eitaa logo
تدریس یار پایه اول
10.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
17.7هزار ویدیو
17.2هزار فایل
اینجا همونجایی هست که بهت کمک میکنه تا با خیال راحت از معلمی لذت ببری. تمام مطالب کانال رایگان می باشد .تنها یک صلوات برای اموات بفرستید . برای #تبلیغات هم پیام دهید @teacherschool
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 داستان نشانه چ فارسی اول ابتدایی 🔸 : چشمه و چراگاه [ نشانه چ چ ] ▪️ 🔸 يه روزي "د" تنها داشت دوچرخه شو تعمير ميكرد و پيچ اونو سفت ميكرد. ديد يكي از ابزارهاش نيست كه پيچ رو سفت كنه. رفت مغازه ابزار فروشي و گفت. آقا من آدار ميخوام. آقاهه متوجه نشدوگفت : تو داري چي ميگي؟ "ت" و "م" داشتن از اونجا رد ميشدن كه صداشون رو شنيدن" ت" گفت آقا اين آتار ميخواد. "م" گفت نه آمار ميخواد. آقاي ابزار فروش داشت گيج ميشد كه يه دفه ي صدايي تو جدول حروف الفبا گفت : لطفا منو بياريد بيرون تا بهتون بگم اينا چي ميخوان. "م" رفت و اونو از جدول درآورد. دوست تازه يكم خودشو تكوند و گفت:وقتي صداي من نباشه همينه. آقا اينا آچار ميخوان. و منم" چ " هستم. ميدونم كه يجاهايي ب صداهاي من نياز ميشه. الان ميرم پيش رئيس تا ب من اجازه بده تو شهرک الفبا با شما بمونم! ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای ۱۵ گانه تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar1
1⃣ يه روزي د تنها داشت دوچرخه شو تعمير ميكرد و پيچ اونو سفت ميكرد. 🚲 ديد يكي از ابزارهاش نيس ك پيچ رو سفت كنه. رفت مغازه ابزار فروشي و گفت. آقا من آدار ميخوام.😟 آقاهه متوجه نشدوگف:تو داري چي ميگي؟🤔 ت _ م داشتن از اونجا رد ميشدن ك صداشون رو شنيدن. ت گفت آقا اين آتار ميخواد. 😅 م گفت نه آمار ميخواد. 😐 آقاي ابزار فروش داشت گيج ميشد 😩🤯 ك يدفه ي صدايي تو جدول حروف الفبا گفت :لطفا منو بياريد بيرون تا بهتون بگم اينا چي ميخوان. م رفت و اون رو از جدول درآورد. 🗒 دوست تازه يكم خودشو تكوند و گفت:وقتي صداي من نباشه همينه.😏😎 آقا اينا آچار ميخوان.🔧 و منم چ هستم. ميدونم ك يجاهايي ب صداهاي من نياز ميشه.✓ الان ميرم پيش رئيس شهرک الفبا تا به من اجازه بده بمونم.😊
2⃣ قُلی و قوچ 🐑 قُلی چوپان است.👨‍🌾 او چهل گوسفند و چهار قوچ دارد.🐑 روزهای چهارشنبه گوسفندانش را به دشت های سرسبز نزدیک چشمه می برد.😊 یک روز مانند همیشه گوسفندانش را به چَرا برد. ولی خودش سرگرم مورچه های سیاه شد. زمان برگشت از چراگاه گوسفندان را یکی یکی شمرد. ناگهان دید یکی از قوچ هایش نیست . همان قوچ سفیدی که کمی چاق بود.🐑 به دنبال قوچ به راه افتاد تا آن را پیدا کند. کم کم به چشمه نزدیک شد و دید قوچ کنار درخت چنار ایستاده است و یک شکارچی با تفنگ کنارش است.😩 شکارچی تا قلی را دید فرار کرد. قوچ از دیدن قلی چشمانش برقی زد و بسیار شاد شد.😁 قلی دستی بر سر قوچ کشید و گفت : چاقالو !چقدر دلم برایت تنگ شده ،چرا تنها اینجا مانده ای؟😍 قلی با قوچ نزد گوسفندانش رفت. و یک استکان چای نوش جان کرد تا خستگی از تنش بیرون رود.