💐 محسن جام بزرگ | ۲۵
به امام توهین نکردیم پانسمان ما را عوض نکردند!
در همان روزهایی که در بیمارستان بغداد تحت معالجه بودیم محمد (نگهبان شیعه) خبرهای خوشی از عملیات کربلای پنج را برای احمد چلداوی اسیر اهوازی و عرب زبان آورد و او هم برای ما گفت: و قند تو دلمان آب می شد. ( عملیات عظیم کربلای پنج در منطقه عمومی بصره و شلمچه در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ آغاز شد. رزمندگان اسلام در این نبرد ماشین جنگی صدام را خُرد کردند.)
در همین روزها بود که تعداد نگهبانها و پرستارهای بیمارستان کم و کمتر شد. گویا آنها را به جبهه می بردند. محمد هم رفت. تعدادی جوان و نوجوان جایگزین انها شدند.
رفتار عراقی ها در هنگام حمله ایران وحشیانه شده بود. در یکی از روزهای کربلای پنج، آنها از ما خواستند که به امام توهین کنیم وگرنه پانسمان انها را عوض نمی کنند! به اتفاق اعلام کردیم: ما به امام توهین نمی کنیم. عوض نکنید! کم کم بوی تعفن زخم ها، فضای سالن را غیر قابل تحمل کرد. نفس کشیدن سخت شده بود. بالاخره مجبور شدند پانسمانها را عوض کنند.
زخم ها عفونت کرده و کِرم انداخته بود. کِرم های سفید رنگِ یک سانتی روی زخم ها وول می خوردند. زخم ها نیاز به شست و شو و ضدعفونی داشت. آنها بچه ها را با تشک می کشیدند پایین و می بردند داخل حیاط و در سرمای استخوان سوز دی ماه، شیلنگ آب سرد را با فشار می گرفتند روی زخم های دهن باز کرده عفونی شده! بچه ها از شدت درد از هوش می رفتند. بر اثر این شکنجه، پنج نفر مظلومانه به شهادت رسیدند.
در بیمارستان الرشید وقتی از ما خواستند به امام توهین کنیم ما نکردیم و تعدادی از بچه ها در اثر مجازات عراقی ها شهید شدند. دلم برای این شهیدان غریب گرفته بود. اسیران شهیدی که به امامشان ناسزا نگفتند، توهین نکردند، حتی تقیه نکردند، حتی توریه نکردند. باور نکردنی است، اما آنها در چنگال گرگ های بعثی تا پای جان ایستادند و در دفاع از امامشان شهید شدند.( حالا خیلی ها که از قِبَلِ نظام می خورند و می برند و به پست و مقامی رسیده اند در مقابل نظام و آقا می ایستند و دو قورت و نیم شان هم باقی است!)
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_جام_بزرگ #خاطرات_آزادگان #ازادگان
حسینعلی قادری| ۸
قسمت اول
به متقیان رحم نکردند!
متقیان طلبه و قمی بود، شدیدا مجروح بود و شکنجه هایی که در استخبارات شد باعث شد دوباره زخماش عود کنه، آنقدر ایشون را با آن تن مجروح زده بودند نشون به اون نشون که تمام این بدن سیاه بود از سر تا پای این بنده خدا همش کبود شده بود بعد به هر کجاش دست میزدی دستشو میخواستی بگیری اخ و اوخش بالا می رفت. زیادم هوش نداشت که بتونه اظهار درد کنه ولی همین که بهش دست می خورد دردش میگرفت اخ و اوخش بلند میشد اینجا هم که ترکش داخل سرش بود.
وضعیت داخل استخبارات
تا ظهر نه آبی نه غذایی نه دستشویی هیچ کدومش یعنی از صبح که ما از بصره حرکت کردیم داخل اتوبوس جایی نگه نداشته بود اومدیم اینجا هم نگذاشتند دستشویی بریم فقط یه دستشویی داخل اتاق توی محوطه داشت ولی قابل استفاده نبود. این سی و هشت نفر داخل یک اتاق بودنم داخل اتاق کف سیمان، دیوارها سیمان، زمستون هم هوا سرد، مناطق کویری هم شبهای سرد استخون سوزی داره، واقعا بدتر ازهمه اینکه هیچ سرویس بهداشتی نداشتیم از صبح هر چی هم گفتیم دستشویی گفتند نه؛ به اجبار یک گوشه ای از اتاق شروع کردیم به دستشویی؛ چاره ای نداشتیم دیگه باید کف سیمان انجام می دادیم. اقا نشون به اون نشون که اون گوشه دریاچه شد اومد تا نصفه های اتاق رسید.
اتاق تقربیا بیست و چهار متری بود اگرچه راحت مینشستیم ولی چون هوا هم سرد بود به می زدیم و سعی میکردیم خودمونو بچسبونیم به همدیگه و از گرمای بدن همدیگه سرما رو تحمل کنیم. شاید همه ما به اندازه روی دوتا فرش جمع شده بودیم نه اینکه فرش باشد. جمع شده بودیم که سرما رو بتونیم تحمل کنیم.یک سطل کوچیک هم داشت که اون همون اولش از دستشویی پر شد و بقیه ش شروع کرد به ریختن. یه پتوی کهنه ی درب و داغونی اون گوشه بود اول انداختیم زیر پای این دوسه نفری که درب و داغون بودند و اون قطع نخاعی ولی بعد دیدیم ممکنه نه همه مونو خیس کنه گفتیم اقا اینا رو بنداز جلوی همه تا صبح دوام بیاریم دیگه. شب هم به همین منوال توی اون سرما و تشکیلات گذشت تا صبح شد.
صبح با کتک آغاز شد
صبح که شد اومدند ما را بردند برای دستشویی. اولش کلی دعوا کردند که چرا اینجوری کردید، این چه وضعشه و ما را زدند! خب اقا چیکار باید میکردیم، مگه چاره دیگه هم داشتیم!؟
صبح در رو که باز می کردند تا سی می شمرد باید می رفتی دستشویی و برمی گشتی.چند نفری پشت در دستشویی، می گفت دونفر دو نفر سریع برید و برگردید این می شد دستشویی رفتن ما. دستشویی رفتیم و ظهر هم دیدیم دوتا سینی غذا آوردند و نفری دو سه لقمه با همون دستها..نه آبی نه هیچی.. و نه ظرفی برای اب خوردن! همونجا دستشویی که میرفتیم یکم آب هم می خوردیم.
شهادت متقیان
اینجا دیگه شهید احمد متقیان دیگه از غذا خوردن افتاد ظهرش هرکار کردیم دو لقمه غذا به زور دادیم از دهن پایین نرفت نه هوشی داشت که بخواد کاری کنه نه اینکه حداقل دو تا لقمه غذا بخوره تا جون بگیره دیدیم نه دیگه غذا هم نمی تونه بخوره نه تکون میتونه بخوره نه غذا این کف افتاده بدنم باد کرده ترکش هم خورده توی سر همیه اینها دیدیم به شب رسید نرسید دیدم تموم کرد پشت در بچه ها در زدند اول که باز نمیکردند بعد گفتیم اقا تموم کرد دیگه .دیگه درو باز کردند بردنش بیرون کجا بردند چکارش کردند نفهمیدم. یه تعداد جنازه رو بعد اسارت اوردند حالا بود یا نبود اطلاع ندارم.
ادامه بازجویی ها
شب بعد هم با همون شرایط اونجا موندیم بازجویی مرحله بعدی شروع شد توی محوطه میز و صندلی می گذاشتند و افسر و مترجم و دوباره همون سوالات و بیا روی نقشه نشون بده از کجا حمله کردین و همون سوالات. بخلاف بصره که گفته بودم سربازم اینجا گفتم بسیجی هستم اینجا گفتم بسیجی هستم دیدم همه گفتند بسیجی هستند منم گفتم بسیجی ام. دیدم با اینا کار ندارند گفتم با من هم کار ندارند. در بازجویی هم دوباره یا راضی نمی شدند یه خورده میزدند یا قانع می شدند و برمی گردوندند. بعد چند روز بازجویی، یک روز اومدند یه عکس سه در چهار از همه گرفتند.
در استخبارات درمان نمی کردند
در این مدت که استخبارات بودیم برای هیچکس درمانی نشد با اینکه بعضی مجروحین نیاز به درمان داشتند ولی اینها اولویتشان بازجویی بود. تا 18 بهمن استخبارات بودیم. غذاها هم اگه چهار لقمه میرسید یا نه آب هم که نداشتیم روی همون کف های سیمانی باید می خوابیدیم توی همون سرما و تنها وسیله گرمایی ما این بود که همه مون به همدیگه بچسبیم تا شب تا صبح رو بتونیم سر کنیم. سرویس بهداشتی ما هم شده بود گوشه اتاق. صبح نگهبان می اومد یک ساعت همه رو می فرستاد دستشویی یا در حین بازجویی اگه خیلی لطف میکرد اجازه می داد حالا بری وگرنه درو باز نمی کرد باید همونجا می موندی، ۲۴ ساعت همان سی ثانیه و بدون امکان دستشویی بعدی تا فردا.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#خاطرات_آزادگان #حسینعلی_قادری
ایوب علینژاد | ۱
عاشورای ۱۳۶۷ و شجاعت احمد فراهانی
عزاداریهاتون قبول، عاشورای حسینی و شهادت امام حسین و یارانش بر همه دوستان تسلیت باد.
بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ ما در مسئول اسایشگاه ده بودیم که مسئولش یعقوب بود. در اون زمان ماه محرم تقریبا اوایل شهریور بود و فضای اردوگاه بعد از قبول قطعنامه توسط ایران عوض شده بود و دورنمای آزادی اسرا رو میشد دید. از همین جهت از خشونت عراقیها کم شده بود و ما با ترس کمتری برنامههای مذهبی و دینی خودمان را دنبال میکردیم. همگی قرار گذاشته بودیم شب عاشورا همزمان همه در یک ساعت مشخص زیارت عاشورا را بخوانیم.
فکر کنم فقط آسایشگاه ما دور هم حلقه زده بودیم و توسط حاج احمد فراهانی شروع کرده بودیم به خواندن زیارت عاشورا که ناگهان نگهبان پشت پنجره آمد و دید که ما دور هم جمع شدیم حساس شد و گفت: چه خبر هست؟ احمدآقا گفت: شب عاشوراست و داریم زیارت عاشورا میخوانیم! انگار نگهبان را برق سه فاز گرفت و سریع رفت نگهبانها را خبر کرد. شبانه چند نفر از نگهبانها با عجله و با عصبانیت وارد آسایشگاه شدند و کسانی که دور احمدآقا حلقه زده بودند رو وحشیانه تنببه کردند و گفتند: همه باید به طرف تلویزیون بشینیم و به برنامههای شاد تلویزیون مثل رقص و آواز نگاه کنیم. احمد فراهانی رو هم با کابل و لگد زدند و به سلول انفرادی بردند و از فردای آن روز تنبیهات همه آسایشگاه شروع شد و تا پایان ماه صفر ادامه داشت. سید رضا موسوی رو هم فردای بعد از عاشورا به انفرادی برده بودند .
حجتالاسلام والمسلمین احمد فراهانی سالهای متمادی مسئول دفتر نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه آزاد ملایر بود و از طرفی به تدریس در دانشگاه و حوزه مشغول است. وی همچنان زندگی طلبگی و روش دینی و مکتبی خود را حفظ کرده است. برای سلامتی این شاگرد مکتب امام صادق علیه السلام دعا بفرمایید.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#ایوب_علی_نژاد #احمد_فراهانی
احمد دهباشی
پاسخ به نقد | ۴»
چندی قبل یک خاطره در باره فعالیت های فرهنگی در آسایشگاه ۶ اردوگاه ۱۱ تکریت نوشته بودم که یکی از دوستان عزیز در باره آن خاطره تردید هایی داشتند و نقد کریمانه ای داشتند که این همه مخفی کاری و تشکیلات در آسایشگاه صد نفره که همدیگه رو بخوبی و تا حدود زیادی می شناختیم چطوری ممکنه؟!
خب عرض کنم من این نقد رو بسیار دوست دارم و اصلا بایستی باشد تا خدای ناکرده بعداز گذشت 33سال ناخواسته در بیان خاطرات غلوی صورت نگیرد.
اما در مورد خاطره نقل شده:
ما در آسایشگاه شش یک گروه پنج نفره داشتیم ، زیر نظر مرحوم حاج حسن آقا فعالیتهای مختلف رو انجام ویا رصد می کردند.
یکی از آن پنج نفر آقای تاجدوزیان بود که بخش فرهنگی زیر نظر ایشون بود.
این تشکیلات بطورکامل مخفی بود.
هرکدام از این پنج نفر با دونفر ارتباط داشتند، و این درحالی بود که ده نفر حلقه دوم از گروه حلقه اول خبر نداشتند.
بنده جزء گروه دوم بودم و امور فرهنگی رو در آسایشگاه انجام می دادیم.
دوستان آسایشگاه شش اگه خاطرشون باشه، ما هفته ای سه شب برنامه اجرا می کردیم، یک شب تئاتر داشتیم ، یک شب ایران گردی داشتیم و یک شب هم کرسی آزاد داشتیم.
اینها فعالیتهای آشکار بود.
اما واقعا ثبت خاطرات هم با همون شرایطی که عرض کردم انجام می شد.
دلیل عدم اطلاع اکثر عزیزان هم از این تشکیلات، رازداری شدید دوستان در زمان اسارت بود و بعداز اسارت هم بنده اطلاعی از فعال بودن این عزیزان در عرصه روایتگری ندارم. افرادی چون هادی کیانی، غفار شعبانی،حسین صادق الوعد، حمید تاجدوزیان و.....
از قضیه ثبت خاطرات دقیق یادم نیست اما شاید، شاید حمید تاجدوزیان یا مرتضی ییات چیزی یادشان باشد.
بنده هم بدلیل یک اتفاق خاص از وجود چنین تشکیلاتی خبر دار شدم و بجز یک مورد همکاری بدلیل فعالیت آشکار، حضور در فعالیت پنهانی بصلاح نبود.
برخی خاطرات اونقدر گفته نشده آدم جزئیات یادش رفته.
البته تا مدتها بعداز آزادی فکر می کردیم اینها جزء اسرار جنگ هست و نباید بگیم.
باز هم از توجه و نقد خوبتون سپاسگزارم.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#احمد_دهباشی
#عباسعلی_مومن
عباسعلی مومن
▪️وقتی به ملاقات همرزم میروم
عباس نجار که یک آزاده رنج کشیده است توضیح میدهد چگونه وقتی به ملاقات یک آزاده و جانباز بیمار میرود سبب التیام روحی و شادی روان او میشود.
حاج آقا مازندرانی باور کن به جان حاج محمد سلیمانی (رفیقم) من سعی میکنم هروقت با دوستان آزاده و جانبازی که بیمار هستند ملاقات میکنم از گرانی و مشکلات روزمره صحبت نکنیم همون خاطرات تلخ و شیرین را با هم صحبت کنیم و میدونم که چقدر حالمون خوب میشه و از بس سرگرم خاطرات هستیم گاهی فراموش میشود که پذیرایی کنیم و موقع خداحافظی خوش بحال میزبان میشه چون همه میوه و شیرینیها دست نخورده باقی میماند، وقتی میرفتیم بیرون تازه یادمان میآمد میوه و شیرینی نخوردیم!
https://eitaa.com/taakrit11pw65
303.6K
صوت دعای ناد یا علی(ع) از آزاده و جانباز سرافراز تهرانی، سرتیپ بازنشسته سپاه، سید هادی غنی جهت شفای مریضهای عزیز و مریض آزاده محمد ضرغام نیا (محمد خمپاره)
دعای نَادِ عَلی دو دعا در وصف امام علی(ع) است که با عبارت «نادِ عَلِیاً مَظهَرَ العَجائِب» آغاز میشود. گفته شده این دعا در روز جنگ احد از عالم غیب به گوش پیامبر (ص) رسیده است.
دعای ناد علی صغیر، کوتاه است و در آن گفته شده که هر غم و اندوهی به برکت نبوت پیامبر(ص) و ولایت امام علی(ع) برطرف میشود. علامه مجلسی، این دعا را در کتاب بحارالانوار نقل کرده، اما به منبع آن اشاره نکرده است.
آیتالله یدالله دوزدوزانی، گفته است که دعای ناد علی صغیر مدرک معتبری ندارد. با این حال کتابهایی در شرح این دعا نوشته شده است.
دعای ناد علی کبیر، نیز مضامینی شبیه به دعای ناد علی صغیر دارد؛ اما حجم آن چند برابر ناد علی صغیر است.
منبع ویکی شیعه
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#صوت #هادی_غنی
#عباسعلی_مومن
عباسعلی مومن(نجار)| ۷۱
آمپول گاوی معجزه گر
محمد خمپاره با لهجه مشهدی می گفت،
زمانی که آسایشگاه چهار قدیم و ۵ جدید بودم کمردرد شدیدی گرفته بودم یعنی طوری شده بود که به هیچ عنوان نمی شد کمرم را راست نگهدارم تا اینکه چندین بار پیش نگهبان التماس کردم که اجازه بدهد بروم پیش دکتر همینکه نگهبان اجازه داد با مجتبی جندقی رفتیم دکتر چون مجتبی جندقی مضمد یعنی بهیار بود و گاهی بر حسب ضرورت آمپول میزد .دکتر یک آمپول گاوی بزرگ به مجتبی داد و چند قطره دارو هم داخل آمپول ریخت. تا چشمم به آمپول افتاد همانجا نزدیک بود از حال بروم.
گفتم مجتبی این رو به فیل بزنی جا در جا خشک میشه!
مجتبی گفت: یره زیاد حرف نزن و دراز بکش.
منم چشمام رو محکم به هم فشار دادم و نفسم رو حبس کردم. مجتبی نامرد! چنان این آمپول را زد که یهو سیخ ایستادم و مجتبی داد زد:
دراز بکش یره ( لهجه مشهدی ) الان نگهبان فکر می کند سرکار گذاشتی و الکی آمدی بهداری!
گفتم مجتبی آمپول چی بود زدی ! بخدا نه درد دارم نه کمر خم میشه!
یعنی در لحظه خوب شدم ولی کمرم دیگه خم نمی شه!
محمد خمپاره می گفت حالا یا دست مجتبی شفابخش بود یا آمپولی که زد بهترین بود.
بعد چند روز فهمیده بود که سنگ کلیه دارد و کم کم خارج میشد.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
تعدادی از آزادگان مشهد و اطراف در اولین سالگرد رحلت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه
عباس نجار این عکس را ارسال کرده و نوشته:
در ضمن یکی از عزیزان رنج دیده اسارت که در این عکس هست یعنی آزاده دلاور محمد ضرغام نیا (همون محمد خمپاره خودمون) حال خوبی ندارد.
امروز محمد خمپاره زنگ زد و بنده خدا گفت: چند روزی است که هردو دستش از کارافتاده و الان پسرم گوشی در گوشم گرفته و دارم صحبت میکنم.
برای شفای این عزیز دعا بفرمایید. عکس مربوط به مراسم سالگرد رحلت امام(ره) در سال ۱۳۷۰ بود. محمد خمپاره در این عکس با لباس کرم رنگ است.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#تصویر #رحلت_امام
به یاد شما حماسه سازان دوران بی کسی و مظلومیت ایران هستیم
آزادگانی که روزی جوانی دلیر و دلاور بودند و از جان و جسم جوان خود برای حفظ اسلام و کشور و فرهنگ خود در بیابانهای داغ و تفتیده جنوب و در کوهستانهای یخ زده غرب کشور با دشمن غدار و مجهز صدامی و ائتلاف مرتجع عرب و استکبار با دست خالی جنگیدند.
آنها زمانی میجنگیدند که در مقابل هواپیماهای برد بلند و پیشرفته روسی آن زمان سلاحی برای بازدارندگی آن نداشتند و دائم زیر بمباران مکرر آنها بودند. محمد ضرغام نیا یا محمد خمپاره، آزادهای که حدود چهار سال انواع شکنجهها را در اردوگاه تحمل کرد اکنون در بستر بیماری و عوارض ناشی از آن دوران سرتاسر حماسه محتاج دعای شما عزیزان است. یا علی
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#تصویر
27.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یازدهم محرم و روز اسرا و مفقودین یاد همه اسرا و مفقودان انقلاب اسلامی و جبهه مقاومت از آغاز تاکنون گرامی باد
حاج ابوذر روحی مداح سرود جهانی "سلام فرمانده" در روز پاسداشت یازدهم محرم الحرام و روز تجلیل از اسرا و مفقودان از زحمات و مقاومتهای آزادگان در اردوگاههای اسارت تجلیل کرد.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#کلیپ