eitaa logo
انتشارات تدبر در کلام وحی
1.3هزار دنبال‌کننده
150 عکس
6 ویدیو
0 فایل
📚 انتشارات تدبر در کلام وحی و سیره ائمه اطهار(ع) https://tadabborpub.ir 🔹️ 🔹️ راه های ارتباطی @AdminTadabborpub 09307394678
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیرت حسینی.mp3
3.47M
🔶موضوع: بصیرت حسینی 🎤حجت‌الاسلام والمسلمین استاد علی صبوحی @qoran_zendegi
برشی از کتاب #سربلند #شهید_حججی
انتشارات تدبر در کلام وحی
برشی از کتاب #سربلند #شهید_حججی
برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟ رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحه‌اش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند، تند حرف‌هایم را ترجمه می‌کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده‌اند «القائم» بپرسید. فهمیدم می‌خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام می‌گوید اسیرتان را این‌طور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟ بریده‌بریده، جواب می‌داد و حاج سعید ترجمه می‌کرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود…!»… وارد قرارگاه حزب‌الله شدیم، فرمانده‌شان، مالک، آمد به استقبال‌مان. با خوشحالی و اهلاً وسهلا ما را چسباند تنگ سینه‌اش معلوم بود که او هم چشمش آب نمی‌خورد که زنده برگردیم. نشستیم و سیر تا پیاز ماجرا را برایش تعریف کردیم؛ از وضعیت پیکری که دیدیم و قابل شناسایی نبود. سریع گوشی را برداشت و تماس گرفت. مو به موی حرف‌هایی را که از ما شنیده بود، منتقل کرد. با آن طرف خط به حالت نیروی تحت امر، به عربی صحبت کرد. لابه‌لای صحبت‌های‌شان زیاد از «سیدی علی عینی» استفاده می‌کرد. به حاج سعید چشمک زدم که با چه کسی صحبت می‌کند. گفت: «سیدحسن نصرالله !» مالک حاج سعید را صدا زد که بیا گوشی را بگیر. حاج سعید به فارسی شروع کرد حرف زدن. بعد هم به من اشاره کرد که حاج قاسم است. تازه متوجه شدم که حاج قاسم و سید حسن نصرالله از توی بیروت این عملیات را هدایت می‌کردند. به حاج سعید گفتم ماجرای استخوان را بگو. تا این موضوع را گفت، صدای حاج قاسم را از پشت خط شنیدم که پرسید: «جدی میگی؟!» سریع گوشی را قطع کرد که زود تماس می‌گیرم. دو، سه دقیقه هم نشد. گوشی زنگ خورد. مالک جواب داد. تند،تند حرف‌هایی زد و بعد خداحافظی کرد. به من گفت: «سریع استخون رو بیارا» رفتم از داخل ماشین استخوان را آوردم. مالک در همان فرصت یکی از نیروهایش را به خط کرد که بنزین بزند و راه بیفتد سمت طرابلس»، می‌خواستند استخوان را برسانند برای آزمایش دی‌ان ای. آن طور که من متوجه شدم، شرایط مهیا نبود برای ارسال به ایران. موقع خداحافظی مالک باز ما را در آغوش گرفت و پیغام سیدحسن نصرالله را به ما رساند: «خیلی از آن‌ها تشکر کنید بهشان بگویید آن‌ها پهلوانان مقاومت هستند » همان شب برگشتیم مقر زرهی. حالی برایم نمانده بود؛ نه روحی، نه جسمی. صبح باخبر شدم که جواب آزمایش مثبت بوده و تبادل انجام شده است. نحوه خرید: 09014201917 09107563513 @mohammadakbaryan
💠مرکز نشر قرآن‌و زندگی💠 📚مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی در موضوعات: قرآنی، تدبری، دفاع مقدس، مدافعان حرم، اجتماعی و... 🔗زیر نظر مستقیم حجت الاسلام والمسلمین استاد علی صبوحی ارتباط: 09014201917 09107563513 @mohammadakbaryan 🆔 @qoran_zendegi
انتشارات تدبر در کلام وحی
#کتاب خداحافظ سالار #معرفی کتاب @qoran_zendegi
کتاب خداحافظ سالار به صورت داستانی است که شروع ماجرای آن از سال 1390 است، که شهید همدانی خانواده خود را در اوج بحران سوریه که دمشق در آستانه سقوط بود، آگاهانه به دمشق می‌برد. بعد از بازگشت به ایران زمانی که سوریه امن و بحران سقوط دمشق کم می‌شود، خانم چراغ‌نوروزی شروع به نوشتن خاطرات کودکی خود می‌کند و به این صورت است که این کتاب با تکنیک بازگشت به گذشته به دهه 40 برمی‌گردد. زندگی شهید همدانی پر بوده از حادثه، مجروحیت، گمنامی و کارهای بزرگی که ناشناخته مانده است و بخشی از کتاب به خاطرات و نقش شهید همدانی در تاسیس 3 لشکر سپاه در سال‌های دفاع مقدس، و ماموریت‌های متعددی از جمله حضور وی در آفریقا و نهایتا دفاع از حرم اهل‌بیت در سوریه می‌پردازد. همه این‌ها در کنار شنیدنی‌های قصه حرم و مقابله با تکفیری‌ها در کتابی به عنوان خداحافظ سالار جمع شده است. پیشنهاد نشر قرآن و زندگی، استاد علی صبوحی نحوه خرید: 09014201917 09107563513 @mohammadakbaryan
📚 کتاب شعر "غزال تشنه" مجموعه اشعار آئینی حجت الاسلام جعفر صبوحی @qoran_zendegi
🔹اختتامیه دوره آموزشی تدبر 📚عرضه کتاب های نشر قرآن و زندگی در حاشیه جلسه @tadabbor_in
970712_Khotbeh_d_med_.mp3
2.33M
خطبه آتشین امام سجاد علیه السلام در شام با بیان استاد علی صبوحی علیه السلام قرآن و ولایت قم @heiatetadabboriqom
#کتاب حکایت زمستان #پیشنهاد_ویژه @tadabbor_in
انتشارات تدبر در کلام وحی
#کتاب حکایت زمستان #پیشنهاد_ویژه @tadabbor_in
📔«حکایت زمستان» 🖋روایتی متفاوت از صفحه ای ماندگار از دیوان افتخارآمیز دفاع مقدس است. روایت مقاومتها و مظلومیتهای اسرای ایرانی در زندانهای بعثی ها و منافقین که از زبان آزاده سرفراز عباس حسین‌مردی و با قلم شیرین و شیوای سعید عاکف بیان شده است. 📎در کتاب «حکایت زمستان» عباس حسین‌مردی راوی شجاعت رزمندگان دلیری می‌شود که تا آخرین نفس برای دفاع از دین و سرزمین خود مقاومت کردند. داستان رشادتها و پایداریهای رزمندگان اسلام، شرایط عجیب و حیرت‌انگیز اردوگاه‌های عراقی، فضای روحی و روانی دشوار دوران اسارت، و شکنجه‌هایی که گرچه تصورش برای انسان مشکل می‌باشد اما حقایقی است که بر جریده تاریخ ثبت شده است. مقاومتی که فرزندان برومند این سرزمین در کتاب «حکایت زمستان» از خود به نمایش می‌گذارند، چنان شگفت‌آور است که جز با مدد الهی امکان‌پذیر نیست. مقاومتی که از همت بلند اسرا در آن شرایط سخت و دشوار سخن می‌گوید؛ از حافظ کل قرآن شدن بعضی از آنان و باسواد گشتن عده‌ای دیگر گرفته تا زیرکی و خلاقیتهایشان در به ستوه آوردن افسران عراقی و منافقین که در جای جای کتاب به چشم می‌خورد و گاهی هم به زبان طنز بیان شده است. 🔹حکایت زمستان ، حکایت رزمنده ای است که در صحنه ای از صحنه های نبرد، می رود که در یک گور دسته جمعی دفن شود .در واپسین لحطات، به وجود مقدس حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متوسل می شود و ... . 📚پیشنهاد نشر قرآن و زندگی برای مطالعه... 📓کتاب پرتیراژ دفاع مقدس همراه ما باشید...🌹 خرید و اطلاعات بیشتر: 09107563513 09014201917 @mohammadakbaryan @tadabbor_in
انتشارات تدبر در کلام وحی
📔«حکایت زمستان» 🖋روایتی متفاوت از صفحه ای ماندگار از دیوان افتخارآمیز دفاع مقدس است. روایت مقاومته
سلاام همه عزیزان☺️ یه کتاب خیلی زیبا و عالی پیشنهاد امروز ما برای مطالعه👌 نگاشته ها خیلی گیرا و واضح بود، شرایط اسارت رو متفاوت با اون چیزی ک تصور میکردم بیان کرده بود واقعا احساس تأسف کردم که چنین ماجراهایی کمتر به دستمون میرسه😢 یه بخش از کتاب رو باهم بخونیم، خیلی زیباست؛ اعتصاب تا پنج روز ادامه داشت . صبح روز ششم ، یک سرباز عراقی ، همراه یک مترجم آمد دم آسایشگاه ما . گفت : یک نماینده از بین خودتون تعیین کنین . گفتیم : برای چی ؟ گفت : هم برای گرفتن چیزایی که کم و کسر دارین ، هم برای مذاکره . یکی از بچه ها را که از بقیه پخته تر بود ، انتخاب کردیم . اولش زیر بار نمی رفت ، ولی با کلی خواهش و درخواست راضی اش کردیم که همراه سرباز عراقی برود . آن ها به همین ترتیب ، سی و پنج نفر را به عنوان نماینده از کل اردوگاه انتخاب کردند که بعدا معروف شدند به گروه ” خمسه الثلاثین ”... @tadabbor_in