محسن مصلحی| ۱
▪️یادتونه بچهها!
🔻چقدر از این زاویه آسایشگاه خاطره داریم !
🔻بند ۱ آسایشگاه ۱ و ۲ زیر پنجره اول، روبروی دستشویی، جای گروه ما بود.
🔻روز اولی که در راهرو تا غروب نشستیم تا آسایشگاهها را تقسیم بندی کنند رو یادتونه!
🔻هنوز پست دادن عدنان، علی آمریکایی، مصطفی و علی ابلیس را در پشت این پنجرهها میتونیم حس میکنیم! چه اضطرابی داشتیم!
🔻باغچه علی فلاح پر از فلفل دلمه و خیار بود, خیلی وقتها «عبد» و «عماد» نگهبان در لابلای این بوتهها سرگردان بودند ...
🔻اون اوایل روزهای جمعه، وقتی همه با هم لباسهای زرد را میشستیم و روی سیم خاردار راهروی جلو آسایشگاه میانداختیم تا خشک شود سرتاسر راهرو یک دست رنگ زرد و تاریک پیدا میکرد!
🔻یادتونه وقتی بارون میآمد تانکر روی راهرو را با آب گل آلود رودخانه پر میکردند ... وقتی میخواستیم آب را تصفیه کنیم روی لیوان یه پارچه میکشیدیم و آب گل آلود را از آن رد میکردیم تا کمی گل و لای آن گرفته شود و بعد میخوردیم!
🔻بچهها ! یادتونه هنگام تنبیه و وقت داخل آسایشگاه رفتن و یا خارج شدن، سر ما به این نبشیهای راهرو میخورد و میشکست ...!
🔻گاهی اوقات وقتی داخل آسایشگاه بودیم و نگهبان هوس تنبیه کردن بچهها را میکرد میگفت: دستها را از لای میلههای پشت پنجره بیرون بیاورید و با کابل روی آن میزد!
🔻چقدر دوست داشتیم برق اردوگاه بره و مدتی آسایشگاه تاریک بشه ...
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_مصلحی