eitaa logo
تا عشق
5.9هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
4.9هزار ویدیو
347 فایل
برای عشق آمده‌ایم و بر این عهد که بستیم هستیم. (لیس الدین الا الحب) ارتباط با مدیر: @T_Ghaemibafghi تبلیغات: https://eitaa.com/olguobanoo
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا والصدیقین اینجانب ناصرالدین باغانی بنده‌ی حقیر در درگاه خداوندم. چند جمله‌ای را به رسم وصیت می‌نگارم. سخنم را درباره ی عشق آغاز می‌کنم ما را به جرم عشق موأخذه می‌کنند .گویا نمی دانند که عشق کناه نیست امّا کدام؟ خداوندا معبودا،مرا که آفریدی به پستان مادر را به من یاد دادی ، امّا بزرگتر شدم ودیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی‌کرد پس به پدر ومادر را در من به ودیعت نهادی.مدتی گذشت، دیگر را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه،به دنیا عشق ورزیدم به مال ومنال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم . به دانشگاه عشق ورزیدم امّا همه ی اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو. (یَومَ لایَنْفَعُ مال وَلا بَنُون) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ،پس به تو دل بستم بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم ودیدم که من کوچکتر از آن هستم که تو شوم وتو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری،فهمیدم در این مدت که فکر می‌کردم تو هستم اشتباه می‌کرده‌ام، این تو بودی که من بوده‌ای و من را می‌کشانده ای، اگر من تو بودم باید یکسره به دنبال تو می‌آمدم‌.ولیکن وقتی توجه می‌کنم می‌بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده‌ام ولی باز مستقیم آمده‌ام حال می‌فهمم که این تو بوده ای که به دنبال بنده ات بوده‌ای، و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته‌ای تا بلکه یک شب او را ببینی، حالا می فهمم که تو صادق بنده ات هستی، بنده را چه، که تو بشود(عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آری تو من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب می‌نشستی. اما من بدبخت ناز می‌کردم و شب خلوت را از دست می‌دادم و می‌خوابیدم! اما تو دست برنداشتی و انقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره منِ گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود آمده‌ام وه چه خیال باطنی!! این کمند تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی به صحنه‌ی جهادم آوردی، تا به دور از هرگونه هیاهو با من نبرد ببازی من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می کردم. آخرتو بزرگ بودی و من کوچک !! تو کریم بودی و من ل‍ئیم ! تو جمیل بودی و من قبیح ، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم .کمند را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم بردی، در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود. من هنوز از لذت آن شراب مستم. اولین جرعه‌ی آنرا که نوشیدم مست شدم ودر حال مستی تقاضای جرعه‌های دیگر کردم. امّا این بار تو بودی که ناز می‌کردی و مرا سر می‌گرداندی، پیاله‌ام را شکستی، هر چه التماس می‌کردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم و پیاله به دست، هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب به سر می‌برم‌. ای من !! ای اله من !! پیاله ام را پر کن و در خماریم نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته حال که به من رسیده‌ای چرا کام دل بر نمی‌گیری؟ تو که از بیع و شراء متاع دم می‌زنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشته‌ای؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله‌ام را پر نمی‌کنی، پیاله‌ی خود را می شکنم و متاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگزاری...