eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
812 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 💎 از همان موقع با دایی حسین‌اش مسابقه شطرنج می داد. 💎 دایی حسین هم خیلی جدی با او بازی می‌کرد. 💎 هر وقت ما خانه‌شان بودیم یا آن‌ها پیش ما بودند، بساط شطرنج هم به راه بود. 💎 همین یک انگیزه شد تا مصطفی خیلی جدی دوره‌های آموزش شطرنج را بگذراند.👏 💎 آن‌قدر پیگیر بود که تنها به یادگرفتن بسنده نمی‌کرد و حتما باید توی مسابقات شرکت می‌کرد و مقام می‌آورد.😊 ◀️ دو سالی شمال ماندیم و بعد راهی "کهنز" شهریار شدیم. ◀️ طبقه دوم یک ساختمان دو طبقه، خانه‌ای دو خوابه خریدیم. ◀️ منطقه‌ای که در آن ساکن شدیم، بیشتر دست "خانواده‌های سپاه" بود. ◀️ همان روزها، پدر، مادر و خواهرهای آقامحمد به همراه برادرش آقا حسن و خانواده‌اش و بچه‌ها هم ساکن شهریار شدند.💕 🔸 با آقای بهرامی و نصیری در مسجد آشنا شد. 🔸 جاذبه اخلاقی این دو نفر آن‌قدر برای مصطفی بالا بود که سریع جذب بسیج شد. 🔸 هر چقدر که بیشتر می‌گذشت فعالیت های بسیج برایش جدی‌تر می‌شد. 🔸بچه جسوری بود.👏 🔸توی یکی از اردوهای بسیج، مسئولشان حاج آقا نصیری نارنجکی را نشان بچه‌ها می‌دهد و می‌گوید: «کی می‌تونه اینو پرت کنه؟»❓ 🔸 مصطفی هم با اعتماد به نفس بالا و خیلی جدی با ته‌مانده لهجه خوزستانی می‌گوید: «اجازه می‌دید مو بزنوم؟»😊✋ 🔸 حاج آقا نصیری که از جسارت و لهجه مصطفی خوشش آمده بود، نارنجک را دستش می‌دهد.😊 🔸 از آن‌جا به بعد حاج آقا نصیری به مصطفی مسئولیت‌های مختلف می‌داد.👏 🔸 همین باعث شد که در آن‌جا ماندنی شود. 🔸 هر چقدر بزرگ‌تر می‌شد، مدام از پدرش درباره فعالیت‌های سپاه و اتفاقات جنگ می‌پرسید. 🔸 خیلی دلش می‌خواست در زمان جنگ حضور داشت و آن را تجربه می‌کرد.😔 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار_مجموعه مدافعان حرم_انتشارات روایت فتح @syed213
🌷هویت شهـید پلاک وی نیست هویت شهید ، خون جاری بر پیشانی اوست که تقدیـر آن در عهد الست بر پیشانی او مے درخشد .. شبتان منوربه نورشهدا...✨ @syed213
✨فَرَضَ آللّهُ آلاِْيمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْکِ✨ 🌺خدا ايمان را براى تطهير دل از شرك، واجب كرده است. 📚 ۲۵۲ 🌹۱۶ روز تا عید غدیر 🌹 ✅ @syed213
رهبر انقلاب: 🔷️ در دهه‌ی هفتاد جنگ فرهنگی علیه ما شروع شد؛ حالا ببینید متولدین دهه‌ی هفتاد می‌روند #مدافع‌حرم می‌شوند و سر می‌دهند. در آن سال‌ها این نهال‌ها و #حججی‌ها روییدند. 👈 جمهوری اسلامی این است... @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔅 ۱۴ ساله بود که حاج آقای بهرامی و نصیری به دنبال ساخت مسجد امیرالمومنین (ع) بودند. 🔅 برای ساخت مسجد باید پول جمع می‌کردند. 🔅 یک صندوق داشتند که رویش نوشته شده بود: 🍃برای ساخت مسجد🍃 🔅 حتی گاهی پول کارگر برای ساخت و ساز نداشتند؛ برای همین خود بچه‌ها پای کار می‌ایستادند. از خالی کردن بار سنگ و آجر گرفته تا کار بنایی و هر کاری که توان انجام آن را داشتند.👏 🔅 به قول خودش دوست داشت با این کار، یک خانه برای آخرتش بسازد.😊🌹 🔅 کارهای پایگاهش بیش‌تر شده بود. 🔅 هر وقت می‌خواستیم پیدایش کنیم باید می‌رفتیم پایگاه بسیج. 🔅 هنوز دبیرستانی بود که بچه‌های قد و نیم‌قد را با خودش اردو می‌برد. از کوه گرفته تا استخر و پارک.👏 🔅 همیشه می‌گفت: «مامان مسئولیت بچه ها سنگینه، اما من می‌تونم.»😊👏 🔅 یک هیئت راه انداخت و هر چقدر پول دستش می‌آمد خرج آن می‌کرد. 🔅 همان روزهای اول تاسیس آمد پیشم و گفت: «مامان یک هیئت به اسم حضرت ابوالفضل (ع) زدم.»😄 🔅 ذوق زده شدم.😊 🔅 جریان تصادف کودکی‌اش را برایش تعریف کردم و گفتم: «من تو رو نذر حضرت ابوالفضل (ع) کردم.»💕 🔅 پرسیدم: «چی شد که اسم هیئت رو ابوالفضل گذاشتی؟» 🔅 دستی به ریش های تازه درآمده‌اش کشید و گفت:«هیچی، به دلم افتاد.»❣ 🔅 از همان موقع دیگر هر چه می‌خواست، نذر حضرت عباس (ع) می‌کرد.💕 🔅 چهارشنبه‌ها، هر هفته هیئت داشتند. این برای مصطفی خیلی مهم بود و سعی می‌کرد هیچ چهارشنبه‌ای را از دست ندهد. 💢 در نوجوانی‌اش یک سال زمستان خیلی سرد بود و برف زیادی باریده بود.❄️ 💢 یک شب مصطفی و محمدحسین با یک کارتون که توی آن تعدادی توله سگ بود آمدند خانه. 💢 هنوز چیزی نگفته بودم که مصطفی گفت: «مامان میدونیم اینا نجس هستن، اما هوا سرده و این بیچاره ها هم جایی ندارن.»😔 💢 محمدحسین هم با دلسوزی گفت: «مامان این بیچاره‌ها کشته شده. اینا هم شیر میخوردن.»😔 💢 وقتی دیدم آن‌قدر نگران هستند گفتم: «اینا رو با همین کارتون توی حموم بذارید. بعدش هم برید دو جفت دستکش بخرید.» 💢 سگ‌ها کثیف بودند. تن‌شان پر بود از لجن و گل. 💢 آن‌ها را شستند و توی ظرفی برای‌شان شیر ریختند. بعد هم یک پتوی کهنه برای گرم کردن‌شان آوردند.😊👏 💢 برای سگ ها یک خانه گلی و گرم درست کردیم و حدود دو، سه ماه مواظب‌شان بودیم.😊 💢 مصطفی با چند باغ‌دار که سگ نیاز داشتند، صحبت کرد و سگ‌ها را به آن‌ها داد. 💢 یکی از این سگ‌ها تا مدت‌ها وقتی مصطفی از کنار باغ رد می‌شد بویش را می‌فهمید و برایش پارس می‌کرد.💕 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار_مجموعه مدافعان حرم_انتشارات روایت فتح @syed213
✨☀️✨ هیچڪس بی درد و غصّہ و گرفتـاری نیست، اما قشنگیـش به اینه ڪه تو اوج غم لبخند بزنی و ببیــنی خدا خیـلے بزرگــہ... دلتون بی غصه شبتون شهدایی @syed213
ما از #مرگ میترسیم ❗️ چون پایان یافتن فرصت حیات را دوست نداریم... تنها راه جاودان شدن و زنده ماندن #شهـادت است... ❤️ شهدابهترازمادرحال #زندگی هستند🌹🍃 #شهدازنده_انـد #شهید_محسن_حججی ✌️ 🌷🌷روزتون بخیر✋ @syed213
🙏الهی، 🔹 را به دیدن خانه خوانده ای و را به دیدار خداوندِ خانه. 🔸آنان و گل دارند و اینان جان و 🔹آنان سرگرم در و اینان محو در 🔸خوشا آن كه است. 🙏الهۍ! 🔸تن به سوی داشتن چه سودی دهد 🔹 آن را كه دل به سوۍ خداوند كعبه ندارد؟ 🌿علامه حسن زاده آملی @syed213
-مادر فرزندت کجاست +خارج از کشور -چرا خارج؟ +۳۵ سال پیش رفت برا دفاع از کشورش، دیگه برنگشت 😢 #فرزندت_کجاست 🆔👇👇👇 @syed213
#فرزندت_کجاست بنام خدا منظورتون کدوم باشه یکیش الان شورای شهره یکی هم دانشگاه اوین دکتراشو میگیره! 2تا باهم یکی سه راه یاسر هفت تیر میکشه یکی هم میره 4راه ساندویچ میخره! 🆔👇👇👇 @syed213
♦️اندک پیوسته به از فراوان خسته ✨قَليلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ كَثير مَمْلُول مِنْهُ✨ 💠كار اندکی كه آن را ادامه دهی ، بهتراز كار زيادى است كه از آن خسته و ملول شوى. 📚 ۴۴۴ 🌹 ۱۵ روز تا عید غدیر 🌹 @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ♻️ سال ۸۲ که در بم زلزله آمد یک روز عصر از فرودگاه زنگ زد خانه و گفت: «من دارم میرم بم» ♻️ پرسیدم: «با کی؟» ♻️ گفت: «با هلال احمر» ♻️ یک هفته ای برای کمک‌رسانی آن‌جا ماند.👏 ♻️ وقتی که از بم آمد؛ تا مدت‌ها هر وقت میخواستم کباب درست کنم نمی‌گذاشت و می‌گفت: «توی بم خیلی از خانه‌ها به خاطر زلزله اتصال برق پیدا کردند و آتش گرفتند. برای همین خیلی‌ها آن‌جا سوختند. بوی گوشت سوخته هنوز زیر دماغمه. بوی کباب که بهم می‌خوره حالم بد میشه.»😔 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار_مجموعه مدافعان حرم_انتشارات روایت فتح @syed213