می گـویند :
شهـدا رفتند تا ما بمانیم ...
ولـــی
من می گویـم :
" شهـدا رفتند تا ما هم
به دنبالـشان بـرویـم "
آری !
جـامانـده ایـم ...
دل را بایـد صـافــ کـرد !
#رزقڪ_شهـادت✨
@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب#اسم_تو_مصطفاست
باز هم من و سجاد هوای شمال را داشتیم.تا پایان دبستان، هنوز امتحان های ثلث سوم تمام نشده می رفتیم مخابرات و به عزیز خبر می دادیم که بیشتر از یکی دو امتحانمان نمانده و بابابزرگ را بفرست دنبالمان. عزیز هم از پشت تلفن قربان صدقه مان می رفت و چَشم چَشمی می گفت و قول میداد بابابزرگ را راهی کند . بابابزرگ می آمد ،یکی دو شب می ماند ، بعد من و سجاد را بر میداشت و با خودش میبرد شمال.
باز خانه ی مادربزرگ بود و مرغ و خروس و اردک و تخم مرغ دو زرده و نان های دوبار تنور و بازی با غاز ها و اردک ها و خواندن کتاب و نشستن کنار درگاهیِ پنجره و تماشای بارانی که گرده افشانی میکرد و عطری غریب به سینه مان می پاشید.
《خونه مادربزرگه، هزارتا قصه داره!》
خانه ای که فوقش هفتاد متر بود و حیاطش به زور دوازده متر ،اما برای ما باغ بهشت بود. تابی فلزی گوشه حیاط بود که وقتی سوارش می شدیم، مارا با خود تا دل ابرها می برد.
بازی ما بچه ها، هفت سنگ و قایم باشک و گرگم به هوا بود. عصرها زن ها روی ایوان خانه ها می نشستند و بساط چای به پا می کردند. مادربزرگ هم گاه خانه ی یکی از آنها میرفت یا دعوتشان میکرد که بیایند. در این دورهمی های زنانه روی چراغ خوراک پزی ،شیرینی گوش فیل و خاتون پنجره و نان نخودچی می پختند.
خانه مادربزرگ همیشه از تمیزی برق میزد. این تمیزی از او به مادرم هم ارث رسیده و حالا من هم سعی میکنم این موروثه را حفظ کنم. مادربزرگ برای نماز صبح که بلند میشد دیگر نمی خوابید. حیاط را آب و جارو میکرد، سفره صبحانه را می انداخت و با چای و نان و پنیر خانگی و گردو و حلواارده مغزدار، از همه پذیرایی میکرد. بعد موهایم را آب و شانه میزد. انگار با بافتنشان آرام و قرار می گرفت. این عادتش بود.
ادامه دارد...
با ما همراه باشید ...
#کپیممنوع
@syed213
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
اَللّهُمَّ ،🙏
اِنّى اَسْئَلُكَ الاَْمانَ ❣
يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلابَنُونَ ❣
خدايا🙏
از تو امان خواهم 😔
در آن روزى كه سود ندهد كسى را نه مال ❣
و نه فرزندان ❣
اِلاّ مَنْ اَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ 🌷
مگر آن كس كه دلى پاك به نزد خدا آورد....🍃
فرازی از مناجات امیرالمؤمنین (ع)در مسجد کوفه🕌
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🙏
@syed213
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#سلام_مولا_جانم❤️
🌟 ای دل #بشارٺ میدهم
خوش روزگارے میرسد
🌟 هم درد و غم طی میشود
هم #شهریارے میرسد
🌻 گر ڪارگردانِ جهان
باشد #خداے مهربان
🌻 این ڪشتیِ طوفان زده
هم بر #ڪنارے میرسد
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوے 🌤
#التماس_دعای_فرج
@syed213
💠خوشبختی یعنی:
🌸یه کسی توی زندگیت هست که
تورو به "سمت خدا" هُل میده،
نه به سمت پرتگاه...
#رفیق_شهیدم
@syed213
✨﷽✨
🔴شبهات کرونایی
✍حاج آقا قرائتی :نقش دین در شرایط ویروس کرونا چیست؟ چه دین داشته باشیم و چه نداشته باشیم، ویروس کار خودش را میکند. اگر پا روی شیشه و چاقو بگذاری، میبرد. خواه آیت الله باشد یا آدم معمولی!!! پس نقش دین چیست؟ دین امام خمینی میسازد، قاسم سلیمانیها میسازد. ما فکر میکنیم که چون جمهوری اسلامی است، نباید مشکل داشته باشیم، نباید بیماری داشته باشیم.
این تفکر اشتباه است... معنای دین این نیست که هیچ کس هیچ غصهای نداشته باشد. اینها توقعات بیجاست. دین درمان ویروسهای باطنی، مثل حرص و بخل و نفاق است. کارکرد دین چیز دیگری است. انبیاء و اوصیا که مؤمنترین افراد بودند، گاهی بیشترین سختیها را داشتند، مانند حضرت ایوب و گاهی در اوج قدرت و رفاه بودند مانند حضرت سلیمان. ولی در قرآن در سوره صاد تابلویی از این دو پیامبر در کنار هم قرار گرفته، و درباره هر دو میفرماید: نعم العبد.
امام حسین گاهی در کودکی روی دوش پیغمبر بود، و در کربلا زیر سم اسب. ولی آنچه امام حسین را عزت بخشید، راضی بودن به همه شرایط تلخ و شیرین بود.
✅استاد قرائتی
@syed213
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
پرستاری که شیفت کاری خود را به نیابت از حاج قاسم میدهد...
@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
مادربزرگ سفره باز بود و مهربان. روزی نبود که خانه کوچکش رنگ مهمان را نبیند. شاید هم برای اخلاق و رفتار پدربزرگ بود. هر که از روستا برای کار و خرید می آمد، خانه سید ابراهیم ایستگاه استراحتش میشد. پدربزرگ اهل شعروشاعری هم بود و مادربزرگ هم دل و دماغ شنیدن داشت . بعدها هم که تو او را شناختی، بابابزرگم را می گویم، مریدش شدی. می رفتی شمال تا از او برنج بخری و برای فروش بیاوری تهران. به قول خودت شده بود مرادت. چقدر از رفتار و کردارش تعریف می کردی! از اینکه چطور کباب چنجه درست میکند، چطور گوشت ها را در اناردان می خوابانَد، چقدر ضرب المثل بلد است و دکانش چه دود و دمی دارد! آن قدر مریدش شدی که بعدها اسم جهادی ات را گذاشتی سید ابراهیم.
اولین بار که از زبانت شنیدم وقتی بود که از سوریه آمده بودی . گفتم:《تو که اسم بابابزرگ من رو روی خودت گذاشتی، حداقل فامیلیش رو هم می گذاشتی! چرا گذاشتی سیدابراهیم احمدی؟ خب می گذاشتی سید ابراهیم نبوی !》 خندیدی ، از همان خنده های معصومانه ای که حالم را خوب میکرد:《ما رو بگو که گفتیم زنمون رو خوشحال کردیم. باشه،رفتم اونجا فامیلیم رو عوض میکنم و میذارم نبوی تا خوشحال تر بشی.》
■■■
میگویند کسانی که در حال احتضارند ، همه زندگی شان به سرعت برق و باد از جلوی چشمانشان می گذرد . من آمده ام تا از دیدار تو جان بگیرم، اما به همان سرعت، گذشته از جلوی چشمانم می گذرد. بیان این همه خاطره باعث نشده آن گل آفتاب روی صورتت جا به جا شود. پس این دلیلی است بر سرعت عبور همه این یادآوری ها در حافظه ای که بعد از رفتن تو کمی گیج میزند.
سال ۱۳۷۴ بود که از تهران رفتیم کهنز، شهرکی نزدیک شهریار و شدیم یکی از ساکنان آنجا. کم کم در همین شهرک قد کشیدم .
ادامه دارد...
باما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️
الهی ✨🙏
هرآنکه دست نیاز به سوی تو بلند کرد
امید دارد که امید تویی ❣
خودت آروزهایی را که
همین حالا از قلبش گذشت برآورده فرما🙏
آمین یا رَبَّ🙏
🍃 آرزو میکنم در لحظات سخت
نسیم لطف و رحمت الهی 😇
دلتون رو غرق شادی کنه❤️
آرزو میکنم🙏
نور امیدی برای شبهای تار ✨🙏
شبتون پر از نور خدا✨🙏✨
@syed213