مهاجرم، ولی انگار خانهام اینجاست
کبوترانه پر و بال و لانهام اینجاست
به هرکجا بروم باز جلد این صحنم
پرندهام، چه کنم؟ آشیانهام اینجاست
همیشه نان و نمک خوردهام از این سفره
همیشه سهمیهٔ آب و دانهام اینجاست
پناه گریهٔ شبهای تار زندگیام
بهرغم لشکر غم، پشتوانهام اینجاست
به دستگیری و دلداری و خطاپوشی
کسی که دست زند روی شانهام اینجاست
اگرچه سر به هوا شد درخت زیستنم
همیشه ریشهٔ سبز جوانهام اینجاست
اگر کویر، اگر شورهزار، اگر بیآب
بهشت گمشدهٔ رودخانهام اینجاست
تمام شاعریام را به قم بدهکارم
مداد و دفتر شعرم، ترانهام اینجاست
هزار شکر که همسایهایم با خورشید
هزار شکر خدایا! که خانهام اینجاست
#فاطمه_عارفنژاد
📨 به همهٔ آنها که در طرف درست تاریخ ایستادهاند
دور از نگاه تنگنظرها کنار هم
همدرد، در شلوغ خبرها کنار هم
از شرق و غرب پل زده و ایستادهایم
در سنگلاخ خوف و خطرها کنار هم
ما دیدهایم زخم زبانها در این مصاف
ما خوردهایم خون جگرها کنار هم
یک جبههاند پیش غرور تفنگ و تیر
گنجشکها و شانهبهسرها کنار هم
آنسو نشسته مویهکنان جمع مادران
اینسو شکسته بغض پدرها کنار هم
دلگرمی همیم که رد میشویم زود
از سردسیرِ کوهوکمرها کنار هم
پرشور میشوند صداهای متحد
پررنگ میشوند اثرها کنار هم
تنها، حریف تلخی این قصه نیستیم
باید که دانه دانه شکرها کنار هم…
#فاطمه_عارفنژاد
#فلسطین
دیدی هیاهو ختم شد آخر به خاکستر؟
دیدی نشستم در شب محشر به خاکستر؟
تبعید شد یک شادی دیگر به آینده
تبدیل شد یک خانهٔ دیگر به خاکستر
پروانهها از زنده ماندن شرمگین بودند
وقتی بدل شد گیسوی دختر به خاکستر
ای گل! نسیم از صبح دنبال تو میگردد
خیمه به خیمه… آه… خاکستر به خاکستر
سجادهام آتش گرفته، تا قیام بعد
هنگام سجده میگذارم سر به خاکستر
تا کی از آوار دلم ققنوس برخیزد
زل میزنم با چشمهای تر به خاکستر
آغاز یک معماری تازهست ویرانه
با من «هوالحی»ای بگو… بنگر به خاکستر
#فاطمه_عارفنژاد
#اردوگاه_النصیرات
#فلسطین
یکی شبیه تو… از ایلِ دلاناریها
امیدِ رد شدن از فصل بیقراریها
یکی شبیه تو در روزهای برفیِ رنج
پناه داده به گنجشکها، قناریها
یکی شبیه تو با عشق زندگیکرده
نجیب و ساده و همسفرهٔ نداریها
یکی شبیه تو حرفش نشسته بر کرسی
که ایستاده میان شلوغکاریها
نه از جماعتِ همکیش با نفاق و فریب
نه از قبیلهٔ بیرونقِ شعاریها
یکی شبیه تو باید که از شبِ فتنه
دریچهای بگشاید به رستگاریها
#فاطمه_عارفنژاد
#انتخابات
#ایران
🇮🇷
#شهید_رییسی | #سعید_جلیلی
بکُش! بکُش! که قرار است زندهتر باشیم!
که در نهایت شب، مژدهٔ سحر باشیم
سری به نیزه بزن باز، عصر عاشوراست
از آسمان و زمین لازم است سر باشیم
شبیه پرچم سرخی که میوزد با شور
نوید فتح به هنگامهٔ خطر باشیم
زمان آن شده از ذوالفقار دم بزنیم
زمان آن شده شمشیر شعلهور باشیم
شبیه صاعقه نازل شویم بر سر کفر
به محو کردن طاغوت، مفتخر باشیم
مباد سورهٔ انسان نخوانده جان بدهیم
مباد از غم تاریخ بیخبر باشیم
بزن! بکش! که بنا شد سوار مرکب خون
هزار سال بتازیم و در سفر باشیم
از آن کسی که برای حبیب نامه نوشت
برای سوتهدلان پیک نامهبر باشیم
اشارتی به اذانهای منتشر در باد
بشارتی به کرانهای تازهتر باشیم
جوانه میزند از خاک ما نهال قیام
چه باک اگر همگی زخمی تبر باشیم؟
#فاطمه_عارفنژاد
#خونخواهی
بکُش! بکُش! که قرار است زندهتر باشیم!
که در نهایت شب، مژدهٔ سحر باشیم
سری به نیزه بزن باز، عصر عاشوراست
از آسمان و زمین لازم است سر باشیم
شبیه پرچم سرخی که میوزد با شور
نوید فتح به هنگامهٔ خطر باشیم
زمان آن شده از ذوالفقار دم بزنیم
زمان آن شده شمشیر شعلهور باشیم
شبیه صاعقه نازل شویم بر سر کفر
به محو کردن طاغوت، مفتخر باشیم
مباد سورهٔ انسان نخوانده جان بدهیم
مباد از غم تاریخ بیخبر باشیم
بزن! بکش! که بنا شد سوار مرکب خون
هزار سال بتازیم و در سفر باشیم
از آن کسی که برای حبیب نامه نوشت
برای سوتهدلان پیک نامهبر باشیم
اشارتی به اذانهای منتشر در باد
بشارتی به کرانهای تازهتر باشیم
جوانه میزند از خاک ما نهال قیام
چه باک اگر همگی زخمی تبر باشیم؟
#فاطمه_عارفنژاد
#خونخواهی
فرزند زمانیم، نه دیریم، نه زودیم
از روز ازل معتکف معرکه بودیم
گرد خفقان از افق دید گرفتیم
زنگار غم از چهرهٔ آیینه زدودیم
یک شهر به وجد آمده در فصل تماشا
از منظرهٔ پنجرههایی که گشودیم
در خانهٔ انسانیت امروز ستونیم
در خیمهٔ حقانیت امروز عمودیم
ای عشق! ببین صفحه پر از جوهر خون شد
هربار برایت غزلی تازه سرودیم
باری تو هم از غربت ما بگذر و بگذار
تاریخ بگوید که چه کردیم و که بودیم
#فاطمه_عارفنژاد
#لبنان | #فلسطین | #مقاومت
#شهید_عباس_نیلفروشان
یحیی چقدر صاعقه در چشمهای توست!
طوفان فقط چکیدهای از ماجرای توست
«بگذار کربلا بشود» گفتی و گذشت
دنیا هنوز خیره به بغض صدای توست
یحیی! به آرزوت رسیدی؟ مبارک است!
من ماندهام که عید شده یا عزای توست
ای سرو سربلند! به افتادنت خوشند
امروز، روز جشن تبرها برای توست
معمار فتح هفتم اکتبر! مرگ کو؟!
این سنگ قبر نیست، که سنگ بنای توست
کِی با عبور موج فراموش میشوی؟
ساحل همیشه در قرق ردپای توست
آغوش باز کن وطنت را به سعی زخم!
غزه _همان که خواستهای_ کربلای توست
حالا بجنگ زندهتر از سالهای قبل…
یحیی! هنوز اسلحه در دستهای توست
با تو حماسهتر به غزل فکر میکنم
شعرم در انتهای خودش، ابتدای توست
#فاطمه_عارفنژاد
#فلسطین | #شهید_یحیی_سنوار
قلبم شکسته… خستهام… زخمی شده بالم…
سایه به سایه مرگ میآید به دنبالم
بی دامن سرسبز مادر مانده پژمرده
گلهای زرد و قرمز پیراهن و شالم
من با تمام کودکی، در میهنم امروز
میراثدار رنج و اندوهی کهنسالم
عکاسها! عکاسها! از من چه میخواهید؟
من کِی شبیه خندههای کارتپستالم؟
غمگینترینم من! چه میفهمید از احساسم؟
تنهاترینم من! چه میپرسید از احوالم؟
شاید مرا در انفجاری تازه بشناسید
با گریههای گیرهمو… با بغض خلخالم…
آه ای شما راحتنشسته گوشهٔ خانه!
جز ایستادن راه حلی نیست در عالم
#فاطمه_عارفنژاد
#مدرسه_تابعین
#فلسطین
پ.ن:
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم…
#اعظم_سعادتمند
📨 به همهٔ آنها که در طرف درست تاریخ ایستادهاند
دور از نگاه تنگنظرها کنار هم
همدرد، در شلوغ خبرها کنار هم
از شرق و غرب پل زده و ایستادهایم
در سنگلاخ خوف و خطرها کنار هم
ما دیدهایم زخم زبانها در این مصاف
ما خوردهایم خون جگرها کنار هم
یک جبههاند پیش غرور تفنگ و تیر
گنجشکها و شانهبهسرها کنار هم
آنسو نشسته مویهکنان جمع مادران
اینسو شکسته بغض پدرها کنار هم
دلگرمی همیم که رد میشویم زود
از سردسیرِ کوهوکمرها کنار هم
پرشور میشوند صداهای متحد
پررنگ میشوند اثرها کنار هم
تنها، حریف تلخی این قصه نیستیم
باید که دانه دانه شکرها کنار هم…
#فاطمه_عارفنژاد
#فلسطین
بغضاند اگرچه، آخر سر گریه میکنند
ماه و ستاره، وقت سحر گریه میکنند
یک چله شد که قاصدکانِ پریدهرنگ
در باد، پابهپای خبر گریه میکنند
با یاد آن مزار غریبانهای که نیست
در کوچهها گذر به گذر گریه میکنند
باران میآید و به گمانم فرشتهها
نمنم به حال و روز بشر گریه میکنند
با من هزار و چند غم نورسیده هست
در من هزار و چند نفر گریه میکنند
بی تو یتیم شد همهٔ شهر، مردمت
انگار در عزای پدر گریه میکنند
فرماندهان فاتح میدان هنوز هم
با عکسهات کنج مقر گریه میکنند
این ابرها به باور طوفان رسیدهاند
با خشم رعدوبرق اگر گریه میکنند
یک روز سهم ما همه خندهست و دشمنان
در هایوهوی «أین مفر؟» گریه میکنند
#فاطمه_عارفنژاد
#لبنان | #فلسطین | #مقاومت
هممرز غم، با رنج و غربت هموطن بودن
تفسیر بیباکانهای از زیستن بودن
در راه طولانی و ناهموار تا قله
همواره سرگرم عبور از خویشتن بودن
در صلح، لبخندی وسیع و خاطری روشن
در جنگ، محکمآذرخشی نقطهزن بودن
با خطبهٔ شمشیر تا ظهر دهم رفتن
بر منبر خون و جنون صاحبسخن بودن
در کسوت استاد، در دارالفنون عشق
از کودکی، از نوجوانی اهل فن بودن
فصل نویی در صفحهٔ تاریخ وا کردن
چیزی فراتر از اساطیر کهن بودن
اینها فقط یک چشمه از دریای روحش بود
سخت است حتی یک نفس سیدحسن بودن
#فاطمه_عارفنژاد
#لبنان | #فلسطین | #مقاومت
تمام پنجرههای ده آشنای تواند
چکاوکان همه دیوانهٔ صدای تواند
ستاره و سحر و ماه با تو همسایه
درخت و چشمه و گل اهل روستای تواند
هزار قطرهٔ بارانِ در صف بارش
هنوز در طلب بوسه بر عبای تواند
بدون بودنت ای کوه! گریه هم سخت است
که ابرها همگی جلد شانههای تواند
دویدهاند کسانی به سمت درک غمت
دویدهاند ولی تازه ابتدای تواند
بخوان! دوباره بخوان خطبهای به وسعت درد
خوشا به آن کلماتی که مبتلای تواند
به صبح خیره شو، از بزم آفتاب بگو
که سایهها همه افتاده پیش پای تواند
مباد فتحنکرده _نبُرده_ برگردند
جماعتی که به دنبال خونبهای تواند
#فاطمه_عارفنژاد
#لبنان | #فلسطین | #مقاومت
📨 به همهٔ آنها که در طرف درست تاریخ ایستادهاند
دور از نگاه تنگنظرها کنار هم
همدرد، در شلوغ خبرها کنار هم
از شرق و غرب پل زده و ایستادهایم
در سنگلاخ خوف و خطرها کنار هم
ما دیدهایم زخم زبانها در این مصاف
ما خوردهایم خون جگرها کنار هم
یک جبههاند پیش غرور تفنگ و تیر
گنجشکها و شانهبهسرها کنار هم
آنسو نشسته مویهکنان جمع مادران
اینسو شکسته بغض پدرها کنار هم
دلگرمی همیم که رد میشویم زود
از سردسیرِ کوهوکمرها کنار هم
پرشور میشوند صداهای متحد
پررنگ میشوند اثرها کنار هم
تنها، حریف تلخی این قصه نیستیم
باید که دانه دانه شکرها کنار هم…
#فاطمه_عارفنژاد
#فلسطین
دی بود و درد بود؛ زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
از چشم آسمان کبود آیه میچکید
فصل نزول سورهٔ باران ادامه داشت
انسان پر از دریغ، پر از غم، پر از قصور!
عصر هزارسالهٔ خسران ادامه داشت
شب ناگهان رسید و سر صبح را برید
صبحی که روز بعد، کماکان ادامه داشت
بر رحل نی تلاوت خون بود و تا ابد
بغض غریب قاری قرآن ادامه داشت
عمری شهید بود و شهیدانه پر کشید
اما هنوز در دل میدان ادامه داشت
جغرافیای عشق به نامش قیام کرد
تشییع او به وسعت ایران ادامه داشت
میرفت و گریههای سپاهی سیاهپوش
در امتداد خیس خیابان ادامه داشت
هر قدر از قضا سر راهش به سنگ خورد
با پیچ و تاب، رود خروشان ادامه داشت
ذکر بهار بود و لب غنچههای سرخ
شور جوانه در دل گلدان ادامه داشت
دی بود و درد بود و زمستان... ولی هنوز
در دشت، لاله لاله بهاران ادامه داشت
#فاطمه_عارفنژاد
#حاجقاسم
#سیدرضی
#طوفان_الاقصی
شروع ناگهانی داشت طوفانی که حرفش بود
رسید از شش جهت سجیلبارانی که حرفش بود
رسید از سررسید فتح، آن روز تماشایی
رسید از سنگر فرمانده، فرمانی که حرفش بود
برای انتقام خون دلهایی که میخوردیم
فرود آمد همان شمشیر برّانی که حرفش بود
و حالا دشمن است و صبحِ کابوسی که میگفتیم
و حالا دشمن است و عصر خسرانی که حرفش بود
بشارت باد گلها را به فروردینِ روییدن!
که نزدیک است آن سرسبزدورانی که حرفش بود
قسم به موی خونآلود اطفال فلسطینی
به زودی میرسد این سر به سامانی که حرفش بود
بیا و گوش کن! از قدس دارد میرسد کمکم
همان صوت صمیمی… صوت قرآنی که حرفش بود…
کسی و الفجر میگوید… کسی و الفتح میخواند…
کنار طبل آن جنگ نمایانی که حرفش بود
به دست ما نوشته میشود بر مصحف تقدیر
برای داستان قدس، پایانی که حرفش بود
#فاطمه_عارفنژاد
#فلسطین 🇵🇸✌️
کابوس، خون، جنازه… صدا:
«زندهام هنوز
از کشتنم چه سود تو را؟ زندهام هنوز
من چشم در برابر چشمم، نگاه کن!
از هر نظر در آینهها زندهام هنوز
پاشو! تمام شهر پر از ردپا شده
دنبال من بگرد، بیا! زندهام هنوز
پیچیده در طلوع هزاران هزار کوه
پژواک یک صدای رسا: زندهام هنوز
حاشا! من و محاصره؟ طوفان و قید و بند؟
در خاک خود رهای رها زندهام هنوز
در جنگ با تمام قوا پیش میروم
اینک که با تمام قوا زندهام هنوز
یحیی شدم، به اذن خدا زنده میکنم
احیا شدم، به فضل خدا زندهام هنوز
زل میزنی به تیر خلاص و به رد خون
میپرسی از خودت که چرا زندهام هنوز؟
من تیغ انتقامم و در باد شعلهور
چشمانتظار مرگ شما، زندهام هنوز»
#فاطمه_عارفنژاد
#فلسطین | #لبنان | #مقاومت
بغضاند اگرچه، آخر سر گریه میکنند
ماه و ستاره، وقت سحر گریه میکنند
یک چله شد که قاصدکانِ پریدهرنگ
در باد، پابهپای خبر گریه میکنند
با یاد آن مزار غریبانهای که نیست
در کوچهها گذر به گذر گریه میکنند
باران میآید و به گمانم فرشتهها
نمنم به حال و روز بشر گریه میکنند
با من هزار و چند غم نورسیده هست
در من هزار و چند نفر گریه میکنند
بی تو یتیم شد همهٔ شهر، مردمت
انگار در عزای پدر گریه میکنند
فرماندهان فاتح میدان هنوز هم
با عکسهات کنج مقر گریه میکنند
این ابرها به باور طوفان رسیدهاند
با خشم رعدوبرق اگر گریه میکنند
یک روز سهم ما همه خندهست و دشمنان
در هایوهوی «أین مفر؟» گریه میکنند
#فاطمه_عارفنژاد
#لبنان | #فلسطین | #مقاومت
تابیدی و به مهر تو جان آفریده شد
پلکی زدی، زمین و زمان آفریده شد
از تار و پود معجر تو پایههای عرش
از چین چادر تو جهان آفریده شد
از خردههای خوان تو در هفت آسمان
منظومههای خرد و کلان آفریده شد
عشقت دوید در رگ بیمایهٔ حیات
در قلب زندگی ضربان آفریده شد
پنهان میان فطرت یاس و بنفشهها
گل کرد خندههات و جنان آفریده شد
آراستت خدا به هزاران هزار حسن
تاجی برای فخر زنان آفریده شد
او فاطر است و فاطمهای تو! خدای من!
با تو چه رازها که عیان آفریده شد
دیدند و دیدهایم که با حب و بغض تو
معیار هرچه سود و زیان آفریده شد
تا سرنوشت تیرهٔ آدم چه میشود
چشمان روشنت نگران آفریده شد
آنقدر رنجهای زمین را گریستی
تا چشمه چشمه رود روان آفریده شد
اهل گناه راه نجاتی نداشتند
سوی تو آمدند، امان آفریده شد
از خاک بینشان تو ای آسمانترین!
در راه دوست سنگ نشان آفریده شد…
#فاطمه_عارفنژاد