eitaa logo
دکتردباغ|آموزش‌قرآن
167.7هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
2 فایل
🌹 آموزش مجازی مهارت‌های قرآنی باتدریس #دکتر_امیرحسین_دباغ کارشناس شبکه قرآن سیما، قاری و حافظ کل قرآن 🌹 ادمین ثبت‌نام @qurani_admin 🌹 به تیک آبی کانال(نشان تأیید)توجه کنید 🌹آدرسها https://zil.ink/tadabbor_quran1 🌹کانال نظرات @nazarat_quran
مشاهده در ایتا
دانلود
ملیحه جان! حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران و امامان استفاده کن و کمک بگیر 🌹هرچه که بخواهی در قرآن مجید هست🌹 🌹هرچه که بخواهی در قرآن مجید هست🌹 ❣شهیدعباس‌بابایی❣ @tadabbor_quran
گفتم: با فرمانده‌تان کار دارم. گفت: الان ساعت ۱۱ است، ملاقاتی قبول نمیکند⏰ رفتم پشت در اتاقش در زدم، گفت: کیه گفتم: مصطفی من هستم. گفت: بیا تو. سرش را از سجده بلند کرد، چشماش سرخ و خیس اشک بود و رنگش پریده بود. نگران شدم. گفتم: چه شده مصطفی؟ کسی طوریش شده؟ دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین. زُل زد به مهرش. دانه‌های تسبیحو یکی‌یکی از لای انگشتاش رد می کرد. گفت: ساعت۱۱ تا ۱۲ هر روز را فقط برای خدا گذاشتم. بر میگردم کارهامو نگاه میکنم. از خودم میپرسم کارهایی که کردم، برای خدا بود یا برای دل خودم؟ (شهید ردانی‌پور) @tadabbor_quran
ملیحه جان! حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران و امامان استفاده کن و کمک بگیر 🌹هرچه که بخواهی در قرآن مجید هست🌹 🌹هرچه که بخواهی در قرآن مجید هست🌹 ❣شهیدعباس‌بابایی❣ @tadabbor_quran
گفتم: با فرمانده‌تان کار دارم. گفت: الان ساعت ۱۱ است، ملاقاتی قبول نمیکند⏰ رفتم پشت در اتاقش در زدم، گفت: کیه گفتم: مصطفی من هستم. گفت: بیا تو. سرش را از سجده بلند کرد، چشماش سرخ و خیس اشک بود و رنگش پریده بود. نگران شدم. گفتم: چه شده مصطفی؟ کسی طوریش شده؟ دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین. زُل زد به مهرش. دانه‌های تسبیحو یکی‌یکی از لای انگشتاش رد می کرد. گفت: ساعت۱۱ تا ۱۲ هر روز را فقط برای خدا گذاشتم. بر میگردم کارهامو نگاه میکنم. از خودم میپرسم کارهایی که کردم، برای خدا بود یا برای دل خودم؟ (شهید ردانی‌پور) @tadabbor_quran
گفتم: با فرمانده‌تان کار دارم. گفت: الان ساعت ۱۱ است، ملاقاتی قبول نمیکند⏰ رفتم پشت در اتاقش در زدم، گفت: کیه گفتم: مصطفی من هستم. گفت: بیا تو. سرش را از سجده بلند کرد، چشماش سرخ و خیس اشک بود و رنگش پریده بود. نگران شدم. گفتم: چه شده مصطفی؟ کسی طوریش شده؟ دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین. زُل زد به مهرش. دانه‌های تسبیحو یکی‌یکی از لای انگشتاش رد می کرد. گفت: ساعت۱۱ تا ۱۲ هر روز را فقط برای خدا گذاشتم. بر میگردم کارهامو نگاه میکنم. از خودم میپرسم کارهایی که کردم، برای خدا بود یا برای دل خودم؟ (شهید ردانی‌پور) @tadabbor_quran