تعلیقات
#قدیمیها _ 8 ☘ همانطور که گفتم #دکتر_منصور از کسی که مستمند بود نه تنها #ویزیت دريافت نمیکرد که ه
#قدیمیها _ 9
🌿 سال 1357 بود. رفتم به #بازار_تهران سری به حجره عمویم زدم. ظهر بود و هوا گرم. پیرمرد #دستفروشی کنار بازار شربت خاکشیر خنک میفروخت.
🌿 رفتم و یک لیوان شربت خاکشیر از #پیرمرد خریدم. تکه یخی داخل لیوان انداخت و لیوان را پر کرد از شربت. جرعه جرعه میخوردم و خنک میشدم. لیوان نصفه شده بود، کمی نفس گرفتم که پیرمرد با ملاقه اش دوباره لیوان را پر کرد از شربت.
🌿 گفتم حاجی من یک لیوان بیشتر نخواستم که، چرا دوباره شربت ریختی؟
🌿 گفت: من یک لیوان شربت خاکشیر فروختم نه یک لیوان یخ و شربت. بار اول که شربت ریختم نیمی از لیوان را یخ پر کرده بود و الان باقی سهم شربت را ریختم که #مدیون نباشم.
📌 خاطره از دکتر محمدرضا عراقچیان
🆔 @taalighat
تعلیقات
#قدیمیها _ 12 ☘ پیر مرد، پسرش از چهرههای سرشناس و مدیران شهر بود. روزی میخواست از بانک #وام بگیر
#قدیمیها _ 13
❇️ مرد #قماربازی در محله زندگی میکرد. روزی پیر مرد به او گفت چرا قماربازی میکنی؟ گفت: کار دیگری بلد نیستم و راه امرار معاشم این است.
❇️ #پیرمرد گفت: اگر راه دیگری برای امرار معاش داشته باشی قمار را کنار میگذاری؟
مرد فکری کرد و گفت: بله
❇️ پیر مرد تعداد زیادی مرغ و چندتا خروس برایش خرید. مرد از راه فروش تخم مرغ گذران زندگی میکرد و دیگر #قمار را کنار گذاشت.
📌 #قدیمیها به فکر محیط پیرامون خود بودند و دغدغه #کسب_حلال همه را داشتند...
🆔 @taalighat
تعلیقات
#قدیمیها _ 13 ❇️ مرد #قماربازی در محله زندگی میکرد. روزی پیر مرد به او گفت چرا قماربازی میکنی؟ گ
#قدیمیها _ 14
☘ #محله_مهربانی
❇️ توی #محله کسانیکه وضعیت مالی بهتری داشتند، یک حساب جداگانه توی دفتر #میوهفروش و قصاب محله باز میکردند. ماهیانه یک مبلغی به او میدادند تا وقتی افراد #فقیر مراجعه میکنند کالا را با قیمت بسیار پایینتر از قیمت اصلی به فرد بدهد و مابهالتفاوت را از این حساب کم کند.
❇️ #پیرمرد چند حساب ماهیانه داشت. یکی پیش میوهفروش محل، یکی قصاب و یکی هم داروخانه. هم بهفکر خورد و خوراک #فقرا بود هم به فکر درمان و دارو.
❇️ #قدیمیها حواسشان هم به اطرافشان بود و هم به رعایت شأن و عزت نفس #همسایه فقیر که مبادا با کمک مستقیم احساس سرافکندگی پیدا کند.
🆔 @taalighat