هدایت شده از خوبان
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫🌹حجت الاسلام پناهیان
⁉️تا حالا به معنای مهمترین ذکر نماز دقت کردید؟
هدایت شده از خوبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️مذهبیها در اقلیتاند؟
📌کدام تبر #مارپیچ_سکوت را درهم میشکند؟
💫🌷فریاد #شهید_آوینی وسط سالن سینما
🎙برشی از سخنرانی#حجت_الاسلام_راجی دهه اول ماه صفر ۱۴۴۵
در هئیت و حسینیه روح الله(ره) رفسنجان
هدایت شده از خوبان
‼️ خرید و فروش با کودکان
🔷 س ۸۶۰۶: خریدوفروش و معامله کردن با کودکان نابالغ چه حکمی دارد؟
✅ ج: معامله با بچهی نابالغ باطل است؛ هرچند ممیّز بوده و با اذن ولیّ او باشد. مگر آنکه مبیع (۱) از چیزهای کم ارزشی باشد که معاملهی آن برای بچهها متعارف است. یا اینکه بچه فقط واسطهای است که پول را به فروشنده و جنس را به خریدار میرساند یا به عکس.
۱) مبیع، کالا و شیئی است که درباره آن معامله میشود.
🆔 @resale_ahkam
هدایت شده از خوبان
🌺صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان فراموش نشه🌺
💠ازدواج دائم بدون بخشش باقی مانده مدت عقد موقت
#سؤال:
آیا زن و مردی که هفده سال پیش عقد موقت کرده ولی بدون بخشش باقی مدت آن را تبدیل به عقد دائم نموده اند، ازدواجشان صحیح نبوده و فرزندانشان حلال زاده نیستند؟
#پاسخ:
🔹 امام خامنه ای: عقد دائم صحیح نیست، باید در اولین فرصت ـ بدون نیاز به عده صیغه عقد دائم را جاری کند و فرزندان حلال زاده هستند.
🔹آیت الله مکارم: در صورتی که عقد موقت تمام نشده بوده است، لازم است عقد دائم را تجدید کنند اما نگه داشتن عده لازم نیست و فرزندان حلال زاده هستند.
🔹 آیت الله سیستانی: بچه ها حلال زاده اند و عده لازم نيست ولى چون یقین دارید در عقد موقت عقد دائم خوانده اید بايد عقد را دوباره بخوانید.
🔹آیت الله شبیری زنجانی: بنابر احتیاط باطل است لذا بنابر احتیاط دوباره صیغه عقد دائم خوانده شود و نیازی به عده نیست و بچه ها هم حلال زاده می باشند.
🔹آیت الله وحید: اگر مابقی مدّت را نبخشیده، عقد دائم باطل است الآن باید عقد دائم را دوباره بخواند.
🍀🍀احکام مصور 🍀🍀
🌼🌼
https://eitaa.com/joinchat/3010396160C2b8cef193c🌼🌼
هدایت شده از خوبان
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #احکام_شرعی
⭕️ دیدی یهو وسط نماز یادت میره چه رکعتی هستی؟ 🤯
حالا نمیدونی نمازت رو ادامه بدی یا از اول بخونی!
🌏 #تخریبچی👇
🆔 @takhribchi110
هدایت شده از خوبان
💫🥀نمایش صوتی
💫📗کتاب " دا " بر اساس خاطرات سیده زهرا حسینی
🔺این کتاب خاطرات راوی از روزهای آغازین جنگ
📌و روزهای حمله ارتش بعثی عراق به خرمشهر
💫🌷و مقاومتهای مردمی در این شهر را روایت میکند.
💫🌸راوی در آن روزها تنها ۱۷ سال داشته
و اهمیت این کتاب شاید در این باشد که وقایع دفاع مقدس،
🔺برای اولین بار از زاویه دید یک دختر نوجوان روایت شده است.
#کتاب دا
#سیده_زهرا_حسینی
#دفاع_مقدس
#نمایش
هدایت شده از خوبان
4_1203077243631304859.mp3
5.59M
هدایت شده از خوبان
💫📗کتاب #عارفانه
🔺زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
1️⃣5️⃣ قسمت پنجاه ویک
💫🟢یکبار با احمدآقا و بچههای مسجد امین الدوله به زیارت قم و جمکران رفتیم. درمسجد جمکران پس از اقامهی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم، ایشان هم مثل ما خیلی عادی برگشت. راننده گفت: اگر می خواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و...، یک ساعت وقت دارید. ما هم راه افتادیم به سمت مغازهها،
🔺یک دفعه دیدم احمدآقا از سمت پشت مسجد به سمت بیابان شروع به حرکت کرد!
💫⚪️یکی از رفقایم را صدا کردم، گفتم: به نظرت احمدآقا کجا می ره؟! دنبالش راه افتادیم. آهسته شروع به تعقیب او کردیم! آن زمان مثل حالا نبود. حیاط آن بسیار کوچک و تاریک بود. احمد جایی رفت که اطراف او خیلی تاریک شده بود، ما هم به دنبالش بودیم. هیچ سر و صدایی از سمت ما نمی آمد،
🔺یک دفعه احمدآقا برگشت و گفت: چرا دنبال من می آیید؟!
💫🔴جا خوردیم. گفتم: شما پشت سرت رو می بینی؟ چطور متوجه ما شدی؟
احمدآقا گفت: کار خوبی نکردید. برگردید. گفتیم: نمی شه، ما با شما رفیقیم. هرجا بری ما هم می یایم، درثانی اینجا تاریک و خطرناکه، یک وقت کسی، حیوانی، چیزی به شما حمله می کنه ....
🔺گفت: خواهش می کنم برگردید.
💫🌷ما هم گفتیم: نه، تا نگی کجا می ری ما برنمی گردیم! دوباره اصرار کرد و ماهم جواب قبلی...
سرش را پایین انداخت با خودم گفتم: حتما تو دلش داره ما رو دعا می کنه! بعد نگاهش را در آن تاریکی به صورت ما انداخت و گفت:
🔺طاقتش رو دارید؟ می تونید با من بیایید؟!
💫🌹ما هم که از احوالات احمدآقا بی خبر بودیم گفتیم: طاقت چی رو،مگه کجا می خوای بری؟!
🔻🔻🔻
هدایت شده از خوبان
💫🟢نفسی کشید و گفت: دارم می رم دست بوسی مولا. باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شُل شد. ترسیده بودیم، من بدنم لرزید. احمدآقا این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد
🔺گفت: اگه دوست دارید بیایید بسم الله.
💫⚪️نمی دانید چه حالی بود. شاید الان با خودم می گویم ای کاش می رفتی اما آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود، با ترس و لرز برگشتیم. ساعتی بعد دیدیم احمدآقا از دور به سمت اتوبوس می آید. چهرهاش برافروخته بود، با کسی حرف نزد و سرجایش نشست.
🔺از آن روز سعی می کردم بیشتر مراقب اعمالم باشم.
⬅️ ادامه دارد ...
🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب
🥀 ( انتشارات شهید هادی )