eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
814 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکار داعشی توسط مصطفی صدر زاده،رزمندگان ایرانی و رجز خوانی،مصطفی بر پیکر نجس داعشی حرامی... @syed213
وصيت نامه شهيد حسن علي قنبري ما براي حفظ اسلام و قرآن و براي نشر عدل و فضيلت احقاق حقوق محرومان و احياي دستورات اسلام و ساختن مباني طريقت و آزادي قيام كرده ايم. نامه شهید حسن علی قنبری @syed213
#سلام_امام_زمانم...🏴 ای کاش امروز نسیم صبحگاه سلام و عرض تسلیت ما را به شمابرساند مولا جان به خون‌خواهی پدر غریبت برگرد... #آجرک_الله_مولا💔 #سرتان_سلامت✋😭 @syed213 ─┅═ঊঈ🌼ঊঈ═┅─
#جانم‌امام‌صادق‌ع😭 اصلا این مَرد مگـر پای دویـدن دارد؟ پیرمردی که خمیده است کشیدن دارد ؟😭 #ای_وای😭 #بمیرم‌برات‌آقا @syed213 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
▪️اشک هایمان نذر فرج مولای غریبمان...😭😭😭 ما گداییم گدای پسر فاطمه ایم بوسه زن های عبای پسر فاطمه ایم بنویسید فدای پسر فاطمه ایم گریه کن های عزای پسر فاطمه ایم چشم ما چشمه ای اندازه ی دریا دارد هر چه ما گریه کنیم از غم او جا دارد پیرمردی که خدا در سخنش پیدا بود زردی برگ گل یاسمنش پیدا بود سنّ بالایش از آن خم شدنش پیدا بود با وجودی که خزان در بدنش پیدا بود نیمه شب بر سر سجّاده عبادت می کرد مثل یک عاشق دلداده عبادت می کرد ماجرایی که نباید بشود، امّا شد باز هم واژه ی «حرمت شکنی» معنا شد پای آتش به در خانه ی آقا وا شد در آتش زده مثل جگر زهرا شد ولی این بار در خانه دگر میخ نداشت کار بر سینه ی پروانه دگر میخ نداشت تا شکست آینه اش اشک زلالش افتاد با تماشای چنین منظره بالش افتاد تا که وحشت به دل اهل و عیالش افتاد باز هم خاطره ای بد به خیالش افتاد ناگهان سنگ دلی آمد و آقا را برد بی عمامه پسر فاطمه را تنها برد می دوید آه چه با تب نفسش بند آمد پابرهنه پی مرکب نفسش بند آمد وسط کوچه دل شب نفسش بند آمد نه که یک بار مرتّب نفسش بند آمد با چنین سرعتی افتادن آقا قطعی است با زمین خوردن او گریه ی زهرا قطعی است آهِ بی فاصله اش مرثیه خوانی می کرد اشکِ پر از گله اش مرثیه خوانی می کرد اثر سلسله اش مرثیه خوانی می کرد پای پر آبله اش مرثیه خوانی می کرد دختری را که یتیم است پیاپی نزنید زخم هایش چه وخیم است! پیاپی نزنید عمّه ام در سر بازار … نگویم بهتر عدّه ای هرزه و بیکار … نگویم بهتر با دف و هلهله و تار … نگویم بهتر ناگهان چشم علمدار … نگویم بهتر تا که او را جلوی نیزه ی سقّا بردند ناله زد آه عمو روسری ام را بردند 🏴آجرک الله یا بقیه الله @syed213
وصيت نامه شهيد رضا كشاورزيان بسم الله الرحمن الرحيم به نام خداوند بخشنده مهربان بنا به وظيفه شرعي كه دارم به كربلاي ايران مي روم و وصيت مي كنم اميدوارم كه به مقام والاي شهادت نائل گردم اميدوارم كه خون من با پايه هاي اين انقلاب مقدس كه با خون هزاران هزار جوان مسلمان و مؤمن شكل گرفته است با هم در آميزد و دشمنان اين انقلاب با به يكباره ريشه كن كند. اميدوارم و از خداوند مي خواهم كه تا اين انقلاب شكل نگرفته و اين انقلاب ثمر نداده امام خميني را زنده و سلامت بدارد تا خود امام هم ثمره اين انقلاب را نديده از ملت مسلمان او را مگير . از ملت مسلمان مي خواهم كه گوش به حرفهاي منافقين و كفار ندهند از خداوند مي خواهم كه به پدر و مادر و خانواده من صبر عنايت كنتد و از پدر و مادر و برادران و خواهران خود مي خواهم كه اول گوش به فرمان امام باشند و دوم براي من خداي ناكرده گريه و زاري نكنيد كه من سخت از اين كار آنها مي رنجم.سوم خوشحالم كه از اين دنيا چيزي ندارم كه براي من مايه گرفتاري باشد براي من خرجي نكنيد فقط براي من دعا كنيد، و از خدا بخواهيد كه دشمنان اين انقلاب صدام و آمريكا و غيره را نابود گند. و السلام. نامه شهید رضا کشاورزیان @syed213
❁﷽❁ هر چـہ مےخواهـے بگیر امـا سـلامم را نگیـــر من بہ عشـ❤️ــقِ این سلامِ صُبحگاهـ🌤ـے زِنـده ام ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @syed213
وصيت نامه شهيد حسن امامي "در اين لحظه هاي حساس تاريخ كه خداوند شما ملت عزيز را مورد آزمايش و امتحان قرار داده است با توكل بر او و با رهنمودهاي امام عزيزمان انشا الله با سربلندي كامل از اين امتحان الهي سربلند و پيروز باشيد و در پيشگاه خداوند روسفيد باشيد، و مبادا چيزهايي مادي شما را فريب بدهد و پاهايتان از مبارزه با كفر جهاني سست شود و روي خود را مانند منافقين برگردانيد و امام عزيز را تنها بگذاريد". نامه شهید حسن امامی @syed213
طراحی عکس شهید صدرزاده توسط کاربران محترم کانال #ارسالی_کاربر @syed213
کانال رسمی شهید صدرزاده در سروش با همین لینک فعالیت دارد
بازگشت پیکر شهید محمدعزیزی پس از ۳۶سال😔😔😔 @syed213
✨خاطره ای از #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹 @syed213
خوش باد نسیمے ڪه ز ایوانِ تو باشد شاد اسٺ هر آن کس ڪه پریشانِ تو باشد ای ڪاش ڪه صد بار ز عشقِ تو بمیرم هر بار سرم بر روے دامانِ تو باشد #سلام_بانوی_عشق✋ #صبحم_بنامتان @syed213 ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
وصيت نامه شهيد محمدرضا لولاچيان بسم الله الرحمن الرحيم وصيتنامه اينجانب محمدرضا لولاچيان فرزند محمود به شماره شناسنامه 2142 مسلمان و شيعه اثني عشري و منتظر ظهور حضرت مهدي (عج) انشا الله پروردگارا، كريما، رحيما، اي محبوب محبان، اي معشوق عاشقان اي غوث مستغيثان اي پناه بي پناهان، اي درمان دردمندان اي سرمايه و غناي مستمندان اي اميد اميدواران اي نجات گمراهان اي روشني دل عارفان، اي فروغ قلب خالصان، اي امين شاكران ، كدام جستجوگر به جستجويت برخاست و نااميد از جستجو بازگشت و كدام عاشق دلباخته به درگاه لطفت آمد و به وصال تو نرسيد؟ آنانكه در اين درياي خروشان حيات به جستجويت برخاستند تو را يافتند و آنانكه به عشق ديدارت با پاي دل به سويت آمدند با ديده جان به ديدارت شتافتند. عارفان عاشق در تمام مسير حيات چشم به هم زدني از او غفلت نكردند و لحظه اي بي ياد تو به سر نبردند و يار و ياوري جز تو نگرفتند و به كسي به غير تو تكيه نكردند. و روي به سرايي جز سراي تو و كويي جز كوي عشق تو نياوردند. اي خدا، اي پروردگار عالميان من به خويشتن ظلم كرده ام اي آقاي من اي مولاي من از تو مي خواهم به عزتت كه بدي رفتار و كردارم جلوي اجابت دعايم را نگيرد و رسوا نكني مرا به آنچه از اسرار پنهاني من اطلاع داري و شتاب نكني در عقوبتم براي رفتار و اعمال زشتي كه در خلوت انجام مي دادم و خدايا به عزتت سوگند كه در تمامي احوال نسبت به من مهربان باش و در تمام امور بر من عطوفت فرما. اي معبود من در حالي كه به درگاهت آمده ام كه درباره ات كوتاهي كرده و بر خود زياده روي نموده و عذرخواه و پشيمان و دل شكسته و پوزش جو و آمرزش طلب و بازگشت كنان و به گناه خويش اقرار و اذعان و اعتراف دارم. خدايا عذرم را بپذير و به سخت پشيمانيم رحم كن و از بند سخت گناهانم رهاييم ده. خداوندا به راه بندگيم بدار و از زشتي ها دورم كن، به حسنات اخلاقي و صفات الهيم بياراي و قلبم را به نورت روشن كن شرار عشقت را در دلم بيفروز سينه ام را بسوزان و محبتت را نصيبم كن و شر بدترين دشمن يعني هواي نفس را از ميدان زندگيم دور فرما. از آن لحظه كه گام هاي خود را براي حضور در جبهه برداشتم خود را براي هرگونه تقديري از جانب او آماده كرده ام و از خودش خواستم كه قدرت شكرگزاري در قبال هرگونه اتفاقي را به من عطا كند. از همين هنگام دلم را به خدا مي سپارم و از او مي خواهم مرا در هر گونه امتحاني سربلند و سرافراز بيرون آورد. بي خبران و بي هدفان بدانند جبهه رفتن امثال ما اگر مكرر هم باشد وظيفه شرعي زيرا تبعيت و اطاعت از مرجع تقليد مي باشد لذا اگر انجام نشود حتماً فرداي قيامت مواخذه خواهيم شد آن مقدس ماب هاييكه هيچ عقيده به انقلاب و امام و اين مردم و رزمندگان ندارند قدري به خود آيند و از چاه ظلمت و خودخواهي و حسد بيرون آينده كه فردا پشيمان خواهند شد. اي امام عزيز اي اميد همه مستضعفان جهان تا زمانيكه حتي يك بسيجي مخلص باشد دست از ياري تو برداشته نخواهد شد اي ملت بزرگ امام و رزمندگان را دعا كنيد و از اطاعت اين مرد خسته نشويد خدا نياورد آن روزي را كه امام در بين ما نباشد پس بايد بخواهيم كه خدا تا انقلاب جهاني حضرت مهدي (عج) ايشان را براي رهبري ملت نگهداري فرمايد. اي خانواده عزيز: تنها توصيه ايكه داشتم اين است كه هركار را كه مورد رضاي خداست انجام دهيد مبادا طبق هواي نفس عملي كنيد تا لحظه اي كه عمر داريد از آموختن علم غفلت نكنيد هر علمي كه ما را به خدا نزديك كند مخصوصاً علم دين و مذهب همانطوريكه آرزوي من بود و به حمدالله در آن راه قرار گرفتم. در مورد محل دفن هرچه صلاح مي دانيد انجام دهيد آرزويم اين است كه با همان لباس رزم دفن شوم. در خاتمه هربدي كه از من ديديد به خوبي خودتان ببخشيد و از هركه مرا مي شناسد حلاليت بطلبيد و اگر قرضي داشتم كه خودم فراموش كردم آن را بدهيد. از پولي كه در صندوق قرض الحسنه دارم چهارهزارتومان نذر كردم صدقه بدهيد يك سال روزه و دوماه نماز براي من انجام دهيد و بقيه را به جبهه ها كمك كنيد. از همه دوستان و اقوام التماس دعا دارم و از همه مي خواهم براي اين بنده مذنب طلب مغفرت كنند. 9/3/65 نامه شهید محمدرضا لولاچیان @syed213
وصيت نامه شهيد احمد نوزاد بسم الله الرحمن الرحيم خداوند منان نعمتي بر ما مردم نهاد و ما را در برهه اي از زمان قرار داده كه بتوانيم قدمي در راه اسلام عزيز برداريم ما هم مثل ديگران كار را به خودش واگذار مي كنيم و فقط از او مي خواهيم كه عاقبت ما را ختم به خير گرداند و اين لياقت را به ما بدهد كه بتوانيم در راهش هرچه محكم تر و استوارتر قدم برداريم. خواهران عزيزم بدانيد كه احترام به پدر و مادر از واجبات مي باشد و بدانيد كه مسؤوليت سنگيني در اين مورد به عهده آنان مي باشد. الحمدالله همگيتان به سن و سال بلوغ رسيده و مسائل را خوب درك مي كنيد. در حفظ حجاب و پوششتان بكوشيد و حد شرعي را رعايت كنيد. نامه شهید احمدنوزاد @syed213
🔰خاطره از همسر شهید صدرزاده فکر کنم ۶مرداد امسال(۹۴) بود مستقیم بردنشون بقیةالله.حدودا ساعت۳شب رسیده بودن بقیةالله دلم پرمیزد برای دیدنش ساعت۷حرکت کردم سمت بیمارستان وقتی رسیدم آقا مصطفی ودونفر از دوستانشون توی یه اتاق بودن همیشه تو بدترین حالم که بود تا من میدید میخندید و میگفت خوبم هیچی نیست نگران نباش اون روز هم تا من دید روی تخت نشست و گفت خوبم هیچی نشده بعد از یکی دو ساعت اصرار میکرد برو خونه دلیلش هم محمد علی سه ماهه بود.وقتی دلیل اصلی اصرارشون برای رفتنم پرسیدم گفتن مجروحان دیگر که تو بخش بستری هستن خانواده هاشون تهران نیستند که به راحتی توی این موقعیت کنارشان باشند وقتی شما اینجا هستی من خیلی شرمنده این رزمنده ها میشم‌ بخاطر این حرف آقا مصطفی اونروز چند ساعت مجبور شدم توی حیاط بیمارستان بنشینم و هر یک ساعت یکبار برم توی بخش که هم دل خودم آروم بشه وهم آقا مصطفی شرمنده دوستانشون نباشن... @syed213
میدهم سوے امیرم یڪ سلام صبح من آغاز شد با این ڪلام ڪار هر روز من از فرط فراق یڪ سلام از راه دور از روے بام السّلام اے ساڪن ڪرب وبلا من حرم خواهم همین و والسلام @syed213
وصيت نامه شهيد حسين نامور "من با آگاهي كامل و علم به مكتب رهايي بخش تشيع قدم به اين راه گذاشته ام، زندگي جز آزمايش همين مرحله كه چه كنيم تا رسالت خليفه الله را بعهده بگيريم نيست". @syed213
🔹روایت یکی از دوستان... 🌹شهید مصطفی رو چند سالی بود که می شناختم. تو بسیج کهنز شهریار بود.. یه سال و نیم تو سربازی میومد پیش ما..تو ستاد امر به معروف ونهی از منکر بود.. وقتی خبر شهادتش رو تو یکی از شبکه های اجتماعی دیدم،شوکه شدم و اعصابم ریخت به هم.. متولد 1365بود . اون موقع درس می خوند..از این رشته های دینی.. همیشه با اشرار واراذل و مزاحمین نوامیس مردم درگیر بود.. خیلی دل و جرات داشت...باتعصب و نترس بود.. خداوکیلی راست میگم.. ولی هنوز هم باورم نمیشه اصلا اصلا...😔 @syed213
▪️🔹▪️نامه شهید مصطفی صدرزاده به بچه های پایگاه 🌹چه میشود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیافتد فکرش را بکن راه میروی و راوی میگوید اینجا قتلگاه شهید رسول خلیلی است یا اینجا را که می بینی همان جایی است که مهدی عزیزی را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد یا مثلا اینجا همان جایی است که شهید حیدری نماز جماعت میخواند شهید بیضایی بالای همین صخره رصد میکرد نیروها را و کمین خورد شهید شهریاری را که میشناسید همینجابا لهجه آذری برای بچه ها مداحی میکرد یا شهید مرادی آخرین لحظات زندگیش را اینجا درخون خودش غلتیده بود یاشهید حامد جوانی اینجا عباس وار پرکشید خدا بیامرزد شهید اسکندری را همینجا سرش بالای نیزه رفت و شهید جهاد مغنیه در این دست با یارانش پر کشید عجب حال و هوایی میشود کاروان راهیان نور مدافعین حرم . ...... عجب حال و هوایی....... @syed213
﷽ 🔹دهم رمضان سال 92 حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا 15 رمضان به اوج رسید. 🔹حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت. گذرنامه‌اش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود. 🔹گفت که می‌خواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمنده‌ها است و خطری نیست. تا همین حد را رضایت دادم. 🔹تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه می‌کرد. 🔹 مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش می‌رفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. ✅ ➖➖➖➖ ➖➖➖ @syed213
🔹روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت می‌خواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند. 🔹 مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش می‌رفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود می‌خواهد با کدام دوستش دعوا کند؟ 🔻 او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهت می‌آیم، طبق روال همیشه زندگی.... 🔹....آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند. 🔹یادمان شهدا، چندتا پله می‌خورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد. 🔹پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم می‌گویم که شما کاری نمی‌کنید. هرجا بروم می‌گویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، می‌گویم روزی نمی‌خورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمی‌کنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید». 🔹دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه می‌کردم.گفتم من بالا می‌روم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحه‌ای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا می‌کرد. 🔹کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد. 🔹اولین بار،مصطفی به همراه تعدادی از دوستانش به آشپزخانه ای در دمشق که پخت و پز غذای رزمنده ها را انجام می دادند رفت. 🔹بعد از چند هفته ای،آشپزخانه دیگر نتوانست خواسته‌های مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود. غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمی‌کرد. آشپزخانه بهانه‌ای برای رسیدن به چیز دیگری بود. 🔹زمانی که آمریکا، سوریه را تهدید به حمله هوایی کرد،دستور رسیده بود که باید آشپزخانه تحویل داده شود و نیرو ها هم به تهران برگردند. 🔹ولی مصطفی اهل برگشت نبود. به خاطر این که به ایران برنگردد، به همراه یکی از افرادی که در آشپزخانه با او آشنا شده بود از آشپزخانه فرار کرده بودند. 🔹همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر می‌گردد؟ آنها به من نمی‌گفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما می‌گفتند که رفته و با کاروان بعد می‌آید. 🔹بعد از چند روز تازه فهمیدیم مصطفی از آشپزخانه فرار کرده. 🔹نگرانیم حالا چند برابر شده بود ذهنم پر شده بود از سوال های نگران کننده: 🔻در کشور غریب و جنگ زده مصطفی کجا میتونه بره؟؟؟ 🔻اونکه اصلا کسی رو سوریه نمی شناخت؟؟؟ 🔹این سوال ها از یکطرف و از طرفی دیگه اصلا تو این مدت که از آشپزخانه رفته بود با هم تماس تلفنی نداشتیم، بد جوری آشوبم کرده بود. 🔹45 روز از مصطفی بی خبر بودیم تا خودش برگشت.... @syed213
🔹بعد از 45 روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفته و ده روزی را با رزمندگان عراقی بوده است. و با آن هابه عملیات میرفته. 🔹رزمندگان عراقی 24ساعت عملیات می‌کردند و بعد بر میگشتند و 48 ساعت استراحت می‌کردند. مصطفی می‌گفت در این 48 ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت می‌شود. می‌گفت که چرا باید 48 ساعت بیکار باشد؟ 🔹بار دوم رفت عراق و با عراقی ها به سوریه اعزام شد.دومین ماموریتش 75روز طول کشید. بار دومی هم که با عراقی‌ها رفت بخاطر آن 48 ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا می‌شود و در حرم حضرت زینب (س) با رزمندگان فاطمیون آشنا می‌شود. 🔹مصطفی برای سومین اعزام می‌خواست همراه فاطمیون باشد.هر چند که حالا با رزمندگان عراقی آشنا شده بود و تقریبا دیگر مشکلی در اعزام نداشت.به همین خاطر قصد کرد به مشهد برود،منم همراه او به مشهد رفتم. اما فاطمیون رزمنده ایرانی راه نمی‌دادند. 🔹فقط اینم به عنوان یه نکته عرض کنم با اینکه سری دوم اعزامش با ابوحامد آشنا شده بود و رضایت او را هم به دست آورده بود ولی خب آنها قوانین خاص خودشان را داشتند. مصطفی مهارت خاصی در یادگیری زبان و لهجه داشت. عربی را دوست داشت و کمتر از یکی دوماه یاد گرفت. خیلی سریع لهجه افغانستانی را هم یاد گرفت. فقط باید می‌خواست و اراده می‌کرد. 🔹اما در مورد سفر مشهد... زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان مجروحش از هتل خارج شد. رفت عکسی سه در چهاری گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق می‌کند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند، من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که می‌خواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم. 🔹برای اینکه آماده‌ام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد.آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم.در صورتی که من تصور میکردم فقط برای زیارت رفته بودیم. 🔹بعد که برگشتیم و سریع بعد با فاطمیون اعزام شد، فهمیدم که آن زمان می‌خواست غیر مستقیم من را با فضا آشنا کند. 🔹همه کارهایش را در همان سفر مشهد انجام داد... @syed213
🔹 بعد از چند مدت بعضی از فرماندهان متوجه شده بودند که آقا مصطفی ایرانی هستند ولی این زمانی صورت گرفته بود که مصطفی حالا شناخته تر شده بود و توانمندی های خودش را نشان داده بود. 🔹 از ابوحامد و فاتح، خیلی مختصر برایم گفته بود؛ مثلا لباسی که ابوحامد هدیه داده بود را آورده بود. از او پرسیدم که این لباس جدید را از کجا آورده؟ او هم گفت: «هدیه فرمانده ابوحامد است». 🔹 با دیدن عکس‌های مصطفی در جنگ بشدت استرس می‌گرفتم؛ اصلا نمی‌گذاشتم چیزی از عملیات بگوید.چیزهای مختصری از رزمنده‌ها به من می‌گفت چون خودم ظرفیت این را نداشتم که خیلی عملیاتی برایم تعریف کند. می‌دانست که وقتی می‌رود با رفتنش استرس می‌گیرم. هر وقت می‌خواست از عملیات‌های نظامی و رزمی‌اش چیزی بگوید، خودم موضوع را عوض می‌کردم یا اصلا از کنارش بلند می‌شدم. با دیدن عکس‌هایش به شدت استرس می‌گرفتم، چه برسد به اینکه بخواهد چیزی را برایم تعریف کند. 🔹 ماجرای آشنایی حاج قاسم با سید ابراهیم مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی می‌خواست با بچه‌های گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظ‌هایی استفاده می‌کرد که بچه‌ها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظ‌های کتابی و فرماندهی به کار نمی‌برد. لفظی را که در جریان عملیات گفته همچین چیزهایی بوده که "جومونگ حمله...."یا"بچه های لیانگ شامپو حمله کنید...." آن زمانی که پشت بی سیم صحبت می‌کرده نمی‌دانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است. 🔹مصطفی برایم تعریف کرد: «وقتی از عملیات برگشتیم من خسته بودم. بچه‌ها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است. بچه ها معرفی‌ام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است. وقتی حاجی متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم. بعد گفتند اصلا فکر نمی‌کردند که جثه و قیافه‌ام اینطور باشد. حاج قاسم گفت وقتی صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلی‌ها هستم». @syed213
🔴 🔹 8 سال زمان کمی برای زندگی با مصطفی بود.خیلی کم بود اما از محبت مصطفی اشباع شدم. دوست داشتم که خیلی بیشتر از این با هم زندگی کنیم. 🔹سالگرد ازدواجمان را 19 شهریور در سوریه گرفتیم. به او گفتم که دوست دارم بیست وهشتمین و سی و هشتمین سالگرد ازدواجمان را هم جشن بگیریم اما او گفت: «هرچه خدا بخواهد؛ افوض امری الی الله». 🔹 آخرین دیدارمان در سوریه بود. 14 یا 15 شهریور بود که همراه فاطمه و محمدعلی به سوریه رفتیم. این دیدار را مصطفی هماهنگ کرده بود تا قبل از عملیات محرم او را ببینیم. برای اولین بار بود که به سوریه می‌رفتیم. 🔹 یک شب قبل از اینکه از سوریه برگردیم به او زنگ زدند و گفتند که ماموریت حلب دارد و باید به حلب برود. 🔹 آخرین باری هم که صدایش را شنیدم اما دیگر به صحبت نکشید، شب تاسوعا بود. شب تاسوعا تماس گرفتم و او مشغول صحبت با بی‌سیمش بود. منتظر ماندم تا صحبتش با رزمنده‌ها تمام شود که دیگر ارتباطمان قطع شد. فقط صدایش را شنیدم. 🔹شب هشتم محرم که به طور مفصل با هم صحبت کردیم برایم تعریف کرد: چند شب قبل یکی از دوستان او خواب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیده بود. حضرت به او گفته بودند: «مرحله اول عملیات را شما پشت سر بگذارید، بعد از آن با من». مصطفی همین خواب را با آب و تاب برایم تعریف کرد.گفتم حس خوبی به این عملیاتی که می‌خواهد برود ندارم؛ او به من گفت: «قرار نشد که نگران باشی چون خود بی بی فرمانده ما هستند». 🔹 روز تاسوعا. من از صبح تاسوعا خیلی دلهره داشتم. سعی کردم که خودم را با کارهای دیگر مشغول کنم اما نشد. از صبح که بیدار شدم می‌خواستم به یکی از مسئولینش پیغام بدهم و خبری از مصطفی بگیرم اما ترسیدم که اگر بگویند «آخرین بار کی از ایشان خبر داشتی؟» و من بگویم «دیشب»، خنده‌دار باشد. 🔹تا ساعت 4 و 5 به آن مسئول پیامی نفرستادم. اگر یک زمانی خبری نداشتم و پیام می فرستادم سریع جواب من را می‌دادند. آن روز من از ساعت 4 به ایشان پیام دادم. ایشان پیام را دیدند و تا ساعت 5 جواب ندادند. وقتی من دیدم ایشان جواب نمی‌دهند مطمئن شدم که یک اتفاقی برای مصطفی افتاده است. خودم را مشغول کردم و پیش خودم گفتم که لابد مجروح شده است. باز گفتم نه، اگر مصطفی مجروح شده بود به من می‌گفتند. دیگر یک جورهایی اطمینان قلبی پیدا کردم که مصطفی بشهادت رسیده است. 🔹وقتی خبر شهادتش را به من دادند کلا این فکرها در ذهنم بود که اگر دیگر او را نبینم یا صدای مصطفی را نشنوم چطور زندگی کنم؟ اما بعد، حرف‌های مصطفی در ذهنم آمد که همیشه برای من این آیه قرآن را می‌خواند: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون. شهدا همیشه زنده هستند و نزد خداوند روزی می‌خورند». عند ربهم یرزقون یعنی پیش خدا هستند؛ واسطه رسیدن خیر بین بنده‌هایی که روی زمین زندگی می‌کنند هستند. شهدا خیر، روزی و بر طرف شدن مشکلات را با واسطه از خدا می‌گیرند. هیچ وقت فکر نکنید که شهدا مرده‌اند. @syed213