🔸داستان زمان مناسب صحبت کردن
روزی روزگاری در شهری بزرگ با هوای تمیز و درختان بلند🌳🌳 ، دختری شیرین زبان و مهربان بنام ترنم👧 زندگی میکرد . او عاشق حرف زدن بودن و دوست داشت داستان ها و ماجراهای با مزه ای را که میدید برای دوستان و خانواده اش تعریف کند. یک روز ترنم 👧با دوستانش ! در حیاط مدرسه مشغول بازی بودند . بچه ها با هیجان در حال صحبت کردن درباره ی نقشه ی بازی و اینکه چطور برنده شوند بودند که ترنم پرید وسط حرفهایشان و شروع کرد به تعریف کردن یک خاطره بچه ها از این رفتار ناراحت
شدند و با اینکه خاطره او خیلی بامزه بود ، هیچکس حاضر نشد به آن گوش کند. روز بعد معلم از بچه ها خواست ، به پدرهایشان بگویند که حتما در جشنی که قرار است به مناسبت روز دختر در مدرسه برگزار شود شرکت کنند . ترنم👧 با خوشحالی تا خانه دوید ، پدرش را دید که مشغول تعمیر کردن ماشینش بود . ترنم👧 بدون توجه به اینکه الان موقعیت مناسبی نیست . پیغام معلم را به پدرش داد و گفت : باباجون 🧔♂فردا در مدرسه جشن برگزار میشود ، شما هم دعوت هستید ، یادتون باشد حتما
بیایید . اما بچه ها ، پدر انقدر سرگرم کار بود که متوجه نشد و حتما میتوانید حدس بزنید چی شد؟ بله ! پدر در جشن شرکت نکرد و ترنم👧 خیلی ناراحت شد. چند روزی گذشت . در مدرسه یک ماجرای خنده دار پیش آمد و ترنم👧 دوست داشت آن را برای مادرش تعریف کند. برای همین وقتی تکالیفش را نوشت به سراغ مادرش آمد و بدون توجه به اینکه مادر🧕 در حال صحبت کردن با تلفن است ، ماجرا را تعریف کرد و خودش هم قاه قاه می خندید . ولی متوجه شد که مادر اصلا نمی خندد انگار اصلا
متوجه ی حرفهای او نشده . اخم هایش را در هم کشید و به اتاقش رفت، با خودش گفت: هیچکس من را دوست نداره ، اصلا حرفهای من براشون مهم نیست. در همین موقع مادر وارد اتاق شد و گفت: ترنم👧 ، دخترم. فکر میکنم وقتی داشتم با تلفن صحبت می کردم تو چیزی میخواستی بگویی . درسته ؟ ترنم رویش را برگرداند و با ناراحتی گفت بله ! داشتم ماجرای امروز را تعریف میکردم ولی دیگر مهم نیست . حرفهای من برای هیچکس ارزش نداره شما که اصلا نخندیدید . پدر 🧔♂که به جشن نیامد ، دوستانم هم که به من اخم میکنند. اصلا من دیگر حرف نمی زنم. مادر🧕 دستی بر سر ترنم👧 کشید و گفت : شاید علتش این باشه که تو زمان مناسبی را برای حرف زدن انتخاب نمیکنی . مثلا همین امروز بهتر نبود صبر میکردی تا تلفن من تمام بشود و بعد همه چیز را تعریف میکردی و با هم میخندیدیم؟ یا روزی که به پدرت خبر جشن را دادی ، به نظرت زمان درستی بود؟
ترنم👧 کمی فکر کرد و گفت : بابا 🧔♂حسابی مشغول تعمیر بود و معلوم بود کلافه است . فکر کنم۰ اصلا متوجه ی حرفهای من نشد . شاید اگر صبر میکردم و بعد از اینکه استراحت میکرد میگفتم ، بهتر بود . مادر🧕 لبخندی زد و گفت: آفرین دخترم اگر در زمان مناسب حرف بزنی حرفهایت بیشتر شنیده میشوند و همه بیشتر به تو توجه می کنند. در غیر این صورت ، ممکنه دیگران متوجه ی حرفهای مهم و ارزشمندت نشوند. روز بعد وقتی ترنم👧 و دوستانش در حیاط بودند . او صبر کرد تا حرفهای بچه ها تمام بشود و بعد درباره ی بازی جدیدی که یاد گرفته بود ، شروع به صحبت کرد ، بچه ها با دقت به حرفهایش توجه کردند و حتی سوالاتی پرسیدند و قرار شد زنگ تفریح بعد ، آن بازی را انجام دهند . ترنم 👧فهمید که صبر کردن برای اینکه زمان مناسبی برای حرف زدن پیدا بشود خیلی خوبه و باعث میشود حرفهای قشنگ و ارزشمندش بهتر شنیده بشود و دیگران هم به او احترام بگذارند .
دانش_آموزان_بیش_فعال،_کمرو_و_گستاخ.pdf
256.4K
دانش آموز بیش فعال
دانش آموز کم رو
دانش آموز گستاخ