#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_نود_و_هشت
#فصل_هشتم_کتاب
#کوچهپسکوچههای_کودکی
#از_زبان_فاطمهسادات_افقه_دخترداییشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ سال اول دبیرستان بودیم. دیگر درسها سنگین شده بود و رفتوآمدها کمتر...
زهرا پیشدانشگاهی بود و محمدحسین هم سال سوم بود و حسابی علاقهمند به کارهای فنی و هنری. آن روزها در یک چاپخانهی کوچک مشغول بود.
💠همان سال بود که داییِ پدرم یک خانه روبروی خانهی عمه کرایه کرده بود.
🔺آن سال امتحان ریاضی پایان ترم کشوری بود.📄
⚜ قرار بود مصطفی و پسرشان به خانهی ما بیایند تا رضا برادرم به همهی ما ریاضی درس بدهد.✏️
از بخت بد ما خود رضا امتحان فیزیک داشت.😔
مصطفی و فخرالدین پسر داییِ پدرم که همسن ما بود، نگران امتحان بودند.😔
👇🏻👇🏻👇🏻
قرار بر این شد که من به آنها درس بدهم.
فخرالدین که مدام در آشپزخانه به دنبال خوراکی بود،😉 مصطفی هم دنبال راهی برای اذیت کردن پسردایی.☺️
نتیجهی درسدادنم، نمرهی سه برای مصطفی و یکونیم برای پسردایی بود!😅
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213