eitaa logo
تدریس یار پایه سوم
8.8هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
10.5هزار ویدیو
15هزار فایل
اینجا همونجایی هست که بهت کمک میکنه تا با خیال راحت از معلمی لذت ببری. تمام مطالب کانال رایگان می باشد .تنها یک صلوات برای اموات بفرستید .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸داستان زمان مناسب صحبت کردن روزی روزگاری در شهری بزرگ با هوای تمیز و درختان بلند🌳🌳 ، دختری شیرین زبان و مهربان بنام ترنم👧 زندگی میکرد . او عاشق حرف زدن بودن و دوست داشت داستان ها و ماجراهای با مزه ای را که میدید برای دوستان و خانواده اش تعریف کند. یک روز ترنم 👧با دوستانش ! در حیاط مدرسه مشغول بازی بودند . بچه ها با هیجان در حال صحبت کردن درباره ی نقشه ی بازی و اینکه چطور برنده شوند بودند که ترنم پرید وسط حرفهایشان و شروع کرد به تعریف کردن یک خاطره بچه ها از این رفتار ناراحت شدند و با اینکه خاطره او خیلی بامزه بود ، هیچکس حاضر نشد به آن گوش کند. روز بعد معلم از بچه ها خواست ، به پدرهایشان بگویند که حتما در جشنی که قرار است به مناسبت روز دختر در مدرسه برگزار شود شرکت کنند . ترنم👧 با خوشحالی تا خانه دوید ، پدرش را دید که مشغول تعمیر کردن ماشینش بود . ترنم👧 بدون توجه به اینکه الان موقعیت مناسبی نیست . پیغام معلم را به پدرش داد و گفت : باباجون 🧔‍♂فردا در مدرسه جشن برگزار میشود ، شما هم دعوت هستید ، یادتون باشد حتما بیایید . اما بچه ها ، پدر انقدر سرگرم کار بود که متوجه نشد و حتما میتوانید حدس بزنید چی شد؟ بله ! پدر در جشن شرکت نکرد و ترنم👧 خیلی ناراحت شد. چند روزی گذشت . در مدرسه یک ماجرای خنده دار پیش آمد و ترنم👧 دوست داشت آن را برای مادرش تعریف کند. برای همین وقتی تکالیفش را نوشت به سراغ مادرش آمد و بدون توجه به اینکه مادر🧕 در حال صحبت کردن با تلفن است ، ماجرا را تعریف کرد و خودش هم قاه قاه می خندید . ولی متوجه شد که مادر اصلا نمی خندد انگار اصلا متوجه ی حرفهای او نشده . اخم هایش را در هم کشید و به اتاقش رفت، با خودش گفت: هیچکس من را دوست نداره ، اصلا حرفهای من براشون مهم نیست. در همین موقع مادر وارد اتاق شد و گفت: ترنم👧 ، دخترم. فکر میکنم وقتی داشتم با تلفن صحبت می کردم تو چیزی میخواستی بگویی . درسته ؟ ترنم رویش را برگرداند و با ناراحتی گفت بله ! داشتم ماجرای امروز را تعریف میکردم ولی دیگر مهم نیست . حرفهای من برای هیچکس ارزش نداره شما که اصلا نخندیدید . پدر 🧔‍♂که به جشن نیامد ، دوستانم هم که به من اخم میکنند. اصلا من دیگر حرف نمی زنم. مادر🧕 دستی بر سر ترنم👧 کشید و گفت : شاید علتش این باشه که تو زمان مناسبی را برای حرف زدن انتخاب نمیکنی . مثلا همین امروز بهتر نبود صبر میکردی تا تلفن من تمام بشود و بعد همه چیز را تعریف میکردی و با هم میخندیدیم؟ یا روزی که به پدرت خبر جشن را دادی ، به نظرت زمان درستی بود؟ ترنم👧 کمی فکر کرد و گفت : بابا 🧔‍♂حسابی مشغول تعمیر بود و معلوم بود کلافه است . فکر کنم۰ اصلا متوجه ی حرفهای من نشد . شاید اگر صبر میکردم و بعد از اینکه استراحت میکرد میگفتم ، بهتر بود . مادر🧕 لبخندی زد و گفت: آفرین دخترم اگر در زمان مناسب حرف بزنی حرفهایت بیشتر شنیده میشوند و همه بیشتر به تو توجه می کنند. در غیر این صورت ، ممکنه دیگران متوجه ی حرفهای مهم و ارزشمندت نشوند. روز بعد وقتی ترنم👧 و دوستانش در حیاط بودند . او صبر کرد تا حرفهای بچه ها تمام بشود و بعد درباره ی بازی جدیدی که یاد گرفته بود ، شروع به صحبت کرد ، بچه ها با دقت به حرفهایش توجه کردند و حتی سوالاتی پرسیدند و قرار شد زنگ تفریح بعد ، آن بازی را انجام دهند . ترنم 👧فهمید که صبر کردن برای اینکه زمان مناسبی برای حرف زدن پیدا بشود خیلی خوبه و باعث میشود حرفهای قشنگ و ارزشمندش بهتر شنیده بشود و دیگران هم به او احترام بگذارند .
پاسخ نامه ی آزمون فصل دوم👆
دانش_آموزان_بیش_فعال،_کمرو_و_گستاخ.pdf
256.4K
دانش آموز بیش فعال دانش آموز کم رو دانش آموز گستاخ
🔻ارزشیابی آبان ماه ریاضی آزمون فصل دوم
شباهت و تفاوت اشکال هندسی همه‌ پایه ها