|یا رفیق من لا رفیق له ♡
" قسمـ بهـ ماهـ های سرجدا"
#هلال_ششم
[آنقدر که بر پیکر پاک تو سری نیست!]
به چشمان سرخش نگاه میکنم و میپرسم:
_ تو میدونستی نه؟
سرش را پایین میاندازد.
_ احمد!
سرش را بالا میآورد:
_ باور کن اگه همون موقع بهتون میگفتیم همتون خط رو رها میکردین و میومدین دنبالش.
چیزی راه نفسم را بسته و اجازه نمیدهد نفس بکشم. احمد دستم را میگیرد و کمک میکند بلند شوم.
میپرسم:
_ الان کجان؟
با دست به ماشینی که از دور دارد نزدیک میشود، اشاره میکند. بیاختیار به سمت جاده میدوم. نه فقط من، که تمام بچه های لشکر٢٧ محمد رسول الله. تمام کسانی که بعد عملیات خیبر، از جزیره به عشق دیدن حاج همت آمدند و ناگهان فهمیدند همه برگشتهاند و فرمانده شان پیش جزیره مجنون مانده است. شاید هم پیش مجنون های جزیره.
در ماشین را باز میکنند. حاج همت دوباره میان بچه ها آمده است. تابوت را بیرون میآورند. صدای اشک و ناله بچه ها، دوکوهه را پر کرده است. یکی از میان جمعیت فریاد میکشد:
_ ولی قرار نبود اینطور بیهوا ما رو بذاری بری فرمانده!
تابوت را روی زمین میگذارند. بین بچه ها همهمه میشود:
_ هر شهیدی میآوردیم حاجی پیشانیش رو میبوسید. حالا نوبت ماست!
در تابوت را باز میکنند. نایلون ها را کنار میزنند. هر لایه که کنار میرود، جان ما تا لبمان بالا میآید و دوباره برمیگردد. نایلون آخر را که کنار میزنند، صدای ضجه بچه ها بلند میشود.
احمد که کنار تابوت است با صدای بلند گریه میکند:
_ بیاین! مگه نمیخواستین پیشانی حاج همت رو ببوسین؟
جلوتر میروم. از بین بچهها گردن میکشم. پيکر را که میبینم، بیمقدمه میزنم زیر گریه.
روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد!
***
محمد ابراهیم همت؛
خلاصه اش بکنی، میشود ماه!
و حالا این منم که هرشب به ماه خیره میشوم. به ستاره هایی که دورش را گرفته اند.
هرشب یاد ماه بیسری میافتم که در خیبر کامل شد.
هرشب دلم تا مجنون برایش پر میکشد.
و هرشب، صدای فرمانده در گوشم طنین میاندازد:
از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته شده است؛
بپا خیزید و اسلام و خود را دریابید.
تا دنیا دنیاست حاج همت فرمانده جزیرهی دل های مجنون عالم است...
پایان.
و این تازه شروع ماجرا است!
#ماه_مجنون🌙❣️
🔺@tabeen113