هدایت شده از خیمه دختران حاج قاسم
#شهیدانه 🌼
✨به مناسبت سالگرد شهادت شهید حججی
🌹@dokhtaran_hajghasem
هدایت شده از خیمه دختران حاج قاسم
#شهیدانه 🌼
✨به مناسبت سالگرد شهادت شهید حججی
تا مدت ها پیکرش دست داعشی ها بود، تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
به من گفتند :میتونی بری مقر داعش و پیکر محسن رو شناسایی کنی؟
میدونستم میرم تو دل خطر و امکان داره داعشی ها اسیرم کنن ولی اون موقع محسن برام از همه چیز مهم تر بود...
یک داعشی که دشداشه سفید و بلندی پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمزی پوشانده بود، پیکری متلاشی شده و تکه تکه را نشانمان داد و گفت :این، همون جسدی است که دنبالش هستید!
میخکوب شدم. رو کردم به حاج سعید، از بچه های سوری که همراهم بود و گفتم:من چطور این بدن رو شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده.
بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم: پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستین؟! مگه دین ندارین؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دستاش؟!
حاج سعید حرفهام رو تندتند برای داعشی ترجمه میکرد داعشی برای اینکه خودش رو تبرئه کنه می گفت: این کار ما نبوده کار داعش عراق بوده!
دوباره فریاد زدم:کجای شریعت محمد اومده که اسیرتون رو اینجور قطعه قطعه کنید؟
داعشی به زبان اومد. گفت: تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو در آورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردم، نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!
هرچه میکردم، پیکر قابل شناسایی نبود. گفتیم: ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق تر با خودمون ببریم.
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: فقط همینجا. نمی دونستم چه کار کنم. شاید آن جنازه مال محسن نبود و داعش میخواست ما رو فریب بدهد.
توی دلم متوسل شدم به حضرت زهرا سلام الله علیها. گفتم: بیبی جان، خودتون دستمون رو بگیرین. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدین.
یکهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از جنازه. ناگهان در یک چشم به هم زدن، اونو برداشتم و در جیبم گذاشتم!بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که بریم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتیم مقر حزب الله.
وقتی برگشتیم، استخوان رو دادم بهشون تا آزمایش دی ان ان بگیرن.
فرداش حرکت کردم سمت دمشق. همان روز بهم خبر دادن که جواب دی ان ان مثبت بوده و نیرو های حزب الله، پیکر محسن رو تحویل گرفتن.
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم حضرت زینب. وقتی داخل حرم شدم یکی از بچه ها اومد پیشم و گفت: پدر و همسر شهید حججی الان همینجا توی حرم هستن.
من رو برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن میدونست من برای شناسایی پسرش رفتم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: از محسن چی آوردی...؟
نمی دانستم جوابش رو چی بدم. نمی دانستم چه بگویم. بگم یک پیکر اربا اربا رو تحویل دادن؟ بگم فقط مقداری استخوان رو تحویل دادن؟
گفتم: حاج آقا، پیکر محسن، مقر حزب الله لبنانه، برین اونجا خودتون ببینینش.
گفت: قسمت میدم به بیبی که بگو.
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. خیلی دلش شکست...
دستش رو انداخت میان شبکه های ضریح و گفت: من محسنم رو به این بیبی هدیه دادم. همهٔ محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا تار موش رو برام آوردی، راضی ام.
وجودم زیر و رو شد. سرم رو انداختم پایین. به سختی لب باز کردم و گفتم: حاج آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبر اربا اربا کردن.
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: بیبی جان، این هدیه رو از من قبول کن...
🌹@dokhtaran_hajghasem
May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند در نقطهی اوج زندگی حضرت موسی علیه السلام، امتحاناتی از او گرفت که تمامی آنچه تا آن مدت اندوخته بود، در وجودش راسخ گردد...
همواره چنین است...
وقتی به نقطهی اوج و قله کوه نزدیک میشویم، مضاعف شدن سختیها امری طبیعی است...
من احبنا اهل البیت فلیستعد للفقر جلبابا: هرکس حب ما اهل بیت را در دل پرورید پس برای روزگار سختی اماده شود...
اگر این محبت راستین بود موانع را یکی پس از دیگری از میان برمیداریم...وگرنه برای دور زدن آنها، راه کج میکنیم و هیچگاه به مقصد و مقصود نمیرسیم...
و اما این روزها...
روزهایی است که نسیمهایی از قله وزیدن گرفته و نشان از آن دارد که نقطهی اوج #انقلاب در راه است...
هر که هرچه تا بحال اندوخته - از صفات پسندیدهی الهی- در کوران حوادث تثبیت میکند؛ و اگر نیاندوخته، اندکی فرصت باقی است تا خود را به قافله برساند...
از امتحانات کوچک و بزرگ این روزها استقبال کنیم و به قلهی کار چشم بدوزیم و از سنگلاخهای پرفراز ونشیب انتهای راه گذر کنیم...
دستگیر یکدیگر باشیم و از اشتباهات هم درگذریم...چون هدفی به وسعت تاریخ بشریت، در حال رخ نمودن است...و ارزش آن را دارد که تمام دنیایمان را فدایش کنیم...
🌏 @tabibdavvar
هدایت شده از صدای ایران | VOI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار سردار قانی به دولت و مردم آمریکا
🆔 @voinews ☑️
هدایت شده از شب های عملیات
معارف کربلا صرفا به دادههای علمی شما نمیافزاید؛ بلکه حرکت را هم به دنبال دارد...چرا که دل را هم به خود گره میزند و پای روضههای خودش، همه بخشهای عالم وجود را تحت تاثیر قرار میدهد.
کربلا همراهی توأمان عقل و قلب است. رهاورد معارف کربلا، اقدام و عمل است و ویژگی کربلا همین آمیزه علم و عمل است... و روضه، راز نگفتنی این معادله است...
روضه، معرفتی است که قلبت را به تپشی خاص وادار میکند و تو را حرکت میدهد به سمتی که خودت را نزدیک کنی به تراز امام...و اسوه یعنی همین... اسوه یعنی کسی که وقتی او را شناختی، خواه ناخواه، جذبهای تو را میکشاند به اینکه همه شئون خود را شبیه او بنمایی...
جا دارد از خود بپرسیم: ما کی و کجا با امام حسین علیه السلام زندگی کردهایم؟
امام حسین علیه السلام کجای زندگی ماست؟
با اربابت زندگی کن تا لذت زندگی را بچشی آنچنان که اصحاب چشیدند...
و روضه، تمرین زندگی با حسین است...
⚫️ @shab_amaliat
هدایت شده از شب های عملیات
جَون را میشناسی؟
غلام سیاه حسین علیه السلام...
شهید بزرگ کربلای حسین علیه السلام...
جون نه مانند اباالفضل، دریای فضایل بود و نه مانند حبیب، دریای رفاقت...
اما نشان داد که بی همه چیز هم میتوان حسینی شد...فارغ از رنگ و پوست و صورت و نام و حسب و وجهه و... .
اما یک چیز داشت... با حسین علیه السلام زندگی کرده بود...زندهگی...
رابطهی ارباب و غلام را خوب بلد بود...در کربلا حدودا ۶۵ سالش بود...پیر غلامی بود برای اربابش...اما پا به رکاب...
جون، دریچهی ورود به قلب ارباب است برای همه... ورود برای عموم آزاد است! اما به شرطی که مانند او مردانه وارد شوی...حرمت غلام حسین شدن را نگه داری...مدال رفیعی است که بر سینهات میآویزند..مزین است به امضای ارباب...
حسینیهای که جون به پا کرده، به وسعت تمام عالم است...در روضهی جون، خودت را به تماشا بنشین..ببین زندگیات را در غلامی حضرت ارباب، سپری میکنی؟ یا اگر شب عاشورا، آزادت کنند، هوای آقایی بَرَت میدارد و راه دیگر در پیش میگیری؟...
آری...روضه، تمرین زندگی با حسین است...اگر بندهی این درگاهیم، آدابش را به دیدهی منّت بگذاریم...تا در این سیر و سلوک عاشورایی، به منزلی برسیم که خون سیاه ما با خون مطهر حسین شهید مخلوط گردد...
انشاءالله
⚫️ @shab_amaliat
محرمانه
📍بیانیه مشترک #ایران و آژانس بینالمللی انرژی اتمی در پی سفر رافائل گروسی به تهران
@secret_file
▫️در این بیانیه آمده است ایران به دو مکان مشخص شده توسط آژانس دسترسی داده تا فعالیت های راستی آزمایی را در آنجا اجرا کند!
#جاسوسی
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
هدایت شده از شب های عملیات
میگویند عثمانی بود...میدانی یعنی چه؟ یعنی مزهی ولایت علیّ را نچشیده بود... با یکسری سوءتفاهمها از دین و اهل بیت علیهم السلام که به خورد جامعه داده بودند، زهیر نیز از همهچیز کناره گرفت و به زندگی مشغول بود...
سال ۶۱ هجری با خدم و حَشم از مناسک حج، عازم منزلش در کوفه بود... شنیده بود فرزند زهرا علیهماالسلام به سوی کوفه حرکت کرده است؛ بخاطر نامههای هزارهزار کوفیان...اما زهیر نه نامهای نوشته بود و نه دعوتی کرده بود...در منزلگاههای سفر نیز مراقب بود که مبادا با امام هممنزل شود...چراکه نمیخواست به هیچ نحوی به این مسائل مرتبط گردد...
اما نهایتا در منزلگاهی اتراق کرد که امام در آنجا بودند...امام برایش پیغام فرستادند که اندکی مهمان خیمهی ما باش!.. زهیر دستدست میکرد تا بهانهای برای رد دعوت بیابد...او مردی متشخص بود و پیام از سوی فرزند رسول خدا برایش آمده بود...نمیشد به همین سادگی نادیده بگیرد...همسرش تردید او را دریافت...نهیب زد که آنقدر بیمنطق شدهای که از کلام و نگاه او نیز میگریزی؟! برو ببین سخنش چیست...
این سخن، جرقهای شد در انبار کاه و تردیدهای زهیر را خاکستر کرد...
راهی خیمه امام شد...
حتما منتظری در ادامه این سطور بدانی که در خیمهی امام چه گذشت...
نمیدانیم...گویا مجلسی خاص بوده و ویژهی اهلش...
اما میدانیم طولی نکشید که زهیر خندان و بشاش از خیمه بیرون آمد...یک کلام ورد زبانش بود: اربابم حسین...اربابم حسین...
زهیری که تا آن روز، ولیّ نداشت، حالا از عشق ولایت مالامال بود...در چشمش جز حسین، چیزی دیده نمیشد: نه خدم و حشم نه اهل و عیال نه وجاهت و آبرو...
همه را مرخص کرد که من دیگر غلامم...آقا نیستم که برای خودم زندگی به هم بزنم...
زهیر یکی از معدود اصحابی است که در جایجای کربلا، نامش شنیده میشود: در ورود به کربلا، مواجهه با سپاه حر و تشر زدن به آنها، در نصیحت و توبیخ مداوم سپاه عمر و شمر، در دفاع از حریم خیمهها در تاسوعا و عاشورا، در ابراز ارادتهای جانانه در شب عاشورا، در نماز ظهر عاشورا و... .
زهیر...قلبت چه طعمی چشید از شهد ولایت، که اینطور آواره و حیرانت کرد؟ چه فهمیدی از غلامی حسین ارواحناله الفدا که هرچه در رکابش غلامی میکردی راضی نمیشدی؟...
🏴 @shab_amaliat
هدایت شده از باید قوی شویم
روز #جمعه ست! بیا منتقم خون حسین"علیه السلام"
تا ظهورِ تو به عنوانِ خبر خوانده شود🥀
قول دادی که سراسیمه بیایی هرجا...
روضهی حضرتِعباس"علیه السلام" اگر خوانده شود!🥀
#اللّهُمَّعجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#اللهم_عجل_فرج_مولای
#جمعه_های_انتظار
#شب_نهم_محرم۹۹
• @bayad_ghavi_shavim