eitaa logo
لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ
90 دنبال‌کننده
274 عکس
165 ویدیو
6 فایل
وظیفه ی هر مومن تبین مسائل بهترین تبین تنها با کلام الله المتعال ،پیامبران و اوصیای برحقشان صورت میگیرد خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ادمین @Allahoakbar12
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر زود بخشید! علامّه طهرانى از نوه آخوند ملا حسینقلی همدانی نقل مى كند: «در يكى از سفرهاى زيارتى كه آخوند با اصحابشان پياده به كربلامشرف مى شدند، در راه، راهزنان بيابانى اموال ايشان را غارت كرده و هر چه دارند، مى ربايند. سپس كه عارف همدانى را مى شناسند، به حضورشان آمده و هر چه ربوده بودند، تقديم كرده ومعذرت مى خواهند. آخوندملاحسينقلى فقط كتاب هاى وقفى را كه ربوده بودند، پس مى گيرد و بقيه كتب و اموال را نمى گيرد و مى فرمايد: «به مجرّد سرقت، من ايشان را حلال كردم چون راضى نشدم به واسطه من خداوند كسى را در آتش دوزخ بسوزاند و نمى خواهم به خاطر من لقمه حرام از گلوى كسى پائين برود و موعظه در او بى اثر باشد.» صورت نبست در دل ما کینه کسی آیینه هر چه دید فراموش می کند https://eitaa.com/tabyenehandavar
لقمه حلال روزگاری که آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی به مکتب میرفتند و پدرشان را هم از دست داده بودند رسم چنان بود که وقت ناهار، کودکان غذایشان را روی هم ریخته، با هم می‌خوردند؛ اما آیت الله گلپایگانی به کناری می‌رفتند و جداگانه غذای شان را می‌خوردند و هر چه دیگران اصرار می‌کردند که با آنان غذا بخوردند، نمی پذیرفتند و می‌گفتند: شاید پدران شما راضی نباشند که من از غذایتان استفاده کنم. روزی بچه‌ها غذای او را برداشتند و روی غذای خود ریختند تا مجبور شود با آنها ناهار بخورد، ایشان آن روز ناهار نخوردند. آری! رعایت تقوا و حلال و حرام و پرهیز از لقمه ی شبهه ناک پله ی اول کمال و ترقی انسان است. https://eitaa.com/tabyenehandavar
مصافحه [باهم دست دادن]!! ✍ابوعبیده می‌گوید: در مسیری همراه امام باقر بودم و با آن حضرت در یک ردیف سوار مرکب میشدم. هنگام سوار شدن ابتدا من سوار میشدم و سپس حضرت سوار می‌شدند، سپس مصافحه [دست می دادیم]می‌کردیم. ایشان به گونه ای برخورد می‌کردند که گویا برخورد اول است. هنگام پیاده شدن ابتدا ایشان پیاده می‌شدند و سپس من پیاده می‌شدم. چون هر دو روی زمین قرار میگرفتیم، باز به من سلام میکردند و طوری احوال پرسی می‌کردند که گویا برخورد اول است. عرض کردم: این برخورد قبلا نزد ما مرسوم نبوده است. امام فرمودند: آیا می‌دانی چه خیری در مصافحه قرار داده شده است؟ به درستی که اگر مؤمنان هنگام ملاقات، با یکدیگر مصافحه کنند و دست بدهند، تا وقتی از یکدیگر جدا نشده اند، خدا به آنها نظر رحمت می‌کنند و گناهان آنها مثل ریزش برگ از درخت، ریخته می‌شود. ---------- محجة البیضاء فیض کاشانی ج ۳ ص ۳۷۸. https://eitaa.com/tabyenehandavar
قطعه اى عجیب صدوق به سند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت مى کند : یونس در شکم ماهى در مناجات و انابه و ناله بود، صداى او را به روح قارون که دچار خسف یعنى زمین گرفتگى شده بود، و به عذاب حق مبتلا بود رساندند، پرسید صداى کیست فرشته موکل بر عذاب گفت صداى پیامبرى از بنى اسرائیل است، اجازه خواست با او چند کلمه صحبت کند، به او اجازه دادند، از حال هارون و موسى پرسید، یونس پاسخ داد من در زمانى غیر زمان آنها هستم ولى هر دوى آنان از دنیا رفته اند، قارون گریه کرد، خداوند خطاب فرمود : به خاطر این رقّتى که نسبت به اقوامش نشان داد،[صله رحم] عذاب را از او بردارید!! أَ تَأْذَنُ لِي أَنْ أُكَلِّمَهُ فَأَذِنَ لَهُ فَسَأَلَهُ عَنْ مُوسَى فَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ مَاتَ وَ بَكَا ثُمَّ سَأَلَهُ عَنْ هَارُونَ فَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ مَاتَ فَبَكَا وَ جَزِعَ جَزَعاً شَدِيداً وَ سَأَلَهُ عَنْ أُخْتِهِ كُلْثُمَ وَ كَانَتْ مُسَمَّاةً لَهُ فَأَخْبَرَهُ أَنَّهَا مَاتَتْ [فَقَالَ: وَا أَسَفَى عَلَى آلِ عِمْرَانَ ] قَالَ: فَأَوْحَى اَللَّهُ إِلَى اَلْمَلَكِ اَلْمُوَكَّلِ بِهِ: أَنِ ارْفَعْ عَنْهُ اَلْعَذَابَ بَقِيَّةَ اَلدُّنْيَا لِرَأْفَتِهِ عَلَى قَرَابَتِهِ . بحار ج ۱۴ ص ۳۹۹ روایت داستانی
نکاتی از شهید بهشتی ( ۷ ) ما که نمی خواهیم مچ گیری کنیم! ✍خاطره‌ای از احسان طبری نقل شده که در مناظره‌ای با شهید بهشتی در خواندن آیه‌ای از قرآن اشتباه می‌کند و شهید بهشتی در یک کاغذ صحیحِ آیه را می‌نویسد و به طبری می‌دهد و او هم اصلاح می‌کند. طبری بعد از مناظره به بهشتی می‌گوید: اگر تو یکی از جملات مارکس یا انگلس را اشتباه می‌گفتی، من همان جلسه وصلش می‌کردم به بی‌سوادی شماها!(ولی شما اشتباه مرا اینگونه آبرومندانه اصلاح کردی) بهشتی جواب می‌دهد ما برای رسیدن به حق و حقیقت مناظره می‌کنیم نه اثبات درستی خودمان و مچ‌گیری از شما.
از آیت الله امینی سئوال می شود که بهترین خاطره شما در زمان حضور در درس علامه طباطبایی چه بود؟! ایشان می فرمایند، روزی بر سر درس علامه حاضر شدم و چون هیچ جایی برای نشستن نبود و مدرس پر بود، مجبور بودم به گوشه ای که هیچ زیراندازی نداشت رفته و بر روی زمین مفروش نشده بنشینم. علامه طباطبایی متوجه این امر شده و درس را متوقف کرده و بلند شدند و عبای خود را بر روی زمین انداختند تا من بر روی آن عبا بنشینم. که این اقدام علامه طباطبایی برای بنده بسیار درس آموز بود.
بارها به مردم گفته ام.... 🔶آقای سید محمد رضوی کشمیری می فرمودند: مکرر به اتفاق مرحوم پدرم خدمت آیت الله العظمی سید احمد خوانساری می رسیدیم. 🔶یک بار صحبت و سخن، کمی طول کشید، ایشان با لحنی ملایم و مهربان به پدرم فرمودند: 🔶من بارها به مردم گفته ام که نمازشان را، اول وقت بخوانند، اگر اجازه بفرمایید من برای نماز آماده شوم و عالِمِ بی عمل نباشم! تصویر آیت الله حاج سید احمد خوانساری رحمه الله علیه
بجای پول، روزنامه!!!! یکی از برادران مرحوم شهید کافی نقل میفرمودند: 🔶مدتی راننده برادر ما(مرحوم کافی) مریض شده بود و نمیتوانست در خدمت ایشان باشد،لذا (مرحوم کافی) تماس گرفتند مشهد و به من گفتند اگر میتوانی مدت کوتاهی را به تهران بیا تا در زمان نبود این راننده همراه من باشی. . 🔶من هم اجابت کردم و به تهران رفتم. در آن دهه ایشان هر روز تعداد زیادی منبر میرفتند،بعد از اتمام دهه منبر های ایشان صاحبان هر یک از مجالس در شب آخر، پاکت های زیادی را به عنوان صله به ایشان دادند، آن شب برادر ما هر پاکتی را که میگرفت بدون اینکه محتویاتش را ببیند درون یک کیف کوچک قهوه ای که در ماشین بود می گذاشت. 🔶بعد از اتمام آخرین جلسه و دریافت آخرین پاکت،ایشان آن کیف را به من داد و فرمود:\"فردا به فلان شعبه بانک برو و محتویات پاکت هارا به حساب من بریز\" 🔶با تعجب پرسیدم خودتان نمیخواهید ابتدا درون پاکت هارا نگاه کنید؟ 🔶ایشان فرمود: نه، من هیچ وقت پاکت هارا بررسی نمیکنم و به راننده می سپارم تا مجموع آنها را به حسابم واریز کند. 🔶وقتی علت اینکار را جویا شدم،ایشان فرمود: \"نمیخواهم از مقدار صله ای که هر بانی به من میدهد با خبر شوم تا مبادا کم یا زیاد بودن برخی ازین پاکت ها در کیفیت منبر یا نیت من تاثیر گذار باشد. 🔶تا امروز ۱۳ سال است که یکی از بانیان جلساتی که در این دهه میروم بجای پول، روزنامه درون پاکت میگذارد و راننده هر سال وقتی برای واریز پول میرود این مطلب را به من میگوید ولی من تا به امروز تلاشی برای پیدا کردن آن بانی خاص نکرده و نخواهم کرد و هیچ کدام ازین جلسات را در طول این سالها تعطیل نکرده ام\" 🔶برادر مرحوم کافی اضافه مینمود، وقتی من هم فردای آن روز برای واریز پول به بانک رفتم باکمال تعجب دیدم دقیقا درون یکی از پاکت ها روزنامه است!!
وقت نماز!! روزی دایی مرحوم آیت‌الله حق‌شناس، او را برای خریدنِ کباب به یکی از کباب‌فروشی‌های نام و نشان‌دار می‌فرستد. آن روز ظهر، دایی در تهیّه‌ی ناهار عجله داشت. بنابراین، آقای حق‌شناس به سرعت به جلوی آن کباب‌فروشی می‌رود تا هرچه سریع‌تر کباب بگیرد و به مغازه‌ی دایی برساند؛ امّا آن روز آن کباب‌فروشی، بیشتر از روزهای دیگر شلوغ بود. در انتهای صف می‌ایستد و پس از ده پانزده نفر، نوبت به او می‌رسد. در این هنگام، صدای اذان بلند می‌شود. حالا دیگر وقت نماز شده بود. به کباب‌فروش می‌گوید: «الان نوبتم شده است؛ ولی اجازه بده نوبتم محفوظ بماند و من بروم نمازم را بخوانم و برگردم.» کباب‌فروش لجبازی می‌کند و می‌گوید: «نه خیر! نمی‌شود، یا همین الان کبابت را می‌خری و می‌بری یا این‌که اگر بروی، دوباره باید در انتهای صف بایستی.» با این جواب، بدون هیچ اعتراضی به سوی مسجد به راه می‌افتد. نمازها را اقامه می‌کند و دوباره برمی‌گردد در انتهای صف می‌ایستد. کباب‌فروش روی دنده‌ی لج افتاده بود. گاهی نگاهش به این مشتریِ نوجوان و به انتهای صف بازگشته‌اش می‌افتاد، ولی خود را به بی‌خیالی می‌زد. پس از چندین نفر، نوبتش می‌شود. کباب‌ها را می‌خرد و به سرعت خودش را به مغازه‌ی دایی می‌رساند. یکی دو ساعت از ظهر گذشته بود. خان دایی وقتی این تأخیر را به جهت رفتن به مسجد می‌بیند، با عصبانیت یک سیلی به گوش آقای حق‌شناس می‌خواباند. آقای حق‌شناس با گونه‌ی سرخ شده می‌گوید: «دایی جان! اگر می‌خواهید باز هم می‌توانید بزنید؛ ولی من تقصیری ندارم. من مکلّف هستم در وقت‌های نماز، هر کاری دارم رها کنم و بروم نماز را بخوانم.» احترام بزرگتر به هنگام ....
🔰 سلام کردن 🔹مرحوم آیت الله حاج آقا نصرالله شاه آبادی: در طول طلبگی همواره مقیّد به ابتدا به سلام بودم و سعی می‌کردم به همه با گرمی سلام کنم. این کار موجب جذب افراد می‌شد. از این رو در مدّت کوتاهی از حضورم در نجف اشرف مورد محبّت نجفی‌ ها از مردم عادی تا طلّاب و مراجع قرار گرفتم. 🔸شیخی در نجف بود که به هیچ کس سلام نمی‌کرد. به یاد دارم روزی آیةالله حکیم وارد مسجد هندی شد و این شیخ با این که به آقای حکیم نگاه می‌کرد، سلام نکرد و آقای حکیم ابتدا به سلام کرد. با این حال این شخص هرگاه مرا می‌دید، به من سلام می‌کرد. روزی آیةالله خویی به من گفت: شنیده‌ام که فلانی به تو سلام می‌کند چه کاری انجام داده ای؟ گفتم: یک روز آنقدر به او سلام کردم که خجالت کشید از آن روز به بعد به من سلام می‌کند. 🔹زمانی آیةالله خویی تصمیم گرفت شهریه طلاب افغان را مشروط به شرکت در امتحان کند. این مساله سبب اعتراض طلاب افغان و راهپیمایی آنها در نجف شد. سرانجام بنا شد که با آنها مذاکره شود و آنان شخصی را به عنوان نماینده تعیین کنند تا با آیةالله خویی صحبت کند. با این که هیچ ارتباطی با آنان نداشتم، آنها مرا به عنوان نماینده انتخاب کردند. علّتش این بود که به آن‌ها سلام می‌کردم.
معجزه سلام 🔻استاد حاج شیخ محمدحسن معزالدینی (دامت برکاته) 🔹 یک وقت مرحوم آمیرزا احمد سیبویه به یزد آمده بودند و بنا شد با هواپیما به تهران بازگردند و من هم ایشان را همراهی کنم. وارد سالن فرودگاه یزد شدیم و ایشان به همه حتی خانم های کم حجاب با همان لهجه عربی خاص خودشان سلام کردند. نتیجه چه شد؟! با این که دیده اید وقتی اتوبوس می آید _تا مسافرین را تا هواپیما ببرد_ همه هجوم می برند، اما هیچ‌کس بر ایشان مقدم نشد، همه منتظر ایستادند تا ایشان اول سوار شود، همین طور برای ورود به هواپیما و بعد هم باز برای خروج از هواپیما همه منتظر ایستادند و به ایشان تعارف کردند. 🔸به نظرم ما گاهی حتی در یک سلام کردن کوتاهی می کنیم، بقول حافظ: صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید خوبان در این معامله تقصیر می کنند.