eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
812 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
کربلا؛ آزمایش ایمان است، از ولیِ معصوم تا موالی در آئینه جهاد و شهادت آری؛کربلا بوته آزمایش الهی شد تا عیار ایمان هر انسانی در آن سنجیده شود از ولیِ معصوم تا موالی و معموم... و هر چه به درگاه قدسی اله مقرب تر، آزمایشش دشوارتر و جانکاه تر... نتیجه این آزمایش هزاران هزار مدعی ولایت پذیریِ شکست خورده در ادعا بود و هفتاد و اندی سربلند.... اما ابتدای این آزمایش در نینوا رقم خورد و امتدادش در طول تاریخ پیوسته جاری بوده است با سپاهی از شکست خوردگان و سرافرازان..... و کربلا جایی برای ممتنع شدن نگذاشت در میان تمام انسانها،هر بشر باید انتخاب کند با کربلا یا بر کربلا.... @syed213
حسین جانم ... حالا تمام دغدغه ام این شده ... این اربعین کربلا میبری مرا ... @syed213
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_سید_مصطفی_موسوی #شبتون_شهدایی @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شهیدان‌زنده‌اندونزدپروردگارشان‌روزی‌می‌گیرند #سلام‌برشهدا به سر غیر از تو سودایی ندارم یا حسین جان به دل جز تو تمنایی ندارم یا حسین جان خدا داند که در بازار عشقت به جز جان هیچ کالایی ندارم یا حسین جان سلام! صبحت بخیر شهید کربلا #سویدابن‌عمروخنثعمی @syed213
❤️ امام حسين (ع) ❤️ ✨ خوشخويى ، عبادت است و سكوت ، زينت... ✨ 📚 تاريخ اليعقوبى، ج ۲ ص۲۶۴ @syed213
خبر آمد خبری در راه است... گویی گل لیلا می‌آید... باران حرم می‌آید... 🌹 بعد از دوسال، دو شهید مدافع حرم #خانطومان به میهن برمی‌گردند... #شهید_جواد_اسدی #شهید_علیرضا_بریری @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨ با پدرم رفتیم داخل حسینیه‌ی پایین خانه‌شان. تمام دوست و رفیق‌هاش منتظرمان بودند. هر کس خاطره‌ای از مصطفی می‌گفت. ✨ یکی از سرهنگ‌ها برایمان تعریف کرد: 🔵 با تعدادی از سردارها و سرهنگ‌ها رفته بودیم سوریه. همه برای خودشون کسی بودن. منم دوره‌ی دافوس رو گذرونده بودم و مسئول آموزش مسائل نظامی بودم. وارد که شدیم دیدیم جوونی گوشه‌ی دفتر نشسته که بعد از ورود ما جلومون نیم‌خیز شد. کمی از رفتارش دلگیر شدیم. حاج قاسم نقشه‌ی روی میز رو نشونمون داد و از ما مشورت خواست. حرفامون که تمام شد حاج قاسم دست اون جوون رو گرفت و گفت: «ابراهیم بیا!» اسم "سید ابراهیم" را زیاد شنیده بودیم، اما توی اون لحظه نفهمیدیم این همون سید ابراهیم معروفه. اون‌قدر هم آوازه‌ش بلند بود که همه‌مون دلمون می‌خواست سید ابراهیم رو ببینیم. وقتی اومد سمتمون از لنگ‌لنگان راه‌رفتنش متوجه شدیم مجروحه. حاج قاسم به نقشه اشاره کرد و گفت: «نظر تو چیه سید ابراهیم؟» تازه اونجا متوجه شدیم این جوون لاغر بلندقد همون سید ابراهیم معروفه.😍 🔵 مصطفی نگاهی به ما کرد و بعد سرش رو پایین انداخت و گفت: «سردار، تموم این بزرگان، عزیز من هستن. برام سخته جلوشون حرف بزنم، اما حمل بر بی‌ادبی نباشه، با نظریه‌هایی که این دوستان دارن، من حاضر نیستم حتی یه نیرو هم همراهشون کنم!» 🔵 کلی بهمون برخورد اخممون در هم رفت.😡 سید ابراهیم ادامه داد: «این جنگ با جنگ هشت ساله و درگیرهای زمان انقلاب، زمین تا آسمون فرق داره. جنگ شهری ساختار‌های خاص خودش رو می‌طلبه. توی این جنگ درجه و مدال حرف نمی‌زنه. باید درجه رو درآورد و با لباس خاکی پای میز نقشه ایستاد. اگه شما از روی نقشه یه راه و یه مسیر رو اشتباه طراحی کنید و نیروها کمین بخورن، باعث از بین رفتن و شهادت خیلی‌ها می‌شید.» حرفاش برامون گرون تموم شد. به تندی گفتم: «تو از جنگ چی می‌فهمی؟»😠 گفت: «کار شما چیه؟» با اطمینان سرم را تکان دادم و گفتم: «دافوس گذروندم!» جواب داد: «شما از فاصله‌ی دوازده متری می‌تونی تیر بزنی به هدف؟» خنده‌ای کردم و گفتم: «مرد مومن، من از فاصله‌ی دویست‌متری خال سیاه رو زدم، دوازده‌متر که چیزی نیست!» 🙂 نگاهی کرد و گفت: «توی میدون باید ثابت بشه. دوازده تا تیر با دوازده تا نشون به شما می‌دم. دوازده بار هم اجازه‌ی شلیک دارید. اگه یکی از اینا رو زدید حرفم رو پس می‌گیرم و هر طور که شما گفتید پیش می‌ریم، اما اون‌طوری که می‌گم باید شلیک کنید!» 🔵 دوازده نشانه رو گذاشتیم. سید ابراهیم هد‌فا را شماره‌گذاری کرد و گفت: «وقتی گفتم هدف شماره‌ی یک شما باید بلافاصله یک رو بزنی، گفتم هفت شما باید هفت رو بزنی!» 🔵 تند‌تند شماره‌ها رو می‌گفت من نمی‌تونستم تمرکز کنم. چون باید سریع اسلحه رو پایین می‌آوردم و در کسری از ثانیه برای تیراندازی بعدی آماده می‌شدم. به علاوه اینکه شماره‌ی هر کدوم از هدفا هم باید توی ذهنم ثبت می‌شد. به‌جای دوازده تیر، شانزده تا شلیک کردم و هیچ‌کدوم به هدف نخورد!😔 با ناراحتی گفتم: «شما خودت می‌تونی بزنی؟» به جای قناسه، کلاشینکف دست گرفت و هر شماره‌ای رو که می‌گفتم بلافاصله می‌زد. اگه این صحنه رو نمی‌دیدم اصلا باور نمی‌کردم که چنین چیزی ممکنه! 🔵 بعدها یکی از هم‌رزماش برام تعریف کرد که توی یکی از عملیاتا مجروح شده بود و ما بهش دسترسی نداشتیم، فقط می‌تونستیم از پشت دوربین رصدش کنیم تا به محض مساعدشدن اوضاع، عقب بیاریمش. سید ابراهیم پشت یه تخته‌سنگ کمین گرفته بود. از پشت دوربین دیدیم یه داعشی پشت سرش و در فاصله‌ی تقریبا هفت‌متری‌شه. 😱 اوضاع طوری بود که حتی بیسیمم نمی‌تونستیم بزنیم. نفهمیدیم چطور شد که سید ابراهیم بدون اینکه سرش رو برگردونه به پیشونی طرف شلیک کرد. وقتی سید رو عقب آوردیم، پرسیدیم: «چطور فهمیدی پشت سرت یه داعشیه؟» گفت: «احساس کردم کسی پشت سرمه و باید تیراندازی کنم!» ✨ سرهنگ این‌ها را می‌گفت اشک می‌ریخت. 😭 مصطفی دوره‌های این نوع تیراندازی را با بچه‌های حزب الله لبنان گذرانده بود.👏 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
@syed__213 مارا در اینستا دنبال کنید و از پیج ما حمایت کنید
کاش کوفه ، نقطه ختم مصیبت بود. کاش شهرى به نام شام در عالم نبود. کاش در بین کوفه و شام ، منزلى به نام نصیبین نبود و سجاد ع در این منزل با غل و زنجیر از مرکب فرو نمى افتاد. کاش در بین کوفه و شام قریه اى به نام اندرین نبود و اهالى و ماموران ، شب را تا صبح با شادى و طرب و خواندن و نواختن و شراب نوشیدن ، آتش به دل کاروان نمى زدند. کاش منزل عَسقلان ى در کار نبود و دخترکى از مرکب نمى افتاد و زیر دست و پاى شتران نمى رفت و با مرگش جگر تو را نمی گداخت. کاش راه اینقدر طولانى نبود. کاش هوا اینقدر گرم نبود، کاش در منازل بین راه ، دشمن ، شما را در ظل آفتاب ، رها نمى کرد تا تو ناگزیر شوى سجاد ع بیمار را در زیر سایه شتر بخوابانى و کنار بسترش اشک بریزى و بگویى : چه دشوار است بر من ، دیدن این حال و روز تو...کاش سهم هر کدام از اسیران در شبانه روز یک قرص نان نبود تا تو ناگزیر نشوى نانهایت را به کودکان ببخشى و از فرط ضعف و گرسنگى ، نماز شبت را نشسته بخوانى. و باز همه این مصائب ، قابل تحمل بود اگر شهرى به نام شام در عالم نمى بود. کوفه اى که ، زمانى مرکز حکومت پدرت بوده است ، جان تو را به آتش کشید، شام با تو چه خواهد کرد؟؟! الشام... الشام الشام @syed213
1350758_867.mp3
23.96M
میاد خاطراتم جلوی چشام... من اون خستگی تو راهو می‌خوام... می‌خواستم مثل اهل‌بیت حسین (ع)... با اهل و عیالم دوباره بیام... 🎙 @syed213