عاشورا بود. بچه‌های هیئتش هر شب در کوچه سینه‌زنی و روضه‌خوانی برپا می‌کردند و ما در خانه بی‌قرارتر می‌شدیم.😔 💠 روز بعد از عاشورا می‌خواستم فاطمه و سارا را ببرم مدرسه. بین راه همین‌طور که با هم صحبت می‌کردیم، فاطمه گفت: «عمه من می‌دونم بابا مصطفام شهید شده. بار آخری که اومد تهران من رو با خودش برد بهشت‌زهرا سر مزار شهدا. بهم گفت فاطمه، یادت باشه شهدا همیشه زنده‌ن. وقتی که چشمات رو ببندی می‌تونی اونا رو ببینی و باهاشون حرف بزنی!» فاطمه کمی مکث کرد و گفت: «ولی همیشه امیرحسین عمو می‌گفت فاطمه، بابات خیلی قویه، اصلا بابات ضدگلوله‌س، زخمی ممکنه بشه ولی شهید نمی‌شه!» قدری ایستاد و در چشمانم نگاه کرد و گفت: «عمه ولی بابلم شهید شد!»😔 دست و پایم یخ شده بود و هیچ جوابی نداشتم.😔 🌀بالاخره بعد از یک هفته پیکرش را آوردند.🌹 😊 روز معراج هم سخت بود و هم شیرین. سختی‌اش بدان سبب بود که بالاخره با گوشت و پوست و استخوان به این باور رسیدم که مصطفی دیگر بینمان نیست، 😔 شیرینی‌اش هم به خاطر وداع آخر بود.💕 🌀روز معراج با مادر آشنا شدم. با صورت پر از آرامش، آمد کنارم ایستاد و خودش را معرفی کرد. بعد دستی به چشمان پر از اشکم کشید و گفت: «عزیزدلم، گریه نکن تا بتونی صورت ماه برادرت رو واضح و روشن ببینی!»❣ 🌀 به حرفش گوش کردم و اشک‌هایم را پاک کردم. وارد سالن که شدیم، دست و پایم با من همراه نبودند. بالاخره بالای سرش رسیدم. صورتم را روی صورتش گذاشتم، بعد گونه‌های قرمزش را بوسیدم. انگار تمام آرامش دنیا را در دلم ریختند.💞 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213