eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
250 ویدیو
10 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. انتشار لینک برای عموم مجاز است. دریافت ظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
احمد دهباشی | ۱ جواب هایی که خدا دهنمان می گذاشت یک خاطره‌ای از آزاده بزرگوار، هم اردوگاهی خودم، آقای جام بزرگی در مورد بازجوئی‌های اول اسارت خوندم که آخرش اشاره کرده بود این جواب‌ها رو خدا بر زبان ما جاری می‌کرد. واقعا حرف درستی است. من وقتی صبح روز پنجم اسفند 65 اسیر شدم تا شب مرا تنهایی به این طرف و اون طرف می‌بردند. شب بود که توی بصره اولین همشهری خودم آقای محمد رمضانی رو دیدم که البته او مرا شناخت و من فقط از طریق صدا او را شناختم. وقتی بازجویی می‌شدیم جواب‌های جالبی می‌دادیم که عراقی‌ها هم یا باور می‌کردند یا در مقابلش بهانه‌ای برای تخریب یا تکذيبش نداشتند.به سن ما نمی‌خورد در این زمینه‌ها تجربه‌ای داشته باشیم یا آموزشی درباره بازجویی دیده باشیم. پاسخ‌های ما به سؤالات بازجوها پاسخی نبود که از زبان یک نوجوان بی‌تجربه بیرون بیاد آدم پی میبرد به اینکه« نگهدار من آن است که شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد» انگار خدا این جواب‌ها رو توی دهنمان می‌گذاشت. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
احمد دهباشی| ۲ ▪️زمان بندی قرآن را انجام می دادم 🔸اول تشکیل اردوگاه، من در بند چهار آسایشگاه 11 بودم که بعد‌ها شد 13 و کاظم عرب مسئول آسایشگاه بود. اون موقع، بند چهار به بند ارتشی‌ها معروف بود. من و محسن کارگر از بچه‌های تهران که هردوتامون مجروح بودیم جزء اولین بسیجیانی بودیم که اومدیم بند چهار، آن‌جا مسئول قرآن بودم و زمان‌بندی قرآن را برای بچه‌ها انجام می‌دادم. بعد از آتش بس از بند چهار به بند دو آسایشگاه شش منتقل شدم و نهایتا هفت ماه مانده به تبادل، به همراه ده نفر دیگر از بچه‌ها که فکر کنم همشون یا اغلبشون از همون آسایشگاه شش بودند جزء سومین گروه تبعیدی‌ها، به ملحق ب تبعید شدم. 🔸وقتی در مراسم سالگرد رحلت حضرت امام ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ (ره) حضرت آقا از دانشجوی انقلابی گفتند که فحش ناموسی می‌شنود و از میدان خارج نمی‌شود، یاد عزیزانی افتادم که زیر شکنجه‌های «قیس» و «عدنان» بایستی حرف‌های زشت آن‌ها را می‌شنیدند و وظیفه‌ای جز صبر نداشتند. وقتی از طلبه بسیجی که زیر شکنجه به شهادت می‌رسد ولی حاضر نیست حرفی که دشمن می خواهد بزند، یاد شهدای عزیز اسارت و شکنجه‌های قرون وسطایی اردوگاه تکریت 11 افتادم. ما تقریبا چهار سال از بهترین سال‌های عمرمان را در اردوگاه مخوف تکریت 11 سپری کردیم، اما وقتی به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم چون اسارت ما در راه خدا بود در این اردوگاه به بلندای قله معرفت و انسانیت رسیدیم. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
احمد دهباشی| ۳ ▪️خواب‌هایی که باعث دلخوشی ما بود! در آن بدبختی و مصیبت اسارت و بی‌خبری مطلق از عالم خارج و اشتیاق زیاد ما برای آزادی، کوچکترین سرنخی از احتمال آزادی، ذهن و فکر ما را مشغول می‌کرد که آیا واقعا خبری هست یا نه؟به‌ هر حال یکی از این دل مشغولی‌ها خواب دیدن ما بود. اولین سالی که عاشورا در اردوگاه اسارت بودیم، خواب یکی از همسایه‌هامون را که همه ساله شب عاشورا، آش نذری داشتند، دیدم. در عالم خواب قابلمه‌ای دستم بود و توی صف ایستاده بودم، تا آش نذری بگیرم، ولی وقتی زن همسایه ظرف مرا پر از آش کرد، با کمال تعجب دیدم آش من با بقیه فرق داره و به من از همون شوربای اسارت داد. من هم اعتراض کردم ولی اون خانم گفتند: شما امسال باید از این آش بخورید و سال بعد بیا تا از این آش‌ها که به مردم دادم به شما هم بدم. وقتی از خواب بیدار شدم با خودم گفتم: خوب حتما تا عاشورای سال بعد آزاد می‌شویم ولی یک‌ سال گذشت و خبری از آزادی نشد، در شب عاشورای سال دوم دقیقا همان خواب با همون کیفیت دیدم و وقتی اعتراض کردم، زن همسایه گفت: به همین اندازه که تا حالا از این شورباها خورده‌اید، باید بخورید تا بعد از این آش‌ها که به مردم دادم به شما هم بدم. صبح که از خواب بیدار شدم غم تو دلم نشسته بود، یعنی بایستی چهار عاشورا در غربت اسارت باشم. سال سوم و چهارم گذشت، من دیگر خوابی ندیدم که البته بعد از عاشورای چهارم، صدام به کویت حمله کرد و ما هم اندکی بعد در اوایل ماه صفر آزاد شدیم. وقتی سراغ زن همسایه را از خانواده گرفتم، معلوم شد اون‌ هم بعد از عاشورای دوم عمرش به دنیا نبوده و به سرای باقی سفر کرده است. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
احمد دهباشی| ۴ ▪️در آسایشگاه بی تفاوت نبودیم فعال بودیم بعد از اعلام آتش بس که فضا بازتر شده بود جنب جوشی بین بچه ها ایجاد شده بود که قبلا اینقدر آشکار نبود‌ توی آسایشگاه شش، یک گروه فرهنگی داشتیم که توسط بقیه دوستان و بصورت نامحسوس پشتیبانی می شد. یکی از کارهای گروه فرهنگی این بود که خاطرات اسارت رو مکتوب کنه. کاغذ و قلم در اردوگاه ممنوع بود اما افرادی از زرورق های سیگار و امثال آن کاغذ تهیه می کردند و قلم هم از طریق کسانی که با عراقی‌ها کار می کردند تهیه می شد و نفرات هم مشخص شده بودند تا خاطرات را جمع کنند. بعد از نگارش خاطرات، نفراتی که ماهرتر بودند خاطرات نوشته شده را در بیرون آسایشگاه پنهان می کردند. خدا رحمت کنه حاج حسن حسین زاده عزیز رو که برای بچه های اردوگاه 11 حکم مرحوم ابوترابی رو داشت. محور این کارها ایشون بودند و خدا توفیق داده بود گاهی اوقات براش سربازی می کردیم. متأسفانه بعداز جمع آوری و نگارش و حتی نامگذاری بیش از شصت خاطره، ما را جزو سومین گروه تبعیدی ها از اردوگاه بردند و حقیر از وضعیت خاطرات خبر ندارم.اما مطمئنم اون دفترچه های کوچک نه به دست عراقیها افتاد و نه ما تونستیم بیاریم. الله اعلم. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
احمد دهباشی پاسخ به نقد | ۴» چندی قبل یک خاطره در باره فعالیت های فرهنگی در آسایشگاه ۶ اردوگاه ۱۱ تکریت نوشته بودم که یکی از دوستان عزیز در باره آن خاطره تردید هایی داشتند و نقد کریمانه ای داشتند که این همه مخفی کاری و تشکیلات در آسایشگاه صد نفره که همدیگه رو بخوبی و تا حدود زیادی می شناختیم چطوری ممکنه؟! خب عرض کنم من این نقد رو بسیار دوست دارم و اصلا بایستی باشد تا خدای ناکرده بعداز گذشت 33سال ناخواسته در بیان خاطرات غلوی صورت نگیرد. اما در مورد خاطره نقل شده: ما در آسایشگاه شش یک گروه پنج نفره داشتیم ، زیر نظر مرحوم حاج حسن آقا فعالیتهای مختلف رو انجام ویا رصد می کردند. یکی از آن پنج نفر آقای تاجدوزیان بود که بخش فرهنگی زیر نظر ایشون بود. این تشکیلات بطورکامل مخفی بود. هرکدام از این پنج نفر با دونفر ارتباط داشتند، و این درحالی بود که ده نفر حلقه دوم از گروه حلقه اول خبر نداشتند. بنده جزء گروه دوم بودم و امور فرهنگی رو در آسایشگاه انجام می دادیم. دوستان آسایشگاه شش اگه خاطرشون باشه، ما هفته ای سه شب برنامه اجرا می کردیم، یک شب تئاتر داشتیم ، یک شب ایران گردی داشتیم و یک شب هم کرسی آزاد داشتیم. اینها فعالیتهای آشکار بود. اما واقعا ثبت خاطرات هم با همون شرایطی که عرض کردم انجام می شد. دلیل عدم اطلاع اکثر عزیزان هم از این تشکیلات، رازداری شدید دوستان در زمان اسارت بود و بعداز اسارت هم بنده اطلاعی از فعال بودن این عزیزان در عرصه روایتگری ندارم. افرادی چون هادی کیانی، غفار شعبانی،حسین صادق الوعد، حمید تاجدوزیان و..... از قضیه ثبت خاطرات دقیق یادم نیست اما شاید، شاید حمید تاجدوزیان یا مرتضی ییات چیزی یادشان باشد. بنده هم بدلیل یک اتفاق خاص از وجود چنین تشکیلاتی خبر دار شدم و بجز یک مورد همکاری بدلیل فعالیت آشکار، حضور در فعالیت پنهانی بصلاح نبود. برخی خاطرات اونقدر گفته نشده آدم جزئیات یادش رفته. البته تا مدتها بعداز آزادی فکر می کردیم اینها جزء اسرار جنگ هست و نباید بگیم. باز هم از توجه و نقد خوبتون سپاسگزارم. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
♦️دور همی چند تن از آزادگان بعد از ۳۳ سال از آزادی! آزاده مشهدی سید محسن حیدری در گروه آزادگان نوشت: آزادگان سرافراز ،جناب حاج احمد دهباشی از بوشهر، جناب حاج عبدالرضا شیرالی از گناوه‌ ، جناب جعفر کریم زاده از تبریز و حقیر سید محسن حیدری از مشهد مقدس در تهران جهت انجام یک کار فرهنگی به یاد دوران اسارت که اردوگاه انجام می دادیم تا روز دوشنبه دورهم هستیم. البته منتظر جناب حاج غلامرضا روشن نیا از دزفول هم هستیم که هنوز نرسیده اند.