#چالش_ماجراهای_عروسی 😂
من و شوهرم همکاریم ولی تو دو تا شعبه مختلف ، شعبه شوهرم نزدیک خونه مامانم ایناست . برا همین نامزد که بودیم ( یعنی دوران عقد ، قبل از عروسی ) همه ی ناهارها رو خونه مامانم می خوردیم ، بعد هفته ای دو سه بار هم شام می رفتیم خونه مامان شوهرم
بعضی وقتا شوهرم زودتر از من می رسید خونه چون شعبش نزدیکتر بود
یه روز هم که اون زودتر رسیده بود خونه، زنگ زدم و شوهرم در رو باز کرد ، بابام هم باهام بود ولی شوهرم نمی دونست
من و بابام رفتیم بالا ، شوهرم اومد در اپارتمان رو باز کرد ،جلوی در فقط منو دید. با لبهای غنچه شده سرش رو از در اورد بیرون که منو ببوسه ...........💋😝 همونجوری موند !!!!!😐😶
حالا بابام😒😒
من 😅😆😆
همسرم😳😧🙈
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_ماجراهای_عروسی😂
خاطره عقد تو حرم😂
یه دوستی بود از روز عقدش تو حرم امام رضا علیه السلام میگفت.بچه اول بودم و بی تجربه فقط همین که تو فیلما دیده بودم تو محضر که عقد میکنن سه بار باید بخونن بعد عروس میگه بله. نمیدونستم عقد تو حرمم همین حکمو داره. حسابیم تو جو بودم و ذکرو توسل و اشک زیر چادر باخودم که مرحله خاصی از زندگیمو دارم وارد میشمو...
یهو دیدم عاقد گفت سرکارخانوم من وکیلم.. که همون دفعه اول گفتم بله که اون عقدو بخونه و منم تو حال توسل خودم باشم. یکهو دیدم دوباره عاقد میگه عروس خانوم چی شد وکیلم😳 من که تعجب کرده بودم ، چادرمو زدم بالا گفتم بله😌 حالا پدرمو پدرشوهرمم جلوم نشسته بودن ، دورو برمم کل فامیل. دوباره حاج آقا گفت مثل اینکه عروس خانوم نمیخوان جواب مارو بدن😳 دوباره بلند گفتم ببببببللللله. حاج آقا دوباره گفت چیزی نمیگن عروس خانوم؟
ایندفعه من و پدرمو پدر شوهرمو خاله شوهرمو ....همگی باهم گفتیم حاج آقا بله بله بله🤨 نگو بنده خداگوشاش سنگین بوده. پدرم که فقط میخندیدن. بالاخره ایشون عقدو خوندن وتمام. از حال توسل که به فنارفته بود که هیچ بجای یکبار ده بار بله گفتم.😂از حرم اومدیم بیرون که بریم محضر، پدرشوهرم ماشینشونو دادن به همسرم و گفتن شما باعروس خانوم باهم بیاین. 😊 حالا ما تو راه احوال پرسی و همسرمم دستمو گرفت که دیدیم تلفن همراه همسرم زنگ خورد📱بله بفرمایید . سلام من عاقدتون هستم من یادم رفته از شما هم وکالت بگیرم . شما هم راضی بودید؟😱🤦♀تازه صدای عروس خانومم خوب نشنیدم بقیه جاشون گفتن بله😂. که آقامون شیشه ماشینو کشیده بودن پایینو دادمیزدن بله حاج آقا منم راضی بودم بببببلللللهههه🗣🗣🗣🗣دست دختر مردم و گرفتم بعد میگه هنوز نشنیدم وکیلم یا نه🤣
خلاصه حاج آقا برا خودش یه بار دیگه مارو عقد کرد و خاطرش جمع شد😁
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_ماجراهای_عروسی
عروسی دختر جاریم بود💃
توی قسمت خانوم ها یه ال سی دی بود که سمت آقایون رو نشون میداد(که چی مثلا😶)
وسطای عروسی شوهر عززززززییییییزم کمربندش شل میشه میره یه گوشه و شلوارش رو باز میکنه و لباسشو مرتب کنه دوباره شلواره کشید بالا و کمربند رو بست
غافل از اینکه دوربین بالای سرش تمام اتفاق رو به زنا نشون داد😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_ماجراهای_عروسی
سلام
شب عروسی مون ، یه موتوری خودشو کشت تا رسید کنار ماشین عروس.
همسرم فکر کرد ماشین مشکلی داره.یکم یواش رفت تا طرف برسه.
موتوریه اومد کنار ماشین و یه نگاهی انداخت تو ماشین و گفت :عه خاک بر سرش ...اینکه چادر داره
حالا همسرم مونده بود عصبانی بشه و غیرتی یا از حماقت طرف بخنده😐
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_ماجراهای_عروسی
عروسیم تموم شد
زن دایی شوهرم بردتم توی یه اتاق(توی خونه پدر شوهرم عروسی گرفتیم)
گفت لباساتو عوض کن🙆
بر بر داشت نگام میکرد😟😟
من ک به عمرم جلو مامان و خواهرامم لباس عوض نمیکردم
از ترس لال شده بودم😥😢😢
و نگاهم ملتمسانه جاریمو دنبال میکرد
شاید بدادم برسه😂😂😂
یهو جاریم مث یه ابر قهرمان اومد و منو از چنگال زن دایی نجات داد👨🎤
فرستاد پشت پرده😌😌
من همچنان از پشت پرده صدای زن دایی میشنیدم ک میگه لباساشو از تو چمدون دربیارین🙄🙄🙄
ازم پرسید تو چمدونت روسری هست
گفتم ن😥(بودها استرس داشتم یادم رفت😂😂😂)
بعد ک به زحمت و بدبختی لباسا رو عوض کردم
زن دایی وِلکُن نبود 😑😑
دست جاریمو گرفتم😰😰
گفتم تورو خدا منو ول نکن😂😂😂(قشنگ همین جمله رو بش گفتم)
با خودم بردمش خونه ای ک قرار بود بخوابیم😂😂😂
میترسیدم زن دایی بیاد
میخواستم برم حموم جاری رو قسمش دادم ک نره😂😂😂
گفتم: نرم حموم بیام نباشی😫😫
گفت نترس برو😂😂😂
اومدم بیرون بودش 🤩🤩🤩
برام چندتا چیز آورد
دیگه چسبیده بودم بهش
شوهرم گفت بریم بخوابیم
جاریم گف من دیگه برم
من گفتم ن نری ها😰😰😰
یادم رفته بود اون دیگه باید بره😂😂😂
من 😰😰
جاریم😟😟😟😟
شوهرم😡😡😡😡😖😖😖
هنوزم جاریمو خیلی دوس دارم
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_ماجراهای_عروسی
عروسی تو خونه بود و جمعیت زیادی از داماد دنبال عروس که من باشم آمده بودن
اون زمان ما رسم داشتیم که موقع رفتن عروس از خونه باباش به خونه شوهر باید نزدیکای عروس مثل بابا و داداش و عمو ودایی به عروس پول میدادن و خداحافظی میکردن
به این رسم میگن بلند کردن عروس
خلاصه مامانم به داداشم گفته بود که برو خواهرت رو بلند کن و من دیدم داداشم اومد داخل جمعیت که همه خانم بودن پول بو دست من داد و در یک حرکت ناگهانی منو با لباس عروس از روی صندلی بلند کرد و دو سه دوری چرخوند و گذاشت زمین 😱😱😱
وای من که اگه زمین دهن باز میکرد دوست داشتم برم تو زمین 😑😑
آخه داداش من اول سوال کن بعد بیا این کارو کن
منم چند باری سربه سرش گذاشتم به خاطر این موضوع کلی خندیدیم😂😂😂
وزنتونو کم کنین چون چربی اضافه رخوت میاره ،حال بلند شدن ندارید نشاط ندارید.
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_ماجراهای_عروسی 😂
یه شب رفته بودیم عروسی البته قبل از تشریف امدن کرونا جان جلبک😒
بعد زنونه مردونه هم جدابود خانوما هم راحت نشسته بودن یه دفعه دوماد از در اومد تو همه انگار برق سه فاز بشون وصل کردن پاشدن سریع روسری و مانتو چادر و اینا اخه دوماد مثل.... سرشو انداخته اومده تو😑
هیچی دیگه یکم پیش عروس نشست و دوباره رفت همه چادر و اینا رو در اوردن دیدیم دوباره و سه باره و چارباره این ماجرا تکرار شد😐
دیگه همه خسته شدیم اخه دوماد چقد نفهم حداقل قبلش بگو من دارم میام تو زنونه این بدبختا ۷تا سکته ناقص نزنن 😩
دیگه همه ساکت نشسته بودن ببینن که جناب داماد کی تشریفشون رو میبرن همه جا ساکت بود بعد مادر دوماد گفت پسرم خانوما میخوان راحت باشن برو تو مردونه 🙂
دوماد هم نه گذاشت نه برداشت گفت اخه اونجا اینقدر خوشگل نیس حوصلم سر میره ☺️
دیگه فقط باید با پارو عروسو از سر دوماد باز میکردیم مگه ول کن بود میگفت ها؟چیه؟🤨دیدی همه خوشگلن گفتی چی بهتر از این بیام یه عالمه خانوم رو دید بزنم اره؟🤨بیشعور خجالت بکش خیر سرت زن گرفتی دوماد شدی اینقدر هیزی ✋ خره مگه. من چمه که میشینی اونارو میبینی؟ 😤 ۹ساعت تو ارایشگاه بودم که خوشگل بشم ۱ساله مثل بز دارم سبزیجات میخورم که لاغر بشم اونوقت تو میشینی بقیه رو دید میزنی؟😭ای خااااااک تو سرمن با این شوهر.کردنم خاکککک تو سرم 😭😭
هیچی دیگه دوماد بدبخت به غلط کردن افتاد
داستانی بود خلاصه😁
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_ماجراهای_عروسی
نزدیک عروسیمون بود خونواده منو و همسرم کدورت داشتن باهم و اختلاف و حرف و حدیث زیاد بود
از اونجا که شوهرم و خونواده ش میگفتن وظیفه پدر عروسه که همراه جهاز خونه رو هم موکت کنه🙄🙄
البته تا جایی که ما میدونستیم وظیفه خانواده داماد بود خلاصه خونواده منم زیر بار نمیرفتن
منم برا اینکه بدتر دعوا نشه از دوستم پول قرض کردم موکت گرفتم برا خونه ، خونواده خودم فک میکردن شوهرم داده
شوهرم فک میکرد بابام داده 😜
خلاصه بعد عروسی پول نداشتم پس بدم به دوستم رفتم یواشکی انگشتر نشونمو فروختم پولشو دادم
بعدم به شوهرم گفتم افتاد تو چاه حموم😐😐
خو چو کنم مدیریت بحران کردم دیگه😁😁
ولی خدایی من مدیریت بحرانم حرف نداره 😁 همچین قیمه ها رو میریزم تو ماستا که آب از آبم تکون نمیخوره😜😜
اگه رئیس جمهور بشم چیییی میشه🤓🤓
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_ماجراهای_عروسی
عروسی داداشم بود و اون یکی داداشم با عمم میخواستن برن خیاطی و شلوار داداشم ک خیلی براش بلند بود رو خیاط درسش کنه
اینا داشتن با موتور میرفتن ک بچه ها گریه میکنن میگن ماهم میاییم
و عمه خانم هم عجله ای دیگ چادر خودشو سرش نمیکنه و چادری ک مامانم انداخته بود رو موتور رو عمم سرش میکنه
بعدش دختر عمم هعیی میگفته مامان چادرت...
عمم حرفشو قطع میکرده میگفته خفه شو😂😂
بعدش عمم بدو بدو میره سوار موتور میشه و میرن
عمم میگ توراه همش ب من نگا میکردن و میخندنن😂😂
بله درس حدس زدید عمم چادری ک نصفش نبوده رو سرش کرده 😂🤦♀
میگ دیگ رفتیم از خیاط هم یدونع چادر خریدیم سرم کردم😂😂💔💔
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_ماجراهای_عروسی
سلام مهربانو جون و تمامی بچه های کانال باهال سوتی، عاشق همتونم،اگه دوست داشتی بذار عزیزم
منم میخوام یه سوتی بگم براتون از روز عروسیم تمام مراسمات انجام شد تا به تالار و رقص چاقو رسیدم اینم بگم که من 18سالم بود و خیلی ساده خلاصه داشتم میرقصیدم با چاقو که یه دفعه فیلم بردار که از پایین لباس عروسم داشت فیلم میگرفت دستش رو به حالت اینکه یه دور بچرخم تکون داد منم فکر کردم میگه چاقو رو تو هوا بچرخون 😂
خلاصه منم چاقو رو تو هوا چرخوندم بعدا که فیلم عروسیم رو دیدم تازه متوجه منظورش شدم😂بماند که چند نفر تو عروسی متوجه شدن اینم بگم که عروسی ما پر جمعیت و شلوغ تو یه تالار بزرگ بود وحسابی آبروم رفت😭هر وقت که فیلم رو میبینم کلی خنده ام میگیره عین لاتا چاقو رو یه دور تو هوا چرخوندم
اسمم باشه مامانه الیاس احسان
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_ماجراهای_عروسی
سلام داستان ازدواجمو میخوام بگم براتون😁 پدرم و پدر شوهرم شب بله برون تصمیم گرفتن که یک هفته ای برای ما عروسی بگیرن
حالا میخوام از عروسی پرماجرام براتون بگم
من بعداز ده سال هنوزم وقتی به عروسیم فکر میکنم حرص میخورم اون موقع من نوزده سالم بود اینو میگم که فکر نکنید بچه بودما ولی خیلی تباه بودم🤦♀
ما روز اول با مادر شوهر و پدر شوهر و مامانم و همسری رفتیم آزمایشگاه خخخ لشگر کشی بود بعد مامانم اومد صبح منو صدا زد که بریم منم با خیال راحت رفتم دسشویی و حاضر شدم که بریم آقا اونجا گفتن برو دسشویی تست بیار یعنی قیافه ی من دیدن داشت نمیدونم با چه عقلی فکر میکردم آزمایش خون میگیرن فقط من گفتم دسشویی ندارم که یعنی از ترس ننم که نزنه منو نفله کنه نگفتم که رفتم دسشویی خونه که بودم 🤣
گفتم استرس منو گرفته نمیاد خلاصه همسری رفت دوتا آب معدنی بزرگ گرفت همه رو خوردم کلی پله بالا پایین رفتم همه ی زوجا آزمایشاشون انجام داده بودن رفته بودن کلاس
من همچنان آب میخوردم تا یه ذره ادرارم گرفت یعنی چقد خوشحال شدم خدا میدونه دیگه از چشمای مامانم آتیش میبارید
میفهمیدم دم دستش بودم تیربارونم میکرد
بعد از اون رفتیم واسه خرید بازار یه ایل آدم از اره و اوره و شمسی کوره همراهمون اومده بودن و هرکسی یه نظری میداد تا اونجا که کت و شلوار داماد به سلیقه ی ننه بزرگش شد قهوه ای منم آی حرص میخوردم آی حرص میخوردم 😐😐
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_ماجراهای_عروسی
سلام مامان امیرلره هستم یه ده شصتی تباه قدیماتوشهرستان ماهرکی عروسی میکردچندنفربه نوبت میرفتن اموزش منفی 18 می دادن منم که بچه بودم دیدم عروس سرش خلوت شده رفتم زیرچادرعوس داشتم نگاه میکردم که دیدم یکی من ازپشت کشیدوقتی رفتیم خونه تاجایی نفس داشتم مامانم کتکم زدهمیشه میگفتم منکه کاری نکردم فقط نگاه کردم وقتی بزرکترشدم فهمیدم چه غلطی کردم حق به مادرعزیزم بود😍😂
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo