دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار میکردند كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود.
شب كه میشد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف میکردند.
یک روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت: درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره میکند.
بنابراین شب که شد یک كیسه پر از گندم را
برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت: درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم.
من سر و سامان گرفتهام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آیندهاش تأمین شود
بنابراین شب که شد یک كیسه پر از گندم را
برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
سالها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند
كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر
مساوی است.
تا آنکه در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند.آنها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آنکه سخنی بر لب بیاورند كیسههایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند.
🔴خوبی هیچ وقت در دنیا و آخرت از بین نمیرود.از «خوب» به «بد» رفتن به فاصله
لذت پريدن از يک نهر باريک است،اما برای برگشتن باید از اقیانوس گذشت.
#داستان
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
شب سردی بود ...
زن بيرون ميوه فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند.شاگرد ميوهفروش تند تند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت.
زن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم
مىتوانست ميوه بخرد و به خانه ببرد.
رفت نزديکتر چشمش افتاد به جعبه چوبى
بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده
داخلش بود با خودش گفت: چه خوبه سالم ترهاشو ببرم خونه
مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را
جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد هم اسراف نمىشدو هم بچههايش شاد مىشدند
برق خوشحالى در چشمانش دويد
ديگر سردش نبود
زن رفت جلو نشست پاى جعبه ميوه تا دستش را برد داخل جعبه شاگرد ميوه فروش گفت: دست نزن ننه،بلند شو و برو دنبال كارت
زن زود بلند شد خجالت كشيد
چند تا از مشترىها نگاهش كردند
صورتش را قرص گرفت دوباره سردش شد
راهش را كشيد و رفت
چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد: مادرجان مادرجان
زن ايستاد برگشت و به آن زن نگاه كرد
زن لبخندى زد و به او گفت: اينارو براى شما گرفتم،سه تا پلاستيک دستش بود پر از ميوه، موز، پرتقال و انار
زن گفت: دستت درد نكنه اما من مستحق نيستم.
زن گفت: اما من مستحقم مادر،من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بی هيچ توقعى
اگه اينارو نگيرى دلمو شكستى،جون بچههات بگير.
زن منتظر جواب زن نماند،ميوهها را داد دست زن و سريع دور شد.
زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود غلتيد روى صورتش.
دوباره گرمش شده بود با صدائی لرزان گفت: پيرشى... خير ببينى
✅ هيچ ورزشى براى قلب بهتر از
خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست
🟤 پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد خانواده دوستی و عشق ورزیدن به همنوع است را شادباش میگوئیم.
یلدای امسال در هنگام خرید میوه
سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم
#داستان
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
وَيَرزُقهُ مِن حَيثُ لا يَحتَسِبُ
از جایی که فکرشو نمیکنی خداوند به تو بهترین هارو اعطا میکنه..🌱
به خدا اعتماد کن،
گاهی بهترین ها را بعد از تلخ ترین تجربه ها به تو می دهد،تا قدر زیباترین چیزهایی که به دست آوردی را بدانی.🌱
خدا همیشه و هر لحظه با توست و اصلا چشم ازت بر نمی داره،خدا هیچ وقت تو رو به حال خودت رها نمی کنه...
هر وقت تو اوج ناامیدی یه جرقه امید به دلت زد بدون صدای خداست!
گاهی پیش میاد که خیلی دعا میکنی اما جواب دعاهات را نمیده! خسته میشی، درمونده میشی، دادت در میاد، حالت گرفته میشه، به هر دری میزنی راه به جایی نمیبری، دنیا بهت پشت میکنه، وضعت روز به روز بدتر میشه، خیال میکنی هیچ کسی به فکرت نیست، اما اون حواسش جمع تو هست، حالا باهات کار داره، پس مبادا فکر و خیال بد کنی!
« وَاللهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُم»
خدا میگه حواسم هست چی تو دلت میگذره...
مگه میشه این خدارو دوست نداشت؟
ا༅࿇༅༅࿇༅░⃟░⃟࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═┅─
ڪپیباذڪرصلواتبراےظهورقائم
⏰کانال پرورشی ایران
حاوی مطالب آموزشی و فرهنگی 🧑💻
@Schoolteacher401
↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️
@madrese_yar