eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
815 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ⚜ هر بار که می‌رفت سوریه، حسابی بی‌قرارش می‌شدم. برای همین مدام در تلگرام با هم در ارتباط بودیم. ⚜ یک‌بار میان حرف‌هایمان نوشت: «آبجی یه خواهشی بکنم، نه نمی‌گی؟»🙏 ⚜ نوشتم: «جون بخواه داداش!»💕 ⚜ برایم آیکون خنده فرستاد و بعد نوشت: «می‌شه همین الان بری پیش مامان و بابا از طرف من دست هر دوشون رو ببوسی؟»❣ ⚜ یک‌روز مشغول کارهای خانه بودم که مامان زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت: «مصطفی برگشته!»😊 ⚜ نفس راحتی کشیدم و گفتم: «خداروشکر»🙏 ⚜ مامان کمی مکث کرد و گفت: «البته پاش مجروح شده. برو بهش یه سر بزن!»😔 ⚜ تلفن را که قطع کردم زدم زیر گریه.😭 ⚜ قرار شد با داداش محمدحسین برویم خانه‌شان. ⚜ وقتی چشمم به چشمانش افتاد، تمام دلتنگی‌ دوماه دوری 💕 و پایی که بسته شده بود، بی‌تابم کرد و اشک‌هایی که تازه قطع شده بودند، دوباره روان شدند.😭 ⚜ محکم بغلش کردم و او آرام و صبور دستش را دور کمرم انداخت و گفت: «آبجی دورت بگردم ببین من حالم خوبه»💞 ⚜ میان حرفش پریدم و گفتم: «توروخدا دیگه نرو، 🙏 من طاقت دوریت رو ندارم. اگر خدایی‌نکرده بلایی سرت بیاد چی کار کنم؟»😔 ⚜ سرم را بوسید و گفت: «به‌خدا حالم خوبه، این‌قدر گریه نکن!»❣ 🌀 فاصله‌ی خانه‌هایمان با هم اندازه یک کوچه بود. 🌀 هر چند وقت یک‌بار فاطمه دخترش می‌آمد خانه‌مان تا با سارا بازی کنند. یک‌بار آمد کنارم نشست و گفت: «عمه بیا کاردستی درست کنیم!»😊 🌀 سه‌نفری حسابی مشغول شدیم. مصطفی که آمد دنبال فاطمه، وقتی چشمش به کاردستی‌ها افتاد گفت: «آبجی دیدی چقدر با بچه‌ها به آدم خوش می‌گذره. 😁 بیا با هم مهدکودک بزنیم و حسابی با بچه‌ها کیف کنیم!»😉 🌀 خندیدم و گفتم: «بله همه‌ی بچه‌ها آرزو دارن یه بابای باحال و با حوصله مثل تو داشته باشن، ولی مهدکودک راه بندازیم و بعد تو همه‌ش سوریه باشی که نمی‌شه!»😉 🌀 کمی مکث کردم و ادامه دادم: «ببین الان هستی همه‌ی ما خوشحالیم. خنده از رو لبای مامان و بابا، سمیه‌جون و فاطمه کنار نمی‌ره. من به‌خدا راهت رو قبول دارم و بِهِت ایمان دارم اما دوریت، دلهره‌ی نبودنت...»😔 🌀 دستش را انداخت دور گردنم و گفت: «من نمی‌تونم اینجا برای خودم آروم و راحت زندگی کنم، اما اونجا سر بچه‌ی شش‌ماهه رو ببرن!»😔 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_چهل_و_یک ✨ برخورد شدیـد بـا قاضـی متخلف یـادم می‌آیـد که در اوایـل دور
✨ مسأله‌ي حکومت ما مبارزه‌ي خود را براي اسـلام و خـدا شـروع کردیم و قصـد قـدرت طلبی و قبضه کردن حکومت را هم نـداشتیم. چنـدین بار از امام عزیزمان (اعلی اللّه کلمته) پرسـیده بودم که شـما از چه زمانی به فکر ایجاد حکومت اسـلامی افتادیـد، و آیا قبل از آن چنین تصمیمی داشتید؟ (این پرسش به خاطر آن بود که در سال۱۳۴۷، درس‌هاي «ولایت فقیه» ایشان در نجف شروع شده بود و ۴۸ نوار از آن درس‌ها نیز به ایران آمـده بود.) ایشـان گفتنـد: درست یـادم نیست که از چه تـاریخی مسأله‌ي حکومت برایمان مطرح شـد؛ امـا از اول به فکر بودیم ببینیم چه چیزي تکلیف ماست، به همان عمل کنیم؛ و آن چه که پیش آمـد، به خواست خداونـد متعال بود. 🔺سـخنرانی در مراسم بیعت مدرّسان، فضـلا و طلاب حوزه‌ي علمیه‌ي مشـهد ۶۸/۴/۲۰ @syed213