🔘 #داستان کوتاه
✅قدر عزیزانمان را بدانیم
به ساعت نگاه كردم.
شش و بيست دقيقه صبح بود.
دوباره خوابيدم.
بعد پاشدم.
به ساعت نگاه كردم شش و بيست دقيقه صبح بود.
فكر كردم: هوا كه هنوز تاريكه حتما دفعه اول اشتباه ديده ام.
خوابيدم.
وقتي پاشدم هوا روشن بود ولي ساعت همون شش و بيست دقيقه صبح بود.
سراسيمه پاشدم.
باورم نميشد ساعت مرده باشد.
به اين كارها عادت نداشت من هم توقع نداشتم.
آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضي ها كنارمان هستند مثل ساعت، مرتب،هميشگي.
آنقدر صبور دورت ميچرخند كه چرخيدنشان را حس نميكني.
بودنشان برايت بي اهميت ميشود. همينطور بي ادعا ميچرخند.
بي آنكه بگويد باتريشان دارد تمام ميشود.
بعد يهو روشني روز خبر ميدهد كه ديگر نيست.
" قدر اين آدم ها را بدانيم
قبل از شش و بيست دقيقه صبح! "
@hal_khosh
03 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05)(1).MP3
14.35M
🔈#مستند_صوتی_شنود
📣 جلسه سوم
* ادامه داستان....
* واقعه دوم
* با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم.
* درد را با تمام وجود حس کردم
* جان هایی که قبض می شد را می دیدم
*چرا فرشته مرگ را پیر می دیدم.
* دیوار ها را نمی دیدم ومسلط به محیط بیمارستان بودم
* نحوه متفاوت قبض روح افراد
* به حالت خلسه رفتم
* به هرچه توجه می کردم، کُنه آن را می دیدم
* احساس احاطه به همه چیز را داشتم
* معجزه بازگشت روح به تن را در هرشب جدی بگیریم
* معنای باز بودن چشم
* احساس ترس هنگام بازگشت دوباره به دنیا
* تا دلتنگ مادرم شدم ، خود را در خانه ام دیدم
* احساس می کردم بالای سرم بی کران است و به پایین تسط دارم
* حمدی که راننده برایم می خواند، را برایم ذخیره کردند.
* بادعا وقرآن مادرم، آرامش می گرفتم.
* ذره ذره مسیر را طی کردم تا به خانه پدرم رسیدم.
* در جا به جایی بلوک ها به پدرم کمک کردم.
* تصرف در عالم ماده، از مقامات شهدا
* دو نوع پرواز روح برای من
* بر من ثابت شد که وقایعی که می دیدم ،حتمی است.
* باقابلیت های بدن مثالی ام آشنا می شدم.
* حالتی شبیه اصحاب کهف را تجربه می کردم.
* واقعه سوم...
* اینقدر حقایق واقعی بود که هر بار گفتن آن، برایم سخت می شد.
* قهقهه ی شیطان را شنیدم
* در اتوبان دیدم که تا سقف ماشین زیر منجلاب است.
* راننده های ماشین کاملا بی خیال نسبت به کثافات.
⏰ مدت زمان : ۳۵:۱۵
📆1401/03/07
#قبض_روح
#عزرائیل
#شیطان
❗️ برای دریافت مجموع جلسات مستند صوتی شنود از طریق لینک زیر اقدام نمایید.
https://aminikhaah.ir/?p=6561
🔔 @Aminikhaah_Media
💗زندگی بانوی بهشتی
🔈#مستند_صوتی_شنود 📣 جلسه سوم * ادامه داستان.... * واقعه دوم * با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم. * د
سلام
دوستان این مستند شنود رو از دست ندید عالیه👆
علاقمندان به مرگ موقت حتما این صوت را دنبال کنن
در این کانالمون هم همه قسمتها و فیلم های کامل برنامه زندگی پس از مرگ رو میزنم
فرصت خوبیه از دست ندید
برنامه زندگی پس از زندگی واقعا عالیه
فصل سوم کامل شده
فصل اول تمام شده زدیم همه قسمتهاشو
فصل دوم شروع شده
لیست فیلم ها تو کانال سنجاقه
برنامه پرطرفدار زندگی پس از زندگی
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
#تجربه_من ۵۱۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#فاصله_سنی
مادرم هفده سال داشتن که عروس شدن و سه و ماه و نیم بعد هم باردار شدن، هجده سالو چند ماهشون بود که خدا دوتا دختر دوقلو، که منو خواهرم باشیم رو بهشون داد😍
سن کم مادرم، دوقلو بودن منو خواهرم، همه و همه باعث شد ما از کودکی مون واقعا لذت ببریم
دعواهای مختلف
گم شدنای مختلف😁
بازی کردن...سیررر بازی شدیم واقعا!
طوری که منو خواهر دوقلوی شیطونم از بس بازی کردیم، از یه سنی به بعد روحیه مون آروم شد!
چون تمام هیجان مون تو کودکی تخلیه شد😍
چیزای قشنگیو تجربه کردم با خواهرم، تنها بدیش مقایسهی اطرافیان بود، من درسم بهتر بود، خواهرم هنرش، و همینجا خواهش میکنم دوقلوهارو باهم مقایسه نکنید
تو سن جوانی موقعی که سختی های زندگی فشار میآورد به خواهرم نگاه میکردم و با تمام وجود خداروشکر میکردم که هست و کامل درکم میکنه، بچه که بودم هیچ وقت از تنهایی نترسیدم، از اینکه کسی نباشه باهام بازی کنه.
بسیار بسیار تو کوچیکی خاطرات شیرینی داشتیم، کنجکاوی و خیال راحت مادرم بابت دوتا بودن مون، از سن پونزده شونزده سالگی مادرم با اطمینان گذاشت هرجا میخوایم بریم، و البته درک مادرم، احساس رفیقانش باهامون و تفاوت سنی خوب باعث شد تا راحت تمام مشکلاتی که تو اجتماع یا مدرسه برامون پیش میومد زو بهشون بگیم.
الان با خواهرم هجده سالمونه، با تفاوت چندماه هردو ازدواج کردیم، دوتا خانم با اهداف بلند، که دوست دارن احساس لذتی که در کودکی داشتیمو، به دوتا بچه که نه، به چندتا بچه بدیم و در کنارش به درس و فعالیت ها و اهدافمون برسیم😍 و میدونیم که میتونیم!
لذت بچگی
اهداف بلند
اینکه همه چیو راحت میگیریم و برای علایقمون تلاش میکنیم
راحت میتونیم بخشش داشته باشیم و همه چیزمونو تقسیم کنیم با بقیه
روحیهی خوب..
باعث و بانیش تفاوت سنی یک دقیقه با خواهرم و هجده سال با مادرم بوده
مادرم الان سی و هفت سالشونه
بسیاااار سختی کشیده، از همه نظر، مالی احساسی و... اما استوار در راه سخنان رهبری
و حتی الان با وجود خواهر ۹ ساله ام و مخالفت های پدرم، دوست دارن بازهم فرزندانی بیارن برای امام زمان ارواحنا فداه و همینکه نسل بچه شیعه زیاد تر بشه..
دعا کنید پدرم راضی بشن🥺😍
و همچنین برای بنده که هفت ماهه ازدواج کردم و میخوام چند ماه دیگه « بعد از رفع یه بیماری جزئی که باید درمان بشه» پشت سرهم فرزندانی بیارم که هم عالم و سردار آقا باشن.
لطفا دعامون کنید که در کنار رسیدن به اهدافمون، فرزندان خوبی تربیت کنیم و هرگز به خاطر مشکلات مالی اقتصادی یا هر چیز دیگه این لذت فاصله سنی کم میون بچه هاتونو نگیرید😊
التماس دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
💥تلنگر
⁉️روزی از شما سوالاتی می شود..
که پاسخ انها در گوگل نخواهد بود ...
😧فقط در نامه ی اعمال شماست ..
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob
هدایت شده از زندگی از غسالخونه تا برزخ
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠استغاثه به امام زمان درهای آسمان را به روی این زن گشود
🔺این قسمت: اسب بالدار
🔹تجربه گر امروز: خانم اعظم السادات موسوی
برنامه پرطرفدار زندگی پس از زندگی
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فیلم کامل این قسمت پست اخر این کانالمون👇
برنامه پرطرفدار زندگی پس از زندگی
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
🌸🍃 داستان واقعی
#رضاسگ_باز
یه #لات بود تو مشهد.
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مَردی؟!“
رضا گفت: بَروبَچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مَردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بَدی می کنم، نه تنها بَدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بَدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!🌹🍃
رضا جا خورد!....
..... رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار حرف کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟
وقت اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.
..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سرِ صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش😔)
یه توبه و یه نماز واقعی........🌹🍃
💓 خاطرات شهید مصطفی چمران
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
سلام به همگی.
میخام بزرگترین تجربه زندگیمو باهاتون درمیون بزارم.
اگه دوران نامزدی رو درنظر بگیریم الان ۴ سال که همسرمو میشناسم خیلی دوستش دارم خیلی. همین علاقه زیاد و ترس از دست دادنش شایدم یه وقتایی ترس از آبرو باعث شد از همون اول جلوی خیلی از کارای اشتباهش کوتاه بیام و توی قهر وآشتیامون من پاپیش بزارم خلاصه که براش توقع ایجاد کردم😓
بدترین اشتباهش میتونم بگم بی احترامی به خانوادم بود 😓 از کوچکترین شروع شد تا الان که رسید به بزرگترین و یه دعوای خیلی بدی بین همسرم وخانوادم ایجاد شد که منو از خانوادم دور کرد.
بماند که خانوادمم بی تقصیر نبودن ولی همسرم نباید بهشون بی احترامی میکرد. الان من یه دختر ۶ ماهه دارم و تو این ۶ ماه پدرمو ندیدم مادرمو بعد ۵ ماه دیدم اونم هر دو هفته یبار زمانی که شوهرم خونه نیست 😥
تو این روزا من با شوهرم سر خانوادم زیاد بحث داریم یه وقتایی ازش متنفر میشم اما۰۰۰ از خانوادش که حالم به هم میخوره اونا با من کاری نکردن منم احترامشونو دارم ولی این اتفاقا باعث شد ازشون بدم بیاد خیلی زیاد.
الآن منی که همیشه شاد بودمو امیدوار شدم عین افسرده ها شما فکر کنید من فقط ۹ روز از زایمانم گذشته بود و دعوای شدیدی اتفاق افتاد و منی که هیچ تجربه ای نداشتم تنها موندمو یه نوزاد .
افسردگی بعد زایمانو ناراحتی که به خاطر این قضیه برام پیش اومد روحمو نابود کرد. دلم برای خانوادم خونه بابا تنگ شده.
میخام بگم خانما تورو خدا اشتباه منو نکنید از همون اول هم برای خودتون و هم خانوادتون شخصیت بخرید بی خیال دل و آبروتون بشید چون بعدش خیلی اتفاقای بدتری براتون میفته .
آقایون از شما هم میخام تحت هر شرایطی احترام خانواده همسرتونو نگه دارید اگرم ازشون دلخور میشید خیلی با احترام و بدون دعوا بیان کنید مطمءن باشید اینطوری برای خودتون شخصیت و احترام خریدید. برای منم دعا کنید که دوباره دور هم جمع بشیم
❤🧡💛 @Zane_basiasat ❤🧡💛
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک نکته مهم برای حل دعوای زن وشوهرها
🆔 @khanevadeh_313