🔖دلنوشته ای به پدر شهیدم(رجبعلی شجاعی) 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀 ♻️سلام بر پدری که سالهاست اورا ندیده ام. سلام بر پدری که سالهاست صدا کردنش بغض گلویم شده است . سلام برپدری که شنیدن صدایش تا ابد حسرتی بر دلم خواهد گذاشت. ♻️سلام بر پدری که سالهاست بر سر مزارش می روم و بغض می کنم وگاهی اشک می ریزم اما تنها عکس و سنگ مزارش است که مرحم دل مجروح من است. 😭پدرجان خیلی دلم برایت تنگ است، دوست داشتم در کنارم باشی تا سر بر زانوانت بگذارم و درد دلهایم را برایت بگویم. 😭دلم می خواست کنارت بنشینم، تا برایم حرف بزنی و من با شنیدن صدایت کیف می کردم.ای کاش بودی تا من در کنار تو، به خود ببالم . 👌پدرجان اکنون هم به تو افتخار می کنم، چون می دانم شهید زیباترین تفسیر عشق و شجاعت است.شهید کسی است که به خاطر عشق به سرزمین و دفاع از آن از جان و مالش گذشته است و فقط باسوز دل و اشک چشمم می خواهم بگویم که سخت ترین روز زندگی من و خواهرهایم که هرسه کودکانی کم سن وسال بودیم، روزی بود که باید با دستان کوچکمان کلمه ی بابا را بخش می کردیم. و صدا بکشیم. آخر ما که در زندگی خود طعم پدر داشتن را نچشیده بودیم.هرچند که اولین کلمه ای که یاد گرفته بودیم و مدام با عشق تکرار می کردیم، بابا بود. اما مفهوم جمله بابا آب داد برایمان بی معنی و بخش کردن آن برایمان سخت بود. 😭پدرم این روزها خسته ام.خسته از نبودنت، از ندیدنت،خسته از نشنیدن صدایت، خسته از حرف زدن با عکسی که جوابم را نمی دهد ، خسته از اینکه برخی خیلی راحت خون پاک شهیدان را پایمال می کنند. 😭پدرم تنهایم، منم تنها پسرت. غریب افتاده ام بین این مردم و تنها هستم درسر زمینی که به بهای جانت آن رافروختی، دارم مچاله می شوم زیر نگاه آدم هایی که چشم هایشان کوررنگی داردو مرا به سیاهی شب،سفید می بینند.پدرم دلم کمی ، فقط کمی تو را می خواهد. پدرم به یاد دارم وقتی فقط سه یا چهار ساله بودم مرا برروی شانه های خود می گذاشتی وبا خودت با پای پیاده به محل کارت یعنی کوره آجر پزی می بردی ومن آنجا به بازیهای بچه گانه خود مشغول می شدم آری بیاد دارم که مرا چگونه نوازش می کردی ومی بوسیدی. ✅پدرم به یاد دارم هرجمعه که میشد خود وخانواده را آماده ومحیای شرکت درنماز جمعه می کردی. پدرم بیاد دارم روزی که قراربود اعزام به جبهه شوی ، آری خوب به یاد دارم ، انگاری همین دیروز بود ، ابتدای میدان شهر جلو پاساژ وقتی داشتی با اقوام ودوستان خداحافظی می کردی من بسیار گریه وبی قراری می کردم. آخر دوست نداشتم از پیشم بروی ، همان جا بود که نمیدانم چه اتفاقی افتاد و چه کسی برایم یه بسته تنقلات آورد واین شد باعث وبانی بین جدایی من وتو. 🔹آری پدرجان همه این خاطرات با اینکه کودکی بیش نبودم خوب بیاد دارم،پدرم نمی دانی وقتی #روز_پدرمی شود چه حسی دارم. بغض عمیقی گلویم را می گیرد. و این در حالی است که بسیاری را می شناسم ،که از کنارم می گذرند.وبا #کنایه_حرف هایی را می زنند که آرزو می کنم #کَر_بودم و هیچ گاه آن حرفها را نمی شنیدم، حرفهایی را می شنوم که به شدت مرا ناراحت می کند.اما صبوری پیشه می کنم. پدرجان وقتی که امروز می بینم چه خیانت هایی به این اسلام وخون های ریخته شده شهیدان می شود.دلم خیلی می گیرد و غصه می خورم اما می دانم چون مثل من دل سوخته ای ندارند که بدانند آرامش امروزمان را مدیون چه عزیزانی هستیم. 🥀پدرجان ۳۸سال است که از نبودنت میگذرد و مثل همیشه می گویم که بسیار دلتنگت هستم و می خواهم بگویم نبودنت مثل حضورت شده و برایم افتخاری است که پدری همچون توداشته و دارم. 🥀پدرجان بعد از ۳۸سال نداشتنت دیگر شکوه از نبودنت بی فایده است. 🤲اما از تو میخواهم برایم دعا کنی تا از این دنیای وانفسا با بهترین کارنامه اعمال نزدت بیایم ،تا در حضورت سرافکنده نباشم و از تو می خواهم مرا نیز سوار بر بالهای گشوده ات به سوی خود ببری. پدرم از خداوند برای شما علو درجات را خواستارم و به روح ملکوتی همه شهدای انقلاب ، شهدای دفاع مقدس ، شهدای حرم و شهدای حریم وطن صلوات هدیه می فرستم. 📖باتقدیم واحترام #فرزندت_عباس 🌴 @Tabasya 👈 #طبسیا 🌴