❇️ قیمت "ولی"
به "میثم" گفتند: به "علی" دشنام بده؛ نداد.
به "طیب" گفتند: به "امام" دشنام بده؛ نداد.
به "آرمان" گفتند: به "آقا" دشنام بده؛ نداد.
هر سه،
به جرم "ارادت"به"ولی"شهید شدند.
برای ارتباط با ادمین به آیدی زیر مراجعه کنید
https://eitaa.com/ad_Taaben
#لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی #حجاب #ایران #زن_عفت_افتخار #ایران_تسلیت #آرتین_تنها_شد #شهید_آرمان_علی_وردی
#شهدا را با ذکر #صلوات یاد کنیم
https://eitaa.com/joinchat/727908548C901d19eaba
.
❇️ #شهیدی که به علت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند!
#شهید_عباسعلی_فتاحی بچه دولتآباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت.
سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه.
مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم.
عباس اومد جبهه.
خیلیها میشناختنش.
گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بیخطر تا اتفاقی براش نیفته.
اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب.
فکر کردند نمیدونه تخریب کجاست.
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه…
بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز #شهید_حسین_خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ”به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید.
اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
تخریبچی ها رفتند…
یه مدت بعد خبر رسید تخریبچیها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته…
اونایی که برگشته بودند،
گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم.
تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
گفتند : ممکنه عباسعلی توی شکنجهها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین!
عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه، برید عملیات کنید…
عملیات #فتحالمبین انجام شد و پیروز شدیم.
رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی.
سر هم نداشت.
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت : این عباسعلیه!
گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته…
اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره.
وقت تشییع مادر گفت : صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال.
نمیشه…
مادر گفت : بهخدا قسم نمیذارم.
گفتند : باشه!
ولی فقط تا سینهاش رو میتونین ببینین.
یهو مادر گفت : نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟!
گفتند: مادر! عراقیها سر عباسات رو بریدند.
مادر گفت : پس میخوام عباسمو ببینم…
مادر اومد و کفن رو باز کرد.
شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن.
پنبههایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
یاد #شهدا و این شهید جوانمرد باشیم ولو با قرائت یک #صلوات
شادی روح پاک #شهدا صلوات :
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
✍ برای ما واجبه بدونیم کیا رفتن و غریبانه جان دادن، تا ما با آرامش نفس بکشیم و امنیت داشته باشیم
و در کمال ناباوری با ساده لوحی هایمان چه کسانی انتخاب کردیم و باید بدانیم در اون دنیا در مقابل تک تک عملکرد اینها ما هم شریکیم
🇮🇷کانال تبیین برای بیداری و آگاهی
لطفا با دعوت از دوستان خود با لینک زیر همراه ماباشید.ب
http://eitaa.com/taaben