#حادثه_معدمجو💔
#درد_پا
یا
#درد_دل
وقتی با پسرم وارد خانه پیر زن شدم جوان نشسته بود ، بسته باند چسبی دستش دیدم ، گفتم اخخخ من یادم رفت بخرم هنوز جوابم را نداده بود پیرزن صدا زد بیا تو جوان گفت شما اول برین از او تشکر کردم : نه شما برین عجله نداریم
وارد اتاق شد از داخل حیاط از لای در اتاق پای جوان دیده می شد و دستان پیرزن که داشت محکم پاهایش را ماساژ میداد ، مدتی گذشت چون عجله داشتم من هم وارد شدم ، پیرزن داشت رگ های مچ پای جوان را محکم بسمت ساق پایش می کشید ، جوان از درد چشمانش را محکم بسته بود و پیرزن هم دندان هایش را محکم به هم می فشرد تا بتواند زور بیشتری بزند تا مچ پای جوان را جا بیندازد .
پسرم هم وقتی حالت جوان را دید ، پرسید خیلی درد داره ، جوان همانطور که چشمانش بسته بود سرش را به معنای تایید تکان داد .
پیرزن نیم نگاهی به پسرم و بعد به پای پر از باد پسرم کرد و گفت : وقتی زخمتون کهنه میشه فکر اینجاها هم باید بکنین.
پیرزن با دستمالی آب روی پای جوان را پاک کرد و جعبه چسبی که جوان آورده بود را باز کرد و شروع کرد دور مچ پای جوان پیچیدن .
گفتم مادر من چسب فراموش کردم بگیرم ، جوان گفت اینا فک کنم برای پای من زیاد باشه بقیش برای پا پسر شما باشه .
پیر زن نگاهی اعتراض گونه ای به جوان کرد و چیزی نگفت .
کار پیرزن تمام شد جوان در حال پوشیدن جورابش بود که پیرزن صدای پسر مرا در آورد ، پایش را محکم در آب گرم می مالید ، جوان نیم نگاهی به پسرم کرد ، گویا او بیشتر دردش را احساس می کرد .
جوان مبلغی را به پیرزن داد و بلند شد در حال خداحافظی بود گفتم یه شماره کارت بده پول چسب بریزم برات ، لبخندی زد و گفت بی خیال دعا کنید پام خوب بشه .
امروز که عکسش را جزء کشته شدگان معدن دیدم دلم خیلی گرفت .
درد پایش خوب شده بود اما بی دردی مسئولین ایمنی معدن گویا علاج پذیر نیست .
✍ حسین نظری
کانالخبریروستا
🌴 @Tabasya 👈 #طبسیا 🌴